eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
237 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💚حضرت امام صادق علیه السلام می فرمایند:💚 🔆 هركس چهل صبح(پیوسته) (دعای) عهد را بخواند: 1️⃣از یاوران قائم ما باشد 2️⃣و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد او را از قبر بیرون آورند 3️⃣و در خدمت آن حضرت باشد 4️⃣و حق تعالی به هركلمه از حسنه او را كرامت فرماید 5️⃣ و هزار گناه از او محو كند. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد را بخوانی،مقدراتت عوض میشود...🍃
هدایت شده از کانال توبه
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌸 روز ششم: ❤️هدیه به روح شهید مدافع وطن ،شهید محمدحسین حدادیان.. 📕به نیت سلامتی و ظهور آقا امام زمان،عاقبت بخیری و سلامتی و حل گرفتاری همه مسلمین جهان و شفای بیماران و برآورده شدن حوائج شخصی خودتون... التماس دعا @Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرود ملی جمهوری اسلامی ایران🇮🇷 🇮🇷🇮🇷قرارعاشقی هرصبح 🇮🇷🇮🇷 سوگندنامه پرچم ایران🇮🇷🇮🇷 من *به این پرچم مقدس* که مزین به نام الله* ومظهراستقلال میهن اسلامی من است*سوگندیاد می کنم*که به اندازه توانائیم*نسبت به آموختن تعالیم انسان سازاسلام وقرآن*وبه کاربستن دستورات آنکوشاباشم.* همیشه*رسالت خون شهدای عزیزرا*بردوشم احساس نموده*ودرتحقق اهداف متعالی انقلاب اسلامی*بانارخون خویش تلاش نمایم.*🌹 بااطاعت ازفرامین قرآن کریم*تحت امرولایت فقیه*مبشراسلام عزیزوآزادی وبرادری*درجهان باشم🌹 اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر🤲 اللهم صل علی محمدوآل محمدو عجل فرجهم 🌹 @Tobeh_Channel
❤️ وقتے بہ تو سلام مےڪنم وجودم سرشار از امید مےشود. و زندگے،شروع بہ لبخند زدن مےڪند... وقتے بہ تو سلام مےڪنم روزم پر از برڪت مےشود، پر از روزے... وقتے بہ تو سلام مےڪنم جانم لبریز از بوے نسیم و بهار و شادمانے مےشود... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 تعجیل در فرج مولامون صلوات 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
تاقیامت‌سرِسربندتوبی‌بی‌جان‌دعواست معنی‌این‌سخنم‌را می‌فهمند!! :) 🌷سلام روزتون شهدایی🌷 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️ *قرار شبانه با مولای غریبمان💚* *بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد...* *دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد...* *💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠* *🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸* *⚜اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜* *ترجمه:* *خدايا گرفتارى بزرگ شد، و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت، و اميد بريده گشت، و زمين تنگ‏ شد، و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى، و شكايت تنها به جانب تو است، در سختى و آسانی تنها بر تو اعتماد است، خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودى، و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى، پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك‏ همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر، اى محمّد و اى على، اى على و اى محمّد، مرا كفايت كنيد، كه تنها شما كفايت‏ کنندگان منيد، و ياریم دهيد كه تنها شما ياری كنندگان منيد، اى مولاى ما اى صاحب زمان، فريادرس، فريادرس، فريادرس، مرا درياب، مرا درياب، مرا درياب، اكنون، اكنون، اكنون، با شتاب، با شتاب، با شتاب، اى مهربان‏ترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او.* *💠دعــای ســـلامتی* *امــام زمــــان(عج)💠* *⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜* *⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️* @Tobeh_Channel ❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوتاهترین دعا برای بلندترین آرزو اللهم عجل لولیک الفرج... @Tobeh_Channel 🌹🌹🌹
📚(مروری بر خاطرات احمد چلداوی) ✍ به قلم: احمد چلداوی 🔸قسمت: 108 🔹 فرار از اردوگاه هاشم پیشنهاد داد اسلحه آنها را با خودمان ببریم ولی من مخالفت کردم چون لباسهای ما معمولی بود و همراه داشتن اسلحه بزرگی چون کلاش برای ما که لباس نظامی ارتش عراق تنمان نبود حسابی شک برانگیز بود. همچنین ممکن بود در یک لحظه حساس دچار اشتباه بشویم و جان افراد بی گناهی به خطر بیافتد. اما هاشم یک تیغ جراحی همراه خودش آورد. به آرامی از درب اتاق بیرون آمدیم. تا اینجای کار مشکلی نبود؛ چون شبهای قبل هم می آمدیم. ایستادم! مردد شدم. شاید هم ترسیدم. می‌دانستم با ماجراهای هولناک و پیش بینی نشده ای روبه رو خواهم بود. از یک طرف حس زیبای آزادی و از طرفی جنازه شهید رضایی که بعد از شهادت با صحنه سازی فرار، روی سیم خاردارهای اردوگاه تکریت ۱۱ انداخته شد، من را بین دو راهی بزرگی قرار می‌داد. دوست داشتم با خیال راحت چند لحظه ای را آزادانه نفس بکشم. هاشم گفت: «بیا بریم منتظر چی هستی؟» هنوز کمی مردد بودم. با خود گفتم خدایا! یعنی اگه موفق نشیم اعدام حتمیه! باید بین سرنوشتی نامعلوم در اسارت و احتمال آزادی یا اعدام یکی را انتخاب می‌کردم. آن لحظه بزرگترین و خطرناک ترین تصمیم تمام عمرم را گرفته بودم. بچه ها منتظرم بودند و فرصت تأمل بیشتر نبود. بسم الله جانانه ای گفتیم، بر لبان گزیدیم - عض- علی ناجزک، و سر را به او سپردیم - اعر الله جمجمتک و حرکت کردیم. رفتیم داخل دست شویی و لباسهایی که قبلاً تهیه کرده بودیم را پوشیدیم. هاشم قبلاً مسیر را با ترفند جالبی شناسایی کرده بود. در همان مسیر شناسایی شده حرکت کردیم. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که تعداد زیادی سرباز سر راهمان سبز شدند. سریع رفتیم کنار یک درخت و در تاریکی قایم شدیم تا سربازان رد شدند و رفتند. هاشم کمی جلوتر رفت و مسیر دیگری را شناسایی کرد و به دنبالش راه افتادیم. به انتهای سیم خاردارها رسیدیم و از آنها بالا رفتیم و به سختی از سیم خاردارها گذشتیم. زخمی شده بودیم اما شوق آزادی زخمهایمان را التیام می داد. مگر چند ردیف می توانست مانع بزرگی برای ما باشد تا رسیدن به آزادی به آن طرف سیم خاردارها تازه متوجه شدیم بیمارستان وسط یک پایگاه بزرگ نظامی قرار دارد و ما تازه وارد آن پایگاه نظامی شده‌ایم. باز هم مردد شدیم ولی بر تردیدهایمان غلبه کردیم. از کنار سیم خاردارها به طرفی که حدس می‌زدیم جاده بعقوبه است حرکت کردیم. این بار اشتباه نکرده بودیم. چیزی نگذشت که چند تا سگ پارس کنان دنبال مان کردند. فقط همین را کم داشتیم که علاوه بر بعثی ها سگها هم دنبالمان کنند. پا به فرار گذاشتیم تا اینکه رسیدیم به یک ردیف سیم خاردار دیگر. با مصیبت از آنها هم رد شدیم. سگ ها از دنبال کردن مان منصرف شدند، البته نه که خسته شده باشند. سیم خاردارها مانع شان شده بود. خدا را شکر کردیم و به راه مان ادامه دادیم. حالا دیگر می شد رفت وآمد اتومبیل‌ها را توی جاده دید. به طرف جاده حرکت کردیم. تک و توک ماشین رد می‌شد. از عرض جاده عبور کردیم و به آن طرف جاده رفتیم. کمی صبر کردیم تا یک اتومبیل آمد. دست بلند کردم ایستاد. من جلو نشستم، هاشم و مسعود هم عقب سوار شدند. سلام کردم و به عربی از راننده خواستم ما را به مندلی برساند. نگاهی به ساعت اتومبیل کردم، کله ام سوت کشید؛ ساعت حدود ۴ یا ۵ صبح بود و کمتر از یک ساعت بیشتر به طلوع آفتاب نمانده بود. نگران شده بودم اما چاره ای جز ادامه دادن مسیر نبود. سرم را به عقب برگرداندم و نگاهی به هاشم کردم. او یک تیغ در آورد و اشاره کرد به راننده. با اشاره ابرو گفتم که نه. شیشه درب های عقب پایین بود. راننده گفت: ارفعو الجام، یعنی؛ شیشه رو بدید بالا. حواسم نبود و به فارسی برای بچه ها ترجمه کردم بچه ها شیشه ها رو بدید بالا! راننده چشمهایش گرد شد. خیلی ترسیده بود، شروع کرد به التماس کردن که من عيال دارم، من بدبختم، به من رحم کنید. به سه راهی خانقین- مندلی رسیدیم. راننده با التماس گفت: اگر میشه همین جا پیاده بشید، من از یه مسیر دیگه میرم. چند تا نورافکن سه راه را روشن کرده بود و یک نگهبان هم آنجا ایستاده بود. نگهبان مشکوک شد و کمی به ما نزدیک شد به راننده گفتم: «جلوتر برو». آن قدر جلو رفت که مطمئن شدیم نگهبان بی خیالمان شده و دنبال مان نمی آید. دیگر خیلی داشتیم از سه راه دور می‌شدیم. به راننده گفتم: «اوگف». یعنی؛ بایست به بچه ها هم گفتم که پیاده شوند. پیاده شدیم و ماشین رفت. نگهبانی که دم دژبانی مشغول نگهبانی بود مقداری دنبال مان کرد و حتی ایست هم داد، اما ما محل ندادیم و آن قدر از او فاصله گرفتیم تا از تعقیبمان منصرف شد. 👈ادامه دارد ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
📚(مروری بر خاطرات احمد چلداوی) ✍ به قلم: احمد چلداوی 🔸قسمت: 109 🔹 فرار از اردوگاه حالا دیگر بچه ها روی حرفها و تصمیمهایم اعتراضی نمی کردند. برنامه این بود که هیچ گونه درگیری فیزیکی با نظامیان و حتی غیرنظامیان نداشته باشیم. بنابراین با هرگونه درگیری مخالفت کردم؛ چون معلوم نبود عکس العمل عراقی ها چه می شود و مسلماً ما از درگیری جان سالم به در نمی بردیم. هرچند اگر ماشین را از او می‌گرفتیم احتمال موفقیت‌مان کمی بیشتر می‌شد، اما به خطر و آسیبی که در صورت عدم موفقیت متوجه مان می‌شد نمی ارزید. از بیراهه به سمت مندلی راه افتادیم. باران مسیر حرکتمان را کاملاً گل کرده بود و امکان حرکت سریع را از ما می‌گرفت. دیگر هوا داشت روشن می‌شد. نمی دانم سردرگمی و تشویش و اضطراب در باتلاق گلی از کجا در تقدیرم نوشته شده! آن از شب اول عملیات کربلای ۴ که در باتلاق های کنار اروند رود گیر کردیم و این هم از شب عملیات فرار. در نزدیکی بعقوبه هر دوی این باتلاقها یک مأموریت داشتند، اینکه نگذارند از زندان آزاد شویم. آنجا زندان دنیا و اینجا زندان بعقوبه ۱۸. اما اضطراب امشب کجا و سردرگمی آن شب کجا!.... همین طور که با فاصله از کنار جاده می‌دویدیم ناگهان یک گله سگ به سمت ما حمله ور شدند. پا به فرار گذاشتیم ول کن نبودند و هر لحظه ممکن بود پاچه مان را بگیرند. چاره دیگری نداشتیم، به بچه ها گفتم نباید از سگ ها فرار کنیم. بهترین کار اینه که برگردیم و حالت هجومی بهشون بگیریم. برگشتیم و هر کدام با یک سنگ و کلوخی به سمت سگها حمله کردیم. سگها ترسیدند و فرار کردند. مدتی که رفتیم رسیدیم به یک زیرگذر. جاده ای آنجا نماز صبح را خواندیم و کمی هم استراحت کردیم امکان ادامه مسیر در شانه جاده وجود نداشت و از طرفی بیراهه هم كُلاً گِلی بود و سرعت مان را می‌گرفت. مشورت کردیم که چه کار کنیم. هاشم استخاره گرفت و گفت بریم سر جاده و تا مندلی رو با ماشین بریم. رفتیم سرجاده، دیگر داشت هوا روشن می‌شد و همه لباس هایمان هم کاملاً گلی شده بود. با روشن شدن هوا و بیدار شدن بچه ها نگهبان ها هم بیدار می شدند و قضيه لو می‌رفت و ارتش عراق می افتاد دنبالمان تا اینجا حدود ده پانزده کیلومتر از بیمارستان بعقوبه دور شده بودیم و تازه رسیده بودیم به سیم خاردارهای اردوگاه ۱۸ . صحنه باشکوهی بود. برای اولین بار بعد از سه سال از بیرون اردوگاه و بدون نگهبان بالا سر به اردوگاه نگاه می‌کردم. 👈ادامه دارد ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
❣اگر‌ میدونستم در برزخ صلوات فرستادن اینقدر ثواب دارد ،آرزو نمی‌کردم به این زودی شهید بشم ! می‌موندم توی دنیا و صلوات می‌فرستادم. 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید علی موحد دوست 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️ ‍ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙لا اله الا الله ☀️ 🌙لا اله الا الله☀️ ☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️ عَجِلوُابا لصلاة 👋التمــــــــــاس دعــــا @Tobeh_Channel
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
⚡️هرگاه که در نمازمان عجله کردیم و خواستیم آن را زودتر به پایان برسانیم ❕ بیاد بیاوریم ......... 🔘 همه ی آنچه که می خواهیم بعد از نماز به آنها برسیم و همه ی آنچه که می ترسیم از دست بدهیم ✅ بدست همان ذات مقدسی است که در مقابلش ایستاده ایم!!!