ریزهٔ دل را بهل دل را بجو
تا شود آن ریزه چون کوهی ازو
دل محیطست اندرین خطهٔ وجود
زر همیافشاند از احسان و جود
#مولانای_جان ✨🍃
نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟
چو شادم میتوانی داشت، غمگینم چرا داری؟
چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری
چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری
#عراقی
⭐️
نزد ذوالنون نشسته بودم
و مردم نیز پیرامونش حلقه زده بودند
و او با آنان سخن می گفت
و مردم می گریستند و جوانی می خندید.
ذوالنون از او پرسید: ای جوان!
مردم دارند می گریند،
تو را چه شده است که می خندی؟
گفت :
همه ی آنان از بیم دوزخ،خدا را می پرستند
و رهایی خود را بهره بزرگ خویش می بینند.
اما من درباره بهشت و دوزخ نظری ندارم
و برای عشقی که می ورزم بهایی نمی طلبم.
از او پرسید:
اگر او تو را از خویش براند،چه میگویی؟
در پاسخ گفت:
اگر با عشق نتوانم به او رسید،
در دوزخ برای خویش
جایگاه و آرامگاهی برمی گزینم.
آنگاه هر صبح و شام در گستره اش،
دوزخیان را با گریه هایم شگفت زده خواهم کرد.
می گویم: ای گروه مشرکان، بر من بگریید،
زیرا من بنده ای هستم که
سروری ارجمند برگزیده ام.
اما در ادعای خویش
عاشقی راستین نبوده ام
و اکنون کیفر این ادعای دروغین من
آن است که به عذابی دیرپای مرا بیازارند.
الکوکب الدرّی فی مناقب ذی النون المصری
شیخ محی الدّین ابن عربی
ترجمه مسعود انصاری
⭐️
هیچکس کافی نیست!
🔰هیچکس نمیتواند
همهی چیزهای دنیا را به دیگری بدهد،
هیچکس برای هیچکس کافی نیست.
هیچکس خدا نیست!
🔰هیچکس دیگری نمیتواند
جای خالی «خدا» را پر کند.
🔰هیچکس نمیتواند
پاسخگوی نیاز به عشقی باشد
که در تو هست.
🔰هیچکس نمیتواند
ورطهای را که به جای قلب
در وجود ماست، پر کند
شاید فقط خدا
اما هنوز کسی راهی پیدا نکرده است
تا خدا را به محضر بکشاند.
💠کریستین بوبن :
📚دیوانهوار
📚بخش گمشده
📚فراتر از بودن
داود پیغمبر از خدای سؤال کرد و گفت که:
خداونـدا خلـق را چـرا آفریدی؟
خدای تعالى جواب داد و فرمود که:
من گنجی بودم مخفی
میخواستم که ظاهر شوم
ای درویش! عشق است که اینها میکند.
افراد موجودات جمله مملو از عشق اند.
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی که شنودی
ور باد نبودی که سر زلف ربودی
رخساره معشوق به عاشق که نمودی
ای درویش!
آن امانت که بر جمله موجودات
عرض کردند، جمله ابا کردند و قبول نکردند
و آدمی قبول کرد
آن امانت عشق است
شیخ عزیز الدین نسفی
انسان کامل
تماشاگه راز
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هوالعزیز💐
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
محتسب داند که حافظ عاشق است
و آصف ملک سلیمان نیز هم
هوالعزیز💐
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
مگو وقتی دل سد پارهای بودت کجا بردی
کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم
ز سر بگذشت آب دیدهاش از سر گذشت من
به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم
ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم
باو اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم
دِگَرباره بِشوریدم، بدان سانَم به جانِ تو
که هر بَندی که بَربَندی بِدَرّانَم، به جانِ تو
من آن دیوانهٔ بَندم، که دیوان را هَمیبَندم
زبانِ مُرغ میدانم، سُلَیمانم، به جانِ تو
نخواهم عُمرِ فانی را، تویی عُمرِ عزیزِ من
نخواهم جانِ پُرغَم را، تویی جانم، به جانِ تو
چو تو پنهان شَوی از من، همه تاریکی و کُفرَم
چو تو پیدا شَوی بر من، مُسلمانم، به جانِ تو
گَر آبی خوردم از کوزه، خیالِ تو دَرو دیدم
وَگَر یک دَم زدم بیتو، پَشیمانم، به جانِ تو
اگر بیتو بر اَفْلاکَم، چو ابرِ تیره غَمناکَم
وَگَر بیتو به گُلْزارم، به زندانم، به جانِ تو
سَماعِ گوشِ من نامَت، سَماعِ هوشِ من جامَت
عِمارت کُن مرا آخِر که ویرانم، به جانِ تو
دَرونِ صومعه و مسجد تویی مَقصودم ای مُرشِد
به هر سو رو بِگَردانی، بِگَردانم به جانِ تو
سُخَن با عشق میگویم، که او شیر و من آهویَم
چه آهویَم که شیران را نگهبانم، به جانِ تو
اَیا مُنْکِر دَرونِ جانْ مَکُن اِنْکارها پنهان
که سِرِّ سَرنِبِشتَت را فروخوانم، به جانِ تو
چه خویشی کرد آن بیچون، عَجَب با این دلِ پُرخون
که بُبْریدهست آن خویشی زِ خویشانم، به جانِ تو
تو عیدِ جانِ #قُربانیّ و پیشَت عاشقانْ قُربان
بِکُش در مَطْبَخِ خویشم که قُربانم، به جانِ تو
زِ عشقِ #شَمسِ تبریزی، زِ بیداریّ و شَبخیزی
مِثالِ ذَرّه گَردان، پَریشانم، به جانِ تو
#مولانای جان
چه خویشی کرد آن بیچون عجب با این دل پرخون
که ببریدهست آن خویشی ز خویشانم به جان تو
تو عید جان قربانی و پیشت عاشقان قربان
بکش در مطبخ خویشم که #قربانم به جان تو
سلام همراهان جان
روزتون بخیر_ عیدتون فرخنده باد
💐✋
هوالحکیم
... ذبح حیوان در منا در واقع ذبح حیوانیت خود است ، تا اینکه بتوانی در سایه این ذبح و قربانی انسانیت خودت را ببینی .
در آرزوی به دست آوردن این مقام والا گاو نَفْس را بکشید و نیز با قربانی شتر و گوسفند از شهوات خارج شوید .
آنگاه قتل و کشتن نَفْس تشویق و ترغیب است برای حاجی که به دنبال علم الهی و عمل صالح برود .
پس عجله کنید ای حجاج ، قبل از اینکه خلل و سستی به قوایتان راه یابد که عصر جوانی همان زمانی است که اختلال و سستی در قوا نیست و قوای انسان تحت فرماندهی عقل میتوانند به سوی علم و عمل پیش بروند .
و الا در زمان پیری که قوا کاستی و سستی میابند ، در آن زمان انسان بخواهد خودش را به درگاه خداوند قربانی کند ، بدان میماند که قربانی ضعیف و ناقصی را به درگاه خدا آورده و چنین قربانی به خدا نمیرسد .
گر بریزد خون من آن دوسترو
پایکوبان جان برافشانم برو
آزمودم مرگ من در زندگیست
چون رهم زین زندگی پایندگیست
اقتلونی اقتلونی یا ثقات
ان فی قتلی حیاتا فی حیات
گر بریزد خونم آن روح الامین
جرعه جرعه خون خورم همچون زمین
گو بران بر جان مستم خشم خویش
عید قربان اوست و عاشق گاومیش
گاو اگر خسپد وگر چیزی خورد
بهر عید و ذبح او میپرورد
گاو موسی دان مرا جان دادهای
جزو جزوم حشر هر آزادهای
گاو موسی بود قربان گشتهای
کمترین جزوش حیات کشتهای
یا کرامی اذبحوا هذا البقر
ان اردتم حشر ارواح النظر
#مثنوی
برگرفته از ص ۷۶۱ و ۷۶۲ #اسرار_حج
اثر قلمی #علامه_مروجی_سبزواری
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وز سعی و طواف، هرچه کردست نکوست
تقصیر وی آن است که آرد دگری
قربان سازد، به جای خود، در ره دوست
#_شیخ_بهایی