eitaa logo
مرکز توسعه صلاحیت‌های حرفه‌ای تدریس (TDC)
1.2هزار دنبال‌کننده
146 عکس
4 ویدیو
54 فایل
مرکز توسعه صلاحیت‌های حرفه‌ای تدریس دانشگاه اصفهان مرجع برگزاری برنامه های تخصصی تدریس: برگزاری کارگاه های سطوح چهارگانه (48 دوره)، مشاوره تدریس، روایت نگاری تدریس و راهبری حرفه ای @gmail.com" rel="nofollow" target="_blank">tdcenterisfahan@gmail.com تلفن: 03137935495 https://tdc.ui.ac.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
آموزش مبتنی بر واقعیت از استاد داریوش فروغی 1401، از مجموعه روایت های آموزشی، مرکز توسعۀ صلاحیت های حرفه ای تدریس دانشگاه اصفهان (TDC) @TDCcenter
یکی از نگرانی‌های موجود در زمینه آموزش حسابداری، وجود شکاف میان آموزش حسابداری و نیازهای واقعی حرفه حسابداری در عمل است. بخشی از این نگرانی ناشی از این است که در زمان آموزش، ویژگی‌ها و شرایط واقعی محیط کار حرفه ای در نظر گرفته نمی‌شود. مثلاً در آموزش نسبت‌های مالی بسیاری از مدرسین صرفاً از ارقام فرضی جهت محاسبه نسبت استفاده می‌کنند که این امر می‌تواند به انجام یک محاسبه ساده و یادگیری آن توسط دانشجو منجر شود. در حالی که دانشجو باید بتواند مفاهیم ارقامی که در محاسبه نسبت استفاده شده و نتایج و پیامدهای این محاسبه را در تصمیم گیری‌های اقتصادی درک نماید. به همین دلیل سعی نموده ام در چنین شرایطی به جای اینکه دانشجویان را صرفاً با تکنیک محاسبه آشنا نمایم. آنها را در یک محیط فرضی درگیر شرایط واقعی حرفه کنم. استفاده مستقیم از صورتهای مالی شرکت‌های واقعی و به کارگیری این صورتهای مالی و ارقام مندرج در آنها در حل تمرین به درک صحیح تر موضوع توسط دانشجویان کمک می‌کند. مثلاً برای محاسبه نسبت‌های مالی، صورتهای مالی یک شرکت را برای دو سال متوالی در اختیار آنها قرار می‌دهم و سپس برای محاسبه نسبت مالی ارقام را از صورتهای مالی واقعی استخراج و با محاسبه نسبت برای دو سال هم مفهوم نسبت مالی و هم مفهوم و پیامد تغییرات این نسبت بهتر و راحت تر برای دانشجویان درک می‌شود به همین ترتیب معمولاً به جای اینکه دانشجویان ثبت‌های حسابداری را در برگ کاغذ معمولی در کلاسور انجام دهند از آنها می‌خواهم که اقدام به تهیه دفتر روزنامه و کل نمایند و سپس ثبت‌های لازم را در این دفاتر انجام دهند تا به این ترتیب عملاً ضوابط لازم جهت ثبت رویدادهای مالی در دفاتر قانونی شرکت را متوجه شوند تا در زمان شروع کار حرفه ا ی مشکلی در این زمینه نداشته باشند. @TDCcenter
از کتاب آموزش برای دوران جهانی، ادگار مورن و همکاران @TDCcenter
ترس از امتحان: تشییع جنازه با دوی سرعت از استاد محسن میوه چی (1402) پوستۀ شکلات مینو، از مجموعه روایت های آموزشی، مرکز توسعۀ صلاحیت های حرفه ای تدریس دانشگاه اصفهان (TDC) @TDCcenter
ترس مبهم (فوبیا) از موجودات نادیدنی چون جن و روح و آل (موجودی خیالی که مواجهه با آن به خصوص برای زنان باردار مرگ¬آور است) و یا ترس از موجودات کوچک مانند سوسک و مارمولک و موش، جزئی از خصوصیات روحی انسان¬ها است و کمتر فردی را می¬توان یافت که در کودکی (و گاهی تا بزرگسالی) واقعا چنین ترسی نداشته است. این ترس و یا اضطراب، با شدت و ضعفهای مختلف در کودکی و به خصوص در خانمها وجود دارد و گاهی در بزرگسالی هم به شکلهای دیگر مانند ترس از جلسه امتحان، ادامه پیدا می¬کند. من هم از این مجموعه خارج نبوده¬ام اما مورد ترسم، کمی با دیگران متفاوت بود. در کودکی از تنها قرار گرفتن در اتاق کاملا تاریک و یا از سوسک و موش و مارمولک و حتی مار و سگ هم نمی¬ترسیدم ولی چیزی که برایم بسیار ناخوشایند و دلهره¬آور بود، صحنه تشییع جنازه مرده با تابوت بود. با کندو کاو در گذشته¬، دلیل این ترس، به اولین مواجهه¬ام با صحنه تشییع جنازه در سنین کودکی بازمی¬گردد. خانه پدری¬ام در یک شهر کوچک و درست بر یک خیابان بلند و باریک بود. حدود 6 سالم بود که اول تاریک شدن هوا، صداهای بلندی از خیابان شنیدیم. خانواده¬ام به سمت در حیاط رفتند تا ببینندچه خبر است و دست منهم در دست خواهر بزرگترم بود. به محض بازکردن در، درست در چند قدمی خودم با صحنه تابوت بر روی دوش مردم مواجه شدم که مردی با صدای بلند داد می¬زد: بلند بگو لا اله الا الله و جمعیت زیادی هم پشت سر تابوت، جلو می¬آمدند و خیابان و پیاده رو را پر کرده بودند. اولین رویارویی من با این مراسم آنهم در فضای نیمه تاریک، با این شکل و بدون آمادگی ذهنی قبلی، به نظرم بسیار ناخوشایند و ترسناک بود. دستم را به شدت از دست خواهرم بیرون کشیدم و به داخل خانه فرار کردم و گوشهایم را با دو دست گرفتم تا صداها را نشنوم. متاسفانه نوع برخورد خانواده با این ترس و فرار من از آن موقعیت، سنجیده و روان¬شناسانه نبود و با انگیزه برطرف کردن ترس من، چند بار سعی کردند که مرا ناخواسته به دیدن تشییع جنازه ببرند که باعث تشدید ترسم ¬شد. طوریکه اگر حین عبور از خیابان از دور تشییع جنازه می¬دیدم، به سرعت فرار کرده و با طی مسیر طولانی از طریق کوچه¬های فرعی و یا خیابانهای دیگر به سمت مقصد می¬رفتم. در این مورد خاطره ناخوشایندی دارم که هنوز با وضوح در حافظه¬ام باقی مانده است. در دوره دبستان یکبار همراه پدرم و به قصد زیارت در ایام رحلت پیامبر و شهادت امام رضا(ع)، به مشهد رفتیم و در مسافرخانه¬ای ساکن شدیم. در آن سالها، غسالخانه در خیابان طبرسی( اگر حافظه¬ام اشتباه نکند) و در داخل شهر بود. پدرم مسیر حرکت به سمت حرم را طوری انتخاب کرد که از خیابانی که در آن غسالخانه وجود داشت، بگذرد و با حالتی عادی و بدون اینکه چیزی بگوید و انگار که وارد محلی عادی می-شود، مرا به داخل حیاط غسالخانه برد.ناگهان چند تابوت دیدم که خالی بوده و به دیوار تکیه داده بودند. فورا قضییه را فهمیدم و از آن محل به سرعت فرار کردم. پدرم تا به خوش بیاید، مرا گم کرده بود و شروع به گشتن در خیابانهای شهر و در طول مسیر کرد. باری، پس از یکساعت با نگرانی به سمت مسافرخانه آمد و @TDCcenter
دید که جلوی مسافرخانه ایستاده¬ام. اکنون درک می¬کنم که قصد پدرم از این کار برطرف کردن ترس بی دلیل من از یک موضوع طبیعی بود، ولی به بدترین شیوه ممکن و بدون آمادگی ذهنی قبلی، مرا با آن صحنه مواجه کرده بود. این ترس در دوره تحصیلات راهنمایی هم ادامه پیدا کرد. فاصله خانه تا مدرسه، نسبتا طولانی و حدود 5/1 کیلومتر بود که پیاده می¬رفتم. کوتاهترین مسیر بین خانه تا مدرسه، از خیابانی طولانی می¬گذشت که تنها بیمارستان شهر در میانه آن و مدرسه در انتهای آن و در داخل کوچه¬ای قرار داشت. صبح¬ها که به مدرسه می¬رفتم، همزمان با تحویل گرفتن جنازه از سردخانه بیمارستان توسط بازماندگان متوفی بود و بعضی از روزها مواجهه با آن پیش می¬آمد. اگر در حین رفتن، از دور می¬دیدم که جمعیتی جلوی بیمارستان جمع شده-اند، حساب کار خودم را می¬کردم. بلافاصله مسیر طی شده را بر می¬گشتم و از مسیرهای دیگر خود را به مدرسه می¬رساندم که این دور زدن و تغییر، حدود 1 کیلومتر به طول مسیر اضافه می¬کرد. برای اینکه دیر به مدرسه نرسم¬ به ناچار با تمام توان و سرعت می¬دویدم. خوب به خاطر دارم که یک روز وقتی مسیرم را عوض کرده بودم، دیدم که بلای مکرر نازل شده و از بدشانسی¬ام، در مسیر جایگزین هم در حال تشییع جنازه دیگری هستند. به ناچار به داخل کوچه¬ها رفتم و پس از رفتن جمعیت تشییع کننده، به دویدن به سمت مدرسه ادامه دادم و با خودم می¬گفتم: امروز چقدر مرده داریم؟!. باری آنروز دیر رسیدم و با چشم غره ناظم مدرسه مواجه شدم. این تمرین دوی سرعت تحت فشار و ترس، در 3 سال دوره راهنمایی و تقریبا هفته¬ای دو سه روز اتفاق می-افتاد و نتیجه دوندگی¬های سریع، آن¬هم در مسیری طولانی، آن بود که در این¬کار ورزیده شدم و بعدها در بازی فوتبال به کارم آمد. جالب آنکه در دوران تحصیلات کارشناسی در دانشگاه صنعتی اصفهان، یکی از مواد امتحانی در درس تربیت بدنی 2 ، دوی 400 متر (یک دور زمین فوتبال) بود که یکی از مربیان (آقای داداشی که خود از مربیان سرشناس در زمینه دومیدانی بود)، زمان دویدن را با کرونومتر می¬گرفت. وقتی نوبت به من رسید، آقای داداشی با دیدن زمان من، با تعجب پرسید: قبلا در رشته دو کار می¬کردی؟ چون فقط یک دانشجو در این دانشگاه هست که زمانش یکی دو ثانیه کمتر از شما بوده و آن¬هم عضو تیم دو میدانی دانشگاه بوده و در مسابقات دانشجویی کشوری شرکت می¬کند. جواب دادم: نه. ولی به دلایلی در کودکی ناچار بودم به سرعت بدوم. با گفتن این حرف در دل گفتم، شاید فکر کند که از دست سگ فرار می¬کردم. اکنون که پس از سالها آن خاطرات را مرور می¬کنم، می¬توانم بگویم که در همان دوران هم وقتی به این قضییه فکر می¬کردم، می¬دانستم که این ترس ریشه منطقی ندارد، اما به دلیل نوع برخوردهای اول با این موضوع، نمی¬توانستم بر ترسم، غلبه کنم. جالب¬تر آنکه از گورستان و قبر نمی¬ترسیدم و گاهی عصرهای پنج¬شنبه همراه مادرم به گورستان قدیمی واقع در مرکز شهر که دیگر در آن مرده دفن نمی¬کردند، سر خاک مادر بزرگم می¬رفتم. در اوایل دبیرستان و همزمان با بلوغ جسمی و فکری، این ترس کم رنگ¬تر شده و بر آن غلبه کردم. در سال اول دبیرستان، وقتی یکی از بستگان نزدیکمان فوت کرد، از دور تشییع جنازه او را دیدم و در سال بعد که یکی دیگر از بستگان مرحوم شد، همراه جمعیت تشییع کننده، دنبال تابوت رفتم وتا انتهای مراسم خاکسپاری بودم. دو سال بعد از آن که پدرم فوت کرد، دیگر ترسی از گرفتن تابوت و تشییع جنازه نداشتم. به علاوه، انقلاب و بعد از آن، جنگ و همچنین دیدن تصادفهای منجر به مرگ، سبب شد که این موضوع برایم کاملا طبیعی شود. در واقع گذشت زمان خودش مسئله را حل کرد. بعد از ورود به دانشگاه، یکبار که به شهرمان رفته بودم، یکی از همکلاسی¬های دوران راهنمایی را دیدم که در آن دوران و برای این موضوع، گاهی سربسرم می¬گذاشت. گفت: هنوز از تابوت می¬ترسی؟ با خنده گفتم: قول می¬دهم که اگر قبل از من بمیری، خودم تشییع¬ات کنم، خودم بشورمت و دفنت کنم و هر دو خندیدیم. با یک نگاه تحلیلی به این روایت، چند نکته مشخص قابل بیان است. - رویارویی کودک با موضوع گریز ناپذیر مرگ که ناخوشایندترین واقعه در زندگی است و همچنین مراسم بعد از آن، باید با دادن آمادگی ذهنی قبلی و به صورت تدریجی و در محیطی مناسب و با توجه به خصوصیات روحی کودک صورت گیرد و اگر در مرحله¬ای کودک پس¬زدگی نشان داد، از ادامه سریع روند اجتناب شده و کمی از فاکتور گذشت زمان هم استفاده شود. در غیر این¬صورت، تبعات روحی ناخوشایند و ماندگاری بر کودک خواهد داشت که برطرف شدن آن به زمان بسیار بیشتری نیاز دارد. @TDCcenter
- ترس مبهم می¬تواند در افراد مختلف و در سنین مختلف و در محیط¬های گوناگون و به شکلهای متنوعی بروز کند. یکی از موارد شایع¬ در محیط¬های آموزشی، ترس از جلسه امتحان است که تاکنون چند مورد از آن¬را به شخصه دیده¬ام. این ترس سبب می¬شود که دانشجو در جلسه امتحان نتواند از دانسته¬ها و توانایی¬های ذهنی خود استفاده کند و به اصطلاح عامه، مغز قفل می¬کند. گاهی پس از خاتمه جلسه امتحان و یا در فرجه اعتراض به نمره، دانشجویی مراجعه کرده و می¬گوید که سوالها را بلد بوده اما در جلسه هول شده و نتوانسته بنویسد. در این موارد برای تعیین صحت ادعا و اصطلاحا تشخیص سره از ناسره، می¬توان بدون آنکه دانشجو احساس کند که آن لحظه قصد امتحان گرفتن داریم، بلافاصله چند سوال کوتاه و متفاوت با سوالهای امتحانی قبلی و در حد متوسط از وی پرسید. و پس از طرح هر سوال، زمان کافی برای پاسخ داد. اگر در کل جوابهای دانشجو درست بوده و استاد احساس کرد که نمره برگه امتحانی وی خیلی کمتر از دانسته¬های دانشجو است، می¬توان حداقل نمره قبولی را به او داد. - اگر شاهد این نوع ترس یا اظطراب از سوی فردی بودیم، شاید بدترین رفتار، به سخره گرفتن و یا سعی در صحبت منطقی و متقاعد کردن فرد باشد. شخصا در این گونه موارد سعی می¬کنم عکس¬العملی نشان ندهم و اگر خود فرد خواست چیزی بگوید و دلیلی بیاورد، می¬گویم که موضوع چندان مهم نیست و این نوع ترس¬ها کم و ¬بیش در افراد زیادی وجود دارد و فقط باید سعی کرد که آنرا کاهش داد و به حد طبیعی رساند. به عنوان یک مثال عملی، اگر دخترم و یا دانشجوی دختردیگری در محل آزمایشگاه با دیدن سوسک و یا مارمولک اضطراب نشان داد، با خونسردی سوسک و یا مارمولک را گرفته و یا می¬کشم و در انتها می¬گویم اگرچه باید این موجودات را از محیط خود دور کنیم، اما این بیچاره¬ها هم حق حیات دارند. @TDCcenter
نحوۀ تدریس دروس در استرالیا از استاد عنایت الله یزدانی (1400) از مجموعه روایت های آموزشی، مرکز توسعۀ صلاحیت های حرفه ای تدریس دانشگاه اصفهان (TDC) @TDCcenter
پس از یک مقطع سه ماهه زبان انگلیسی رسما دوره دکتری در رشته علوم سیاسی و روابط بین الملل را در مرکز مطالعات اسلام و عرب (آسیای مرکزی و خاورمیانه) در دانشکده علوم انسانی دانشگاه ملی استرالیا شروع کردم. یادم هست اولین روز که به مرکز مراجعه کردم خانمی که مسئول امور مرکز بود، دفتر محل کارم را به من نشان داد و یک رایانه قدیمی در دفتر بود که به دانشجوی قبلی تعلق داشت؛ ایشان ضمن عذرخواهی به من گفت: ما تا فردا یک رایانه نو برای شما می آوریم و فردای آن روز میز دفتر بنده را مجهز به یک رایانه نو کردند. من و یک دانشجوی مسلمان شیعی پاکستانی با هم در یک دفتر بودیم. این هم اتاقی و همکار بنده که با یک خانم ایرانی نیز ازدواج کرده بود؛ انسان شریف و بزرگواری بود. خلق و خو و منش و رفتار او به عنوان یک دوست و همکار تاثیر زیادی روی من گذاشت و ما هنوز روابط دوستی مان را حفظ کرده ایم. در دانشگاه ملی استراالیا دروس و کارگاه هایی در رابطه با رشته علوم سیاسی توسط اساتید مبرزی گذراندم. یکی از دروسی که گذراندیم، درس روش تحقیق در حوزه علوم سیاسی و روابط بین الملل بود. نحوه آموزش در این درس برای من بسیار جالب و آموزنده بود. این درس چون بحث روش تحقیق در حوزه های مختلف و مرتبط با علوم سیاسی بود به فراخور موضوع و مبحث، کلاس درس در محل مربوط برگزار می شد. مثلا تحقیق در جنگ کلاس ما را دو سه هفته ای در موزه جنگ استرالیا که بسیاز جالب و معروف هم هست برگزار کردند و ما در همان موضوع به عنوان تمرین، تحقیق میدانی هم می کردیم. برای تحقیق در فرهنگ، کلاس های ما را در موزه فرهنگ ملی استرالیا برگزار می کردند. و تحقیق در زمینه حقوق و علوم سیاسی را در محل پارلمان استرالیا برگزار می کردند. این درس و کلاس های آن برای ما هم آموزنده بود، هم جنبه عملی داشت و هم تنوع. علاوه بر گذراندن یکسری دروس و کارگاه ها، یک پنل راهنمایی متشکل از رئیس مرکز پروفسور سیکل که دارای شهرت جهانی و استادی بنام و جایگاه ویژه ای در حوزه تخصصی علوم سیاسی و روابط بین الملل هست، ریاست پنل راهنمایی بنده را بعهده داشتند و پروفسور نورژانوف نفر دوم راهنما در پنل بودند و پروفسورمرحوم جفری جوکس نقش استاد مشاور را داشتند. ضمن اینکه یک پروفسوری مشهور و بنام در مجموعه دانشکده مسئولیت بررسی پایان نامه های دانشجویان دکتری را از نظر نگارش و ادبیات بعهده داشت و این خانم که من در رساله از ایشان به عنوان مادر دومم یاد کرده ام، فردی بسیار دلسوز و وظیفه شناس و کمک کننده بودند و هرگاه من از ایشان تشکر می کردم اعتراض می کرد که چرا از من تشکر می کنی، می گفت: من حقوق می گیرم که به شما خدمت کنم. در سال های حضور در استرالیا علاوه بر تحصیل برای من این امکان فراهم آمد که به عنوان همکار استاد راهنمایم به امر تدریس در دانشگاه نیز بپردازم. گرچه همراه نمودن تحصیل و کار تحقیقاتی با تدریس، فشردگی و خستگی های خاص خود را داشت اما تجربه تدریس در دانشگاه ملی استرالیا برای من بسیار جالب و ارزشمند بود. @TDCcenter
سلام. مرکز توسعه صلاحیت های حرفه ای تدریس دانشگاه اصفهان (TDC) به زودی برای دانشجویان دکترا و مدرسان حق التدریس، دوره ها و کارگاه های مختلفی برای ارتقا دانش و مهارتهای آموزشی و تدریس برگزار خواهد نمود. زمان دقیق این برنامه ها به زودی اعلام خواهد شد. @TDCcenter
کتاب تدریس اثربخش در آموزش عالی (به انگلیسی) @TDCcenter
دانشجویان گفتند: استاد هیچی نفهمیدیم از دکتر حسین احمدی کیا (1402)، از مجموعه روایت های آموزشی، مرکز توسعۀ صلاحیت های حرفه ای تدریس دانشگاه اصفهان @TDCcenter
حدود 12 سال درس "موتورهای احتراق داخلی" تدریس کرده بودم. این درس، یکی از دروس اختیاری دوره کارشناسی رشته مهندسی مکانیک بود. هم در دوران دانشجویی دکتری و هم وقتی هیات علمی بودم، این درس را تدریس می‌کردم. جزوه خوبی از محتوای درس تهیه کرده بودم و پس از مدتی آن را به عنوان یک کتاب درسی 500 صفحه‌ای تالیف و در دانشگاه اصفهان به چاپ رساندم. از طرفی تجربه کاری در پژوهشکده خودرویی صنایع دفاع و مرکز تحقیقات ایران خودرو دیزل داشتم که کاملاً مرتبط با این درس بود. همچنین به دلیل علاقه زیاد به خودور، همواره جویای مطالب جدید و تکمیلی برای آن بودم. با استفاده از اسقاط چند دستگاه سواری و یک اتوبوس دانشگاه و خرید برخی تجهیزات، کارگاه اتومکانیک را در دانشگاه اصفهان راه اندازی کرده بودم که هم اکنون بهترین کارگاه رشته مکانیک دانشگاه اصفهان است. لذا هم از نظر تئوری و هم از نظر عملی، تسلط زیادی در ارائه این درس داشتم. وقتی در دانشگاه بوعلی سینا تدریس می‌کردم، با وجود آن که حضور و غیاب نمی‌کردم، تعداد دانشجویان حاضر در کلاس بیشتر از تعداد دانشجویان ثبت نامی بود که نشان می‌داد دانشجویان به این درس علاقه دارند. چند سالی بود که به دانشگاه اصفهان منتقل شده بودم و این درس را تدریس نکرده بودم؛ تا آن که گروه راه آهن دانشکده عمران و حمل و نقل از من دعوت کرد این درس را برای دانشجویان این رشته ارائه دهم. من هم از آن استقبال کردم. با توجه به آن که کتاب درسی تالیف خودم بود، پاورپوینت خوبی از این درس تهیه کردم و دیگر از ماژیک و وایت برد استفاده نمی‌کردم. از آنجایی که شکل‌های این درس زیاد بود، تهیه پاورپوینت برای آن ضروری بود. حتی 20 سال قبل که این درس را در دوره کارشناسی گذرانده بودم، و علی‌رغم آن که آن زمان ویدیو پرژکتور و کامپیوتر نبود، استاد آن را با دستگاه‌های اُپک و ترنسپرنت ارایه می‌داد. نزدیک به یک ماه از تدریس گذشته بود که یکی از دانشجویان گفت: تا الان که درس داده‌اید،هیچ چیزی متوجه نشدم! بقیه دانشجویان نیز آن را تکرار کردند و همه گفتند ما تا حالا هیچ چیزی نفهمیده‌ایم! من که بسیار تعجب کرده بودم، گفتم و اقعاً در این یک ماه چیزی نفهمیده‌اید؟ همه متفق‌القول گفتند: بله. گفتم کدام قسمت را نفهمیده‌اید؛ گفتند: هیچ قسمت. قدمی زدم و نشستم روی صندلی. در وحله اول فکر کردم با هم تبانی کرده‌اند و می‌خواهند من را اذیت کنند؛ اما بعید دانستم، زیرا حتی یک دانشجو نبود که بگوید متوجه شده‌ام. فکر کردم شاید چون دانشجویان رشته راه آهن هستند، پایه درس آنها ضعیف است؛ اما این نمی‌شود که همه 40 نفر ضعیف باشند. تصور کردم که مطالب من بیش از حد تئوری است؛ اما این طور نبود، زیرا این درس بسیار کاربردی بود. با خود گفتم شاید درس ترمودینامیک که پیش نیاز این درس است در را خوب فرا نگرفته‌اند؛ اما یادم آمد که استاد این درس را خودم به گروه معرفی کرده بودم و خیلی هم خوب بوده است. با خود گفتم شاید دانشجویان به این درس علاقمند نیستند؛ اما اغلب دانشجویان به خودرو علاقمندند و در کلاس 40 نفری، حداقل چند نفر پیدا می‌شوند که شور و شوق زیادی برای این درس داشته باشند. همین طور در خودم بودم که یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و گفت: این درس برای من سنگین است و سرعت تدریس شما زیاد است. گفتم چون حجم درس زیاد است، مجبورم سرعتم را زیاد کنم. همه سکوت کرده بودند. با خودم گفتم چه فایده دارد مطالب زیادی را بگویم و هیچ کس آن را نفهمد. نوت بوک و ویدیو پرژکتور را خاموش کردم و شروع کردم به تدریس توسط ماژیک. از آنجایی که بارها این درس را تدریس کرده بودم و کتاب هم نوشته بودم، نیاز به جزوه یا کتاب نداشتم و مطالب را ازبر می‌نوشتم. شکل‌ها را به سختی می‌کشیدم. سرعتم خیلی کم شده بودم؛ اما به نظر می‌رسید حتی با وجود آن که دیگر از شکل‌های زیبا و متن تایپ شده و رنگی خبری نیست و خط و نقاشی من هم خیلی بد است، اما دانشجویان راضی‌تر هستند. لذا بعد از آن دیگر از روی پاوررپوینت تدریس نکردم و فقط گاهی اوقات (کمتر از 20 درصد) از آن استفاده کردم. از آن به بعد در تمام دروس، کمتر از ویدیو پرژکتور استفاده می‌کنم. پاورپوینت‌ها را زودتر به دانشجویان می‌دهم؛ آنها نیز آن را پرینت کرده و در کلاس با خود می‌آورند. برخی جزوه نمی‌نویسند و مطالب اضافی درس داده شده را در پاورپوینت‌ها یادداشت می‌کردند. در واقع متوجه شدم که همیشه فناوری کارساز نیست و باید مراقب باشیم استفاده از تکنولوژی، باعث کاهش کیفیت تدریس نشود. استفاده از ویدیو پرژکتور بستگی زیادی به نوع و ماهیت درس دارد. در بسیاری از دروس که تئوری آنها زیاد است، یادگیری ترکیبی (سنتی و دیجیتال) بهتر است. برخی مفاهیم ممکن است؛ به‌صورت متنی یا شفاهی بهتر منتقل شوند. برخی دانشجویان با نوشتن جزوه، یادگیری بیشتری دارند. @TDCcenter
برخی دیگر نیز یادگیری بصری خوبی ندارند و به همان سرعت که تصاویر و نوشته‌ها را یاد می‌گیرند، از ذهنشان خارج می‌شود. لذا یادگیری ترکیبی با سرعت مناسب می‌تواند همه دانشجویان با توانایی‌های مختلف را در بر بگیرد. @TDCcenter
با سلام. به اطلاع همکارانی که در سطح یک کارگاه در مورخ ۲۳ و ۲۴ آبان ۱۴۰۲ شرکت داشتند، می رساند که انشاالله کارگاه ارزشیابی عملکرد دانشجویان، این هفته در تاریخ ۲۲ آذرماه (چهارشنبه) ساعت ۱۴ الی ۱۸ برگزار خواهد شد. این کارگاه قرار بود در هفته گذشته برگزار شود که به دلیل آلودگی هوا لغو شد. از شرکت کنندگان عزیز خواهشمندیم حداقل ۳ نمونه از سوالات امتحانات نهایی خود را به صورت چاپی و الکترونیکی به همراه داشته باشند. @TDCcenter
مسیر نقره ای چشمه سار از استاد حسن زالی بوئینی(1402) از مجموعه روایت های آموزشی، مرکز توسعۀ صلاحیت های حرفه ای تدریس دانشگاه اصفهان @TDCcenter
سال اول دانشگاه را در شهريور ماه 86 شروع کردم. يادم مي¬آيد که در آن روزها به اساتيد تازه استخدام شده دروس شيمي عمومي را فقط واگذار ميکردند ولي به من در بدو ورود درس شيمي آلي 1 که يک درس تخصصي پايه بود را نيز دادند و فکر ميکنم که بخوبي از عهده تدريس آن برآمدم. شيوه تدريس من از همان ابتدا با سايرين کمي تفاوت داشت و سعي ميکردم که فقط همان مطالب کتاب را براي دانشجويان تشريح ننمايم. از قديم از اساتيدي که کتاب را در دست ميگرفتند و واو به واو آن را توضيح ميدادند خيلي دل خوشي نداشتم و هميشه با آنها وارد بحث ميشدم. لذا روشي را اتخاذ کردم که در آن علاوه بر مطالب کتاب مطالب مربوط و عمقي تري را به دانشجويان انتقال دهد. هيچ وقت براي انتقال و تفهيم مطالب برگه¬اي را در دست نگرفتم تا از روي آن بر روي تخته سياه چيزي بنويسم و فکر ميکنم که استاد بايد تا آن اندازه به موضوع مورد بحث مسلط باشد که بتواند بدون اتکاي به کتاب يا هر نوشته ديگر مطالب را به گونه¬اي رسا و قابل فهم براي دانشجويان توضيح دهد. تنها استفاده من از کتاب اين بود که سرفصلهاي آن را بطور دقيق بر روي تخته سياه مينوشتم و بعد کل مطالب را بر اساس آن تشريح مينمودم. درلابلاي مباحث از مسائل داخل متن کتاب براي دانشجويان، نمونه هايي را حل ميکردم. در ضمن حل برخي از آنها را به دانشجويان ميسپردم و براي دانشجوياني که در حل مسئله مشارکت مينمودند به عنوان پاداش و تشويق نمراتي را ثبت مي¬کردم. در راستاي درک هرچه بيشتر دانشجويان هرجا که لازم بود پاورپوينتهايي را تهيه و در کلاس نمايش ميدادم. در بسياري از موارد براي درک عميقتر مطالب از مدلهاي مختلف ملکولي استفاده مي¬کردم. براي توضيح مسائل شيمي هميشه مثالهايي را بطور کاملا في¬البداهه و بدون کمک گرفتن از کتاب يا هر متني، بري روي تخته سياه مينوشتم و بطور مفصل آنها را تشريح مينمودم. یک روز، ايده¬اي ديوانه کننده به ذهنم رسيد. تصميم گرفتم تا براي ايجاد انگيزه بيشتر در دانشجويان کلاس شيمي آلي 1 که يک درس پايه اي و مهم بود و براي اينکه اهميت شيمي آلي در سنتز ترکيبات آلي را بهتر حس کنند، يکي از مواد آلي ساخت خودم را که تصادفا خاصيت انفجاري داشت سر کلاس بياورم ودر حد بسيار کوچک آنرا آزمايش کنم. مقداري بسيار کم در حد يک عدس از آن را سر کلاس شيمي آلي 1 منفجر کردم. در کلاس را قبل از بسته بوديم و تقريبا هيچ کس در دانشکده متوجه نشد که صداي ترقه مانند آن انفجار کوچک از کجا بود! نتيجه اين آزمايش که به رعايت حداکثري ايمني انجام گرفت واقعا شگفت انگيز بود. بسياري از دانشجويان ميگفتند که فکر ميکرديم مطالعه شيمي آلي خيلي ملال¬آور است، اما الان دوست داريم در دوره¬هاي تحصيلات تکميلي در رشته شيمي آلي ادامه تحصيل دهيم. البته من به آنها توضيح دادم که در کنار اين جنبه هيجان انگيز، شيمي آلي جنبه هاي بسيار مفيد ديگر نيز دارد. براي مثال بسياري از رنگهاي زيبا، عطرهاي شگفت انگيز، داروها، پليمرها، سموم دفع آفات، و ... در ميان ترکيبات آلي و مربوط به شيمي آلي هستند که مطرح نمودن همين موضوعات بر علاقه آنها به اين رشته مي-افزود. @TDCcenter
مواجهه دانشجو با حیرانی @TDCcenter
قاعده جهش نمره از استاد محسن میوه چی (1402) پوستۀ شکلات مینو، از مجموعه روایت های آموزشی، مرکز توسعۀ صلاحیت های حرفه ای تدریس @TDCcenter
اوایل سال 1359 به دلیل انقلاب فرهنگی، دانشگاه¬ها تعطیل و در ترم بهمن 1361 مجدداً شروع به کار کردند. در این فاصله که به ناچار به شهر زادگاه و نزد خانواده برگشته بودم، پدرم هم در اواخر سال 1359 فوت کرد. خانواده ما 8 نفره و پر جمعیت بود. سه خواهر پشت سرهم و بزرگتر و سپس سه برادر متوالی، و من پسر یکی مانده به آخر بودم. سه خواهر و برادر بزرگتر همگی ازدواج کرده و هر کدام در شهری مشغول زندگی بودند و مادر و من و برادر کوچکترم که محصل ابتدایی بود، مانده بودیم. بعد از حدود یک سال و نیم، خانه پدری را فروختیم تا سهم دیگر فرزندان را بدهیم ولی مدتی از خریدار مهلت گرفتیم تا در زمینی که متعلق به مادرم بود، خانه¬ای ساخته و در آن ساکن شویم. بیشتر مسئولیت و کارهای ساخت خانه هم بر عهده من قرار گرفت. اواخر ساخت و تکمیل خانه با بازگشایی دانشگاه¬ها مقارن شد و با رفتن من به دانشگاه، سرعت تکمیل خانه، کند شده و ناچار شدیم در حالی که هنوز بعضی از کارهای خانه مانده بود، اسباب کشی کرده و ساکن شویم. اوایل بازگشت به دانشگاه تقریباً هر هفته عصر چهارشنبه سوار اتوبوس شده و پس از 14 ساعت به شهرمان می¬رسیدم. پنجشنبه و جمعه کمی از کارهای خانه را تکمیل می¬کردم و عصر جمعه مجدداً با اتوبوس به دانشگاه برمی¬گشتم. تعطیلات سال نو هم فرصت مغتنمی برای تکمیل کارها بود. آن ترم درس ریاضی مهندسی از دروس دوره کارشناسی را داشتم که کلاس آن ساعت اول صبح شنبه ها بود و معمولاً به آن نمی¬رسیدم. امتحان میان¬ترم این درس هم درست روز بعد از خاتمه تعطیلات نوروزی بود. من نه کلاس ها را به درستی رفته بودم و نه توانسته بودم در تعطیلات نوروزی، درس را مرور کنم و با همین وضعیت در جلسه امتحان شرکت کردم. امتحان شامل دو سوال بود که سوال اول آن شامل چند بخش بوده و 17 نمره داشت و مشابه مسائلی بود که استاد قبلاً در کلاس حل تمرین، حل کرده بود؛ ولی من به دلیل نخواندن درس اصلاً به آن دست نزدم. سوال دوم 3 نمره داشت و ابتکاری بود. کمی با آن کلنجار رفتم و راه حل آنرا پیدا کرده و نوشتم. مرحوم دکتر قهرمانی، استاد این درس بود و هفته بعد که دانشجویان در کلاس راجع به نمرات پرسیدند، گفت: نمرات طیف وسیعی داشت. از 3 تا 20 اما در کل نمرات خوب نبوده و به همین دلیل گفت قصد دارد امتحان میان¬ترم دیگری برگزار کند که شرکت در آن داوطلبانه است. در تعطیلات نوروز بیشتر کارهای مانده از خانه را انجام داده بودم و دیگر نیازی به مسافرت به شهرستان نبود. نمرات درس های قبلی ریاضی¬ام همه خوب بودند و پایه¬ام ضعیف نبود. از فرصت دوباره، استفاده کرده و سعی کردم عقب افتادگی را جبران کنم. نمره امتحان مجدد، 5/17 شد. تا انتهای ترم کمر همت را بستم و ابتدا درست وحسابی همه درسها را خواندم و مسائل کتاب را حل کردم تا به کلاس برسم. در گام بعدی در کتابخانه دانشگاه، دنبال کتاب های جنبی در مورد ریاضی مهندسی گشتم و مسائل نمونه حل شده در آنها را خواندم. سپس شروع به حل مسائل انتهای هر فصل کردم. از بین مسائل انتهای فصل ها در کتابهای جنبی، دو مسئله به نظرم جالب آمد. خودم راه حلی برای آنها پیدا کردم اما از درستی راه حلم مطمئن نبودم. زمان امتحان بعد از ظهر بود و من برای رفع اشکال صبح آنروز به دفتر دکتر قهرمانی مراجعه کرده و سوال اول را پرسیدم. نگاهی به من کرد و بعد از چند لحظه و با تأخیر، فقط اشاره مختصری به راه حل مسئله کرد. سوال دوم را پرسیدم، در این لحظه پرسید اسم شما چیست و نمره میان¬ترم و معدل کل شما چند است؟ جواب دادم. با شنیدن نمرات، به راه حل سوال دوم هم مختصراً اشاره کرد و از دفتر بیرون آمدم. دلیل آن نگاه و پرسش¬های دکتر قهرمانی را در جلسه امتحان فهمیدم. هر دو سوال در امتحان آمده بود. مختصر آنکه هم آن دو سوال و هم بقیه سوالها را حل کرده و نمره برگه پایان ترم 20 و نمره نهایی آن درس 19/25 شد. @TDCcenter
این ماجرا می¬توانست طور دیگری پیش برود. اگر استاد درس فرصت مجددی برای جبران عقب ماندگی در همان ترم را نمی¬داد، من درس را حذف می¬کردم و آنچه باقی می ماند، زمان و امکانات از دست رفته بود. این واقعه سبب شد بعدها به عنوان معلم، فرصتی برای جبران ایجاد کرده و قاعده جهش را برای دانشجویان قرار دهم. بعد از هر امتحان میان¬ترم و در اولین جلسه کلاس، به دانشجویان می¬گویم که اگر نمره پایان ترم فردی 4 نمره و یا بیشتر رشد نشان دهد، به خاطر تلاشی که دانشجو برای جبران عقب ماندگی کرده است، به جای نمره میان¬ترم، نمره بالاتر پایان ترم او را جایگزین کرده و سپس نمره نهایی محاسبه می¬شود. اسم این روش محاسبه نمره را هم قاعده جهش گذاشته¬ام. تاکنون در بیشتر ترم ها، تعدادی از دانشجویان که تا میان¬ترم سهل¬انگاری کرده بودند، به این روش انگیزه پیدا کرده و با تلاش بیشتر خود را رسانده و نمره قبولی گرفته¬اند. هر بار که دانشجویی با استفاده از قاعده جهش قبول می¬شود، حس خوبی از شغلم به من دست می¬دهد. @TDCcenter
مرکز توسعۀ صلاحیت های حرفه ای تدریس دانشگاه اصفهان (TDC) در سال 1397 تأسیس گردید. این مرکز، جزو نخستین مراکز آموزش و بهسازی اعضای هیأت علمی و مدرسان آموزش عالی در سطح کشور محسوب می گردد. در بیشتر دانشگاه های بزرگ جهان نیز دفاتری برای ارتقاء کیفیت آموزش و تدریس بنا شده اند. این مراکز در زمانۀ تسلط شعار انگلیسی «یا چاپ کن یا بمیر/Publish or Perish» می کوشند چراغ تدریس و ارزشهای معلّمی را در آموزش عالی زنده نگهدارند (جدول پیوست، برگرفته از: گزارش پسا دکترای خانم بتول جمالی زواره و همکاران مرکز TDC آقایان دکتر احمدرضا نصر و دکتر محمّدرضا نیلی). @TDCcenter