✨🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
به کعبه رفتم و آنجا هوای کوی تو کردم
جمالِ کعبه تماشا به یادِ روی تو کردم
شِعار کعبه چو دیدم سیاه، دست تمنا
دراز، جانب شَعرِ سياهِ موى تو كردم
چو حلقه درِ كعبه به صد نياز گرفتم
دعاى حلقهٔ گيسوى مشكبوى تو كردم
نهاده خلقِ حرم سوى كعبه روى عبادت
من از ميانِ همه روىِ دل به سوى تو كردم
مرا به هیچ مقامی نبود غیر تو نامی
طواف و سعی که کردم به جستجوی تو کردم
به موقف عرفات ایستاده خلق دعا خوان
من از دعا لبِ خود بسته گفت و گوی تو کردم
فتاده اهل مَنی در پی مُنا و مقاصد
چو "جامى" از همه فارغ من آرزوى تو كردم
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
چون به اِحرامگاه دل رسیدی،
به آب اِنابت غسلی بکن
و از لباس کِسوت بشریّت مجرّد شو،
و احرام عبودیّت دربند،
و لبیک عاشقانه بزن،
و به عرفات معرفت درآی،
و بر جبل الرّحمۀ عنایت برآی،
و قدم در حرم حریم قرب ما نه،
و به مشعرالحرام شعار بندگی بکن،
و از آنجا به منای منیت منا آی،
و نفس بهیمی را
در آن مَنحَر(قربانگاه) قربانی کن،
و آنگه روی به کعبۀ وصال ما نِه...
مرصاد العباد
شیخ نجم الدین رازی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
عاشقِ مهجور نگر،
عالمِ پرشور نگر
تشنهی مخمور نگر،
ای شهِ خَمّار بیا
پای تویی
دست تویی،
هستیِ هر هست تویی
بلبل سرمست تویی،
جانبِ گلزار بیا
حضرت مولانا
🦋🌺
مرا یک جان است
نمی دانم که در قالبِ توست
یا در قالبِ من ...
مقالات شمس تبریزی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
♥️
... نوبت به دل رسید !
از من دل خواست؛
گفتم در بازم و باک ندارم ،
ندا آمد ، ای شبلی! ...
دل را یله کن که
دل نه از آن توست و در تصرف تو
دل در قبضه تصرف ماست !
اگر ناچار، دل باید سوخت
دریغ باشد که با این آتشِ صورت بسوزی ،
پس باری به آتش عشق بسوز
کشف الاسرار
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
✨♥️✨
یکم بار که عاشق شد،قلبش کبوتر بود
و تنش از گل سرخ🌹
اما عشق، آن صیاد است که
کبوتران را پر میدهد و آن باغبان است
که گلهای سرخ را پرپر میکند
پس کبوترش را پراند و
گل سرخش را پرپر کرد🥀
دوم بار که عاشق شد
قلبش آهو بود و تنش از ترمه و ترنم
اما عشق،آن پلنگ است که
ناز آهوان و مشک آهوان نرمش نمیکند
پس آهویش را درید و تنش را
به توفان خود تکه تکه کرد؛
که عشق توفان است و
نه به ترمه میماند و نه ترنم
سوم بار که عاشق شد،قلبش عقاب بود
و تنش از تنه سرو.
اما عشق،آن آسمان است که
عقابان را میبلعد و
آن مرگ است که تنِ هر سروی را تابوت میکند
پس عقابش در آسمان گم شد
و تنش تابوتی شد روان بر رود عشق
و چهارم بار و پنجم بار و ششم بار و هزار بار...
هزار و یکم بار که عاشق شد،
قلبش اسبی بود از پولاد و آتش وخون
و تنش از سنگ و غیرت و استخوان
و عشق آمد در هیأت سواری
با سپری و سلاحی
بر قلبش نشست و عنانش را کشید
آنچنان که قلبش از جا کنده شد.
سوار گفت: از این پس زندگی،
میدان است و حریف،خداوند.
پس قلبت را بیاموز که:
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است،ای پسر
آنگاه تازیانه ای بر
سمند قلبش زد و تاخت
و آن روز،روز نخست عاشقی بود.
✍عرفان نظرآهاری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH