eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
237 دنبال‌کننده
17هزار عکس
4.9هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کانال توبه
‍ ‍⁉️ 📌قسمت سوم: نواب خاص حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف چه کسانی بودند⁉️ امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در غیبت صغری به وسیله چهار سفیر مخصوص خود با مردم مسلمان در حال تماس بودند و بسیاری از نیازمندی‏ های مردم را از طریق نمایندگان خود برطرف می‏نمودند که مشخصات آنان به قرار زیر است:[۲۰] ۱. عُثمان بن سعید عَمْری که منسوب به قبیله «بنی عمرو بن عامر» است و از یازده سالگی افتخار خدمتگزاری به خاندان رسالت را داشت و از اصحاب و یاران امام هادی و حضرت عسکری علیهما السلام به شمار می‏ رفت و وکیل مخصوص امام عسکری بود. او آنچنان مورد وثوق و اطمینان امام بود که حضرت عسکری علیه السلام درباره وی و فرزندش «محمد بن عثمان» که پس از درگذشت پدر افتخار نیابت از مهدی را پیدا نمود، چنین فرمود: «عمری و فرزند او مورد وثوق من هستند؛ هر چه از من برای شما نقل کنند حقیقتی است که از من‏ شنیده ‏اند و نقل می ‏نمایند؛ هر دو نفر ثقه و مورد اعتماد من هستند، به سخنان هر دو گوش فرا دهید و هر دو را اجرا نمایید».[۲۱] با مراقبت ‏های شدیدی که حضرت عسکری نسبت به فرزند خود داشت، کمتر کسی را اجازه می‏ دادکه از حضرت مهدی عج دیدن کند؛ وی از افراد مخصوصی بود که حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را در دوران حیات حضرت عسکری علیه السلام در خانه ‏اش کراراً زیارت کرده بود؛ شرح زندگی او در کتاب ‏های رجال بطور گسترده بیان شده است‏[۲۲] و تاریخ دقیق درگذشت وی به دست نیامده است.[۲۳] ۲. محمد بن عثمان بند سعید،فرزند اوّلین سفیر و خود او دومین سفیر و وکیل امام زمان علیه السلام است که زمان امام عسکری علیه السلام را درک کرده و در حدیثی، امام عسکری علیه السلام وی و پدرش را به بهترین وجهی توثیق نموده است. دوران سفارت او طولانی و گسترده ‏تر بود و همواره نامه‏ های شیعیان را به حضور امام می‏ رسانید و پاسخ کتبی را به آنان باز می‏ گردانید؛ وی در سال ۳۰۴ و یا ۳۰۵ در گذشته است.[۲۴] ۳. حسین بن روح‏ که در جامعه آن روز جهان شیعه به عقل و درایت اشتهار داشت و از نزدیکان محمد بن عثمان دومین سفیر امام و راز دار او بود؛ وی‏ موضوع سفارت را به فرمان امام به حسین بن روح واگذار نمود و در سال سیصد و بیست و شش درگذشت.[۲۵] ۴. علی بن محمد سمری‏ آخرین سفیر امام عجل الله تعالی فرجه الشریف است که امام در نامه ‏ای به خود او نوشته و دستور داده است که تو آخرین سفیر مخصوص من هستی، دیگر نباید کسی را به جای خود معرفی کنی! وی در نیمه شعبان سال سیصد و بیست و نه درگذشت.[۲۶] ✴️دورۀ غیبت کبری: با درگذشت علی بن محمد سمری‏ آخرین سفیر امام عجل الله تعالی فرجه الشریف، باب سفارت خصوصی بسته شد[۲۷] و از آن به بعد تا امروز، دوران غیبت کبری می‏ باشد[۲۸] و هرگونه ادعای نیابت خاصه از طرف آن حضرت مردود شناخته شده،[۲۹] و می ‏دانیم در عصر غیبت مهدی (ارواحنا فداه) تداوم خط امامت و ولایت به وسیله نواب عام‏ آن حضرت یعنی علما و فقها صورت می‏ گیرد.[۳۰] و علت این نامگذاری به «غیبت کبری»روشن است؛ چرا که براثر بسته شدن هرنوع تماس‏ های خصوصی و طولانی بودن زمان غیبت، نام آن را «غیبت کبری» نهادند.[۳۱] منابع: [۲۰]همان،ص۲۲۰ [۲۱]«الْعَمْرِیُّ وابْنُه ثِقَتَانِ فَمَا أَدَّیَا إِلَیْکَ عَنِّی فَعَنِّی یُؤَدِّیَانِ،ومَا قَالا لَکَ فَعَنِّی یَقُولانِ، فَاسْمَعْ لَهُمَا وأَطِعْهُمَا. فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ الْمَأْمُونَانِ» [۲۲]تنقیح المقال، ج۱،ص ۲۴۵-۲۴۶؛قاموس الرّجال، ج ۶،ص ۲۳۵؛ سفینة البحار، ج۲،ص ۱۵۸ [۲۳]«ریحانة الادب» ج ۳، ص ۱۳۳، تاریخ وفات او را به نقل از« تحیّة الزّائر» مرحوم نوری سال ۲۵۷ معیّن نموده است،در صورتی که آن سال امام عسکری( ع)درقید حیات بودو چگونه می‏تواند نایب امام زمان در میان مردم گردد؛(پاسخ به پرسش های مذهبی، ص۲۲۱) [۲۴]کامل ابن اثیر، حوادث سال ۳۰۵؛ تنقیح المقال، ج ۲،ص ۱۴۹؛قاموس الرّجال، ج ۸،ص ۲۶۴-۲۶۸؛ (و دراین مدارک می‏نویسندکه وی قریب پنجاه سال افتخار نمایندگی از امام را داشته است، در صورتی که در سال وفات او چهل و پنج سال از آغاز غیبت صغری می‏گذشت و قبل از او پدرش عهده‏دار مقام نیابت بود)؛ (پاسخ به پرسش های مذهبی،ص۲۲۱) [۲۵]تنقیح المقال، ج۲،ص ۳۰۸ وغیره؛(پاسخ به پرسش های مذهبی، ص۲۲۲) [۲۶]پاسخ به پرسش های مذهبی، ص۲۲۲ [۲۷] قاموس الرّجال، ج ۷، ص ۵۱. [۲۸] پاسخ به پرسش های مذهبی، ص۲۱۹ [۲۹]همان،ص۲۲۲ [۳۰]پنجاه درس اصول عقائدبرای جوانان، ص۳۲۲ [۳۱]پاسخ به پرسش های مذهبی،ص۲۱۹ @Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
‍ ‍⁉️ 📌قسمت سوم: نواب خاص حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف چه کسانی بودند⁉️ امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در غیبت صغری به وسیله چهار سفیر مخصوص خود با مردم مسلمان در حال تماس بودند و بسیاری از نیازمندی‏ های مردم را از طریق نمایندگان خود برطرف می‏نمودند که مشخصات آنان به قرار زیر است:[۲۰] ۱. عُثمان بن سعید عَمْری که منسوب به قبیله «بنی عمرو بن عامر» است و از یازده سالگی افتخار خدمتگزاری به خاندان رسالت را داشت و از اصحاب و یاران امام هادی و حضرت عسکری علیهما السلام به شمار می‏ رفت و وکیل مخصوص امام عسکری بود. او آنچنان مورد وثوق و اطمینان امام بود که حضرت عسکری علیه السلام درباره وی و فرزندش «محمد بن عثمان» که پس از درگذشت پدر افتخار نیابت از مهدی را پیدا نمود، چنین فرمود: «عمری و فرزند او مورد وثوق من هستند؛ هر چه از من برای شما نقل کنند حقیقتی است که از من‏ شنیده ‏اند و نقل می ‏نمایند؛ هر دو نفر ثقه و مورد اعتماد من هستند، به سخنان هر دو گوش فرا دهید و هر دو را اجرا نمایید».[۲۱] با مراقبت ‏های شدیدی که حضرت عسکری نسبت به فرزند خود داشت، کمتر کسی را اجازه می‏ دادکه از حضرت مهدی عج دیدن کند؛ وی از افراد مخصوصی بود که حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را در دوران حیات حضرت عسکری علیه السلام در خانه ‏اش کراراً زیارت کرده بود؛ شرح زندگی او در کتاب ‏های رجال بطور گسترده بیان شده است‏[۲۲] و تاریخ دقیق درگذشت وی به دست نیامده است.[۲۳] ۲. محمد بن عثمان بند سعید،فرزند اوّلین سفیر و خود او دومین سفیر و وکیل امام زمان علیه السلام است که زمان امام عسکری علیه السلام را درک کرده و در حدیثی، امام عسکری علیه السلام وی و پدرش را به بهترین وجهی توثیق نموده است. دوران سفارت او طولانی و گسترده ‏تر بود و همواره نامه‏ های شیعیان را به حضور امام می‏ رسانید و پاسخ کتبی را به آنان باز می‏ گردانید؛ وی در سال ۳۰۴ و یا ۳۰۵ در گذشته است.[۲۴] ۳. حسین بن روح‏ که در جامعه آن روز جهان شیعه به عقل و درایت اشتهار داشت و از نزدیکان محمد بن عثمان دومین سفیر امام و راز دار او بود؛ وی‏ موضوع سفارت را به فرمان امام به حسین بن روح واگذار نمود و در سال سیصد و بیست و شش درگذشت.[۲۵] ۴. علی بن محمد سمری‏ آخرین سفیر امام عجل الله تعالی فرجه الشریف است که امام در نامه ‏ای به خود او نوشته و دستور داده است که تو آخرین سفیر مخصوص من هستی، دیگر نباید کسی را به جای خود معرفی کنی! وی در نیمه شعبان سال سیصد و بیست و نه درگذشت.[۲۶] ✴️دورۀ غیبت کبری: با درگذشت علی بن محمد سمری‏ آخرین سفیر امام عجل الله تعالی فرجه الشریف، باب سفارت خصوصی بسته شد[۲۷] و از آن به بعد تا امروز، دوران غیبت کبری می‏ باشد[۲۸] و هرگونه ادعای نیابت خاصه از طرف آن حضرت مردود شناخته شده،[۲۹] و می ‏دانیم در عصر غیبت مهدی (ارواحنا فداه) تداوم خط امامت و ولایت به وسیله نواب عام‏ آن حضرت یعنی علما و فقها صورت می‏ گیرد.[۳۰] و علت این نامگذاری به «غیبت کبری»روشن است؛ چرا که براثر بسته شدن هرنوع تماس‏ های خصوصی و طولانی بودن زمان غیبت، نام آن را «غیبت کبری» نهادند.[۳۱] منابع: [۲۰]همان،ص۲۲۰ [۲۱]«الْعَمْرِیُّ وابْنُه ثِقَتَانِ فَمَا أَدَّیَا إِلَیْکَ عَنِّی فَعَنِّی یُؤَدِّیَانِ،ومَا قَالا لَکَ فَعَنِّی یَقُولانِ، فَاسْمَعْ لَهُمَا وأَطِعْهُمَا. فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ الْمَأْمُونَانِ» [۲۲]تنقیح المقال، ج۱،ص ۲۴۵-۲۴۶؛قاموس الرّجال، ج ۶،ص ۲۳۵؛ سفینة البحار، ج۲،ص ۱۵۸ [۲۳]«ریحانة الادب» ج ۳، ص ۱۳۳، تاریخ وفات او را به نقل از« تحیّة الزّائر» مرحوم نوری سال ۲۵۷ معیّن نموده است،در صورتی که آن سال امام عسکری( ع)درقید حیات بودو چگونه می‏تواند نایب امام زمان در میان مردم گردد؛(پاسخ به پرسش های مذهبی، ص۲۲۱) [۲۴]کامل ابن اثیر، حوادث سال ۳۰۵؛ تنقیح المقال، ج ۲،ص ۱۴۹؛قاموس الرّجال، ج ۸،ص ۲۶۴-۲۶۸؛ (و دراین مدارک می‏نویسندکه وی قریب پنجاه سال افتخار نمایندگی از امام را داشته است، در صورتی که در سال وفات او چهل و پنج سال از آغاز غیبت صغری می‏گذشت و قبل از او پدرش عهده‏دار مقام نیابت بود)؛ (پاسخ به پرسش های مذهبی،ص۲۲۱) [۲۵]تنقیح المقال، ج۲،ص ۳۰۸ وغیره؛(پاسخ به پرسش های مذهبی، ص۲۲۲) [۲۶]پاسخ به پرسش های مذهبی، ص۲۲۲ [۲۷] قاموس الرّجال، ج ۷، ص ۵۱. [۲۸] پاسخ به پرسش های مذهبی، ص۲۱۹ [۲۹]همان،ص۲۲۲ [۳۰]پنجاه درس اصول عقائدبرای جوانان، ص۳۲۲ [۳۱]پاسخ به پرسش های مذهبی،ص۲۱۹ @Tobeh_Channel
هواپیمایی که شهید فلاحی خلبان آن بود دچار نقص فنی میشود، ‌با توجه به اینکه آنها در فراز شهر تبریز قرار داشتند ، تراکم ساختمان‌ها و آپارتمان های منطقه، این خلبان دلاور تمام تلاش خود را به کار می‌گیرد تا هواپیما در منطقه خلوت فرود بیاورند تا به مردم منطقه هیچ صدمه‌ای وارد نشود و از حداکثر تلفات انسانی جلوگیری کنند. هرچند این خلبان شجاع می‌توانستند ایجکت کنند و هواپیما را رها نمایند تا حداقل جان خودشان در امان باشد اما وجدان و تعهد سازمانی این اجازه را به آنها نداد و راهی جز فرود در ورزشگاه پنج‌ هزار نفری در منطقه یکه‌دکان تبریز نیافتند. این دلیرمرد همین کار را انجام می‌دهد اما به علت عرض کم ورزشگاه، هواپیما پس از برخورد با صندلی‌ها و همچنین سر درب ورودی ورزشگاه ،منفجر می‌شود شجاعت و رشادت مثال‌زدنی خلبان، از وقوع فاجعه بزرگ جلوگیری کرده و  مانع از برخورد هواپیما به ساختمان‌های مسکونی شد. صادق فلاحی 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید صادق فلاحی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
بسم الله الرحمن الرحیم 💠💚السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام... سلام بر بهار خلایق و خرمی روزگاران سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، زمستان دلها را بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو 💖💖💖شعبانیه💖💖 💖 💖شعبانیه💖 💖 💖شعبانیه💖💖 💖شعبانیه💖 ✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل1⃣صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅ 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
گفتم: عاشقی را چطور یاد گرفتی؟ گفت از آن شهید گمنامی که همه چیزش را حتی هویتش را در راه معشوق داد.... 🕊 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🥀❤️‍🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️‍🩹🥀 🥀رمان عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» 🇮🇷قسمت ۲۵ و ۲۶ آیه: _بلافاصله بعد از خواستگاری شما، پدرش اونو به عقد پسرعموش درآورد! شما رفتید و اون در عشقش به شما باقیموند و غرق در خیالات شد. بالاخره تصمیم گرفت این مسئولیت رو به گردن پسرعموش بندازه و یه شب میخواسته با چاقو بکشدش که خوشبختانه تو اون ماجرا زنده موند، بعدش طلاق و دادگاه و اینکه به مرور به مواد رو آورد، و بیماری‌های روحیش افزایش پیدا کرد. اینطور که مشخص شده، قبل از اینکه با شما آشنا بشه هم مشکلات روانی داشته و بعد از رفتنتون بیشتر شده! ارمیا: _یعنی من میخواستم با یه دیوونه ازدواج کنم! آیه: _مواظب کلماتی که استفاده میکنید باشید! مشکلاتش حاد نبوده اما به مرور حاد شده! دکتر مشفق: _باید بستری بشه! آیه: _و من دیگه نمیتونم درمانشو ادامه بدم، منم الان درگیر ماجرائم! دکتر صدر: _دکتر مرادی شما ادامه میدید؟ رها: _باید پرونده‌شو بخونم و با آیه صحبت کنم دکتر! ارمیا: _خیلی خطرناکه؟ دکتر صدر: _برای شما فکر نکنم! نظر شما چیه دکتر مشفق؟ ارمیا میان حرفشان پرید: _برای آیه خانم میگم! نگاه‌ها نگران شد، دل ارمیا لرزید: _بهم بگید چه خبره! مشفق: _خب اون چندبار دیگه سعی کرد پسر عموش رو بکشه تا طلاقشو داد و این اقدامش یه کم نگران کننده‌ست چون الان خانم رحمانی هم جزء کسانی براش حساب میشه که مانع رسیدنش به شما میشن! آیه: _اون چند ساله که منتظر شماست تا برگردید و این یعنی... ارمیا ابرو در هم کشید: _برداشتن شما از سر راه رسیدنش به من؟ آیه سری به تایید تکان داد. ارمیا سرش را به پشتی مبل تکیه داد. رها که به دیوار تکیه داده بود گفت: _برای همین ترسیده بودی آیه؟ نگاه آیه به ارمیا بود: _هم آره هم نه! کسی به در زد و مانع کنجکاوی بیشتر شد. صدای خانم موسوی بود که در را باز کرد و گفت: _خانواده‌ش رسیدن! دکتر صدر به همراه دکتر مشفق بلند شدند. دکتر صدر: _من باهاشون صحبت میکنم، شما برید خونه. به سمت ارمیا رفت دستش را دراز کرد که ارمیا آن را گرفت و دوستانه فشرد: _شرمنده که اوضاع به هم ریخت و نشد با هم آشنا بشیم. یک روز باید بیایید که مفصل صحبت کنیم! ارمیا سعی کرد لبخند بر لبانش بنشاند که اصلا موفق نبود: _من شرمنده‌ام که باعث این اوضاع شدم! حتما خدمت میرسم دوباره صدای خانم موسوی آمد: _راهنماییشون کردم اتاقتون دکتر! خطابش به دکتر صدر بود که تایید او را گرفت. بعد رو به رها کرد: _دکتر مرادی، همسرتون اومدن دنبالتون! رها عذرخواهی کرد و از اتاق خارج شد. دکتر صدر و مشفق هم رفتند. آیه ماند و ارمیا که نگاه از هم میدزدیدند. آیه: _بهتره بریم، زینب خیلی ترسیده بود. ارمیا: _تقصیر منه! اصلا نمیدونم از کجا این بدبختی پرید وسط زندگیمون! آیه: _اَلخَیرُ في ما وَقَع! خیر ما همین بوده، بریم به خرید امروزمون برسیم، من گرسنه‌ام! مهمون شما یا مهمون من؟ ارمیا با مهربانی نگاهش کرد و تصنعی ابرو در هم کشید: _جیب من و شما نداره، پولتونو بدید به من، خودم حساب میکنم! ِ آیه خندید: مامان فخرالسادات میدونه چه پسر خسیسی داره؟ ارمیا اصلاح کرد: _اقتصادی! هم ناهار بدم بهتون، هم خرید کنم براتون؟ فکر اینو کردید که من مثل شما دکتر نیستم و یه کارمند ساده‌ام؟ آیه پشت چشمی نازک کرد: _معنی کارمند ساده رو هم فهمیدیم جناب سرگرد! گاهی ترس و اضطراب هم بد نیست! به خاطر عوض کردن شرایط گاهی صمیمیت‌ها بیشتر میشود! از اتاق که خارج شدند، زینب بُغ کرده روی صندلی نشسته بود. ارمیا در آغوشش کشید روی موهایش را بوسید: _دختر بابا چرا ناراحته؟ اشک چشمان زینب را پر کرد. ارمیا صورتش را بوسید: _دختر من ترسید؟ چیزی نبود بابایی! زینب: _ترسیدم! اشکش روی صورتش لرزید. آیه صبر کرد تا ارمیا پدری کردن را مشق کند. دست‌خطش که خوب بود، خدا کند غلط املایی نداشته باشد! ارمیا: _تا بابا هست تو نباید بترسی، من مواظب تو و مامانت هستم! این را که میگفت نگاهش را به نگاه آیه دوخت؛ انگار میخواست آیه را مطمئن کند؛ شاید دل خودش را! اشک‌های زینب را پاک کرد: _بریم ناهار بخوریم؟ زینب لبخند زد. چقدر بچه‌ها زود و راحت غم‌ها و ترس‌هایشان را از یاد می‌برند؛ کاش دنیا همیشه بچگانه میماند! غذایشان را که در یک رستوران سنتی خوردند، ارمیا از اعماق قلبش شاد بود. حسی جدید و ناب بود. با همسر و دخترش بود... چقدر شبیه آرزوهایش بود، چقدر بوی خوش عشق میداد! تمام مدت حواسش به آیه و زینب بود. دلش میخواست نقش مرد خانواده را خوب بازی کند، نقشی که عجیب به دلش نشسته بود. موقع خرید، آیه تمام مدت دنبال..... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🥀❤️‍🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️‍🩹🥀 🥀رمان عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» 🇮🇷قسمت ۲۷ و ‌۲۸ موقع خرید، آیه تمام مدت دنبال پیدا کردن لباسی مناسب برای زینب بود و ارمیا نگاهش به روسری ارغوانی رنگ داخل ویترین مغازه روبه‌رو! زینب که لباس را پرو میکرد ، سریع رفت و آن را خرید. آیه که برای زینب روسری میخرید، نگاه ارمیا به مانتوهای پشت ویترین مغازه‌ی کناری بود. به آیه نزدیک شد: _میخوای اون مانتوها رو ببینی؟ به نظرم قشنگن! آیه نگاه به آن مغازه انداخت: _مانتو دارم! ارمیا سرش را پایین انداخت: _میخوام براتون یه چیزی بخرم، لطفا بیایید دیگه! _باشه. ارمیا لبخند زد و دست زینب را گرفت ، و آیه را به آن سمت هدایت کرد. آیه چند مانتو را پرو کرد و یکی را که قهوه‌ای سوخته بود از میانشان برداشت. ارمیا دستی به مانتوی دیگری کشید و گفت: _این آبی هم قشنگه‌ها، اینم بردار. آیه اصلاح کرد: _آبی نفتی! ارمیا شانه ای بالا انداخت: _آبیه دیگه. آیه ریز خندید و آن مانتو را هم برداشت. شب که به خانه بازگشتند، ارمیا عجیب حس خوشبختی میکرد... زینب خواب بود. سرش را روی شانه‌اش گذاشت و به نرمی او را به آغوش کشید. آیه در خانه را باز کرد ، و وارد واحد خودشان که شدند به سمت اتاق خواب رفتند؛ لامپ را روشن کرد ، و هر دو دم در اتاق خشکشان زد. تمام قاب عکس‌هایی که روی دیوار بود و نقشی از آیه و سیدمهدی را در خود داشتند جایشان را به عکس‌های آیه و ارمیا در روز عقد داده بودند. عکسهای دسته‌جمعی و دو نفره و سه نفره... رها خوب کارش را بلد بود.... ارمیا با صدای زمزمه مانندی گفت: _عکسای عقدمون؟ آیه: _کار رهاست! ارمیا لبخند تلخی زد: _دلشون برام سوخت؟ _نه! قرار شد عکسا رو جمع کنه، گفت قبل از برگشتن ما انجامشون میده! این ایده از خودش بود، اما ایده‌ی خوبی بود. عکسای عقد رو ندیده بودی نه؟ _نه؛ وقت نشد! _زینب رو بذار روی تخت بیا با هم ببینیم! ارمیا زینب را روی تخت آیه گذاشت و به سمت قاب عکسها رفت. تک‌تک را نگاه کردند و لبخند زدند. ارمیا گفت: _من باید پس فردا برم، حالا با این اوضاع باید چطوری تنهاتون بذارم؟ آیه خواست جواب بدهد که صدای در زدن آمد: _حتماً رهاست. در رو باز میکنی تا من لباس عوض کنم؟ ارمیا سری به تایید تکان داد و خواست از اتاق خارج شود که آیه گفت: _وسایلتو از اون خونه آوردی؟ ارمیا سرش را به پشت چرخاند و گفت: _آره؛ گذاشتم تو اتاق زینب تا بهم بگی کجا بذارمشون! بعد از اتاق رفت و در را باز کرد. صدای احوالپرسی ارمیا با رها و صدرا آمد؛ حتما رها به صدرا گفته و او را هم نگران کرده! لباسهایش را عوض کرد و از اتاق خارج شد: _سلام! خوش اومدید، شب‌نشینی اومدید؟ صدرا: _یه جورایی، از اونجایی که خیلی دیر کردید پسرم خوابید، مجبوریم زود برگردیم! آیه: _برید بیاریدش بذارید روی تخت پیش زینب، اینجوری دیگه عجله ندارید! رها: _اومدیم صحبت کنیم، من جریان ظهر رو برای صدرا گفتم. آیه: _بزرگش نکنید، چیزی نیست! ارمیا: _بزرگه... خیلی بزرگ؛ صدرا من پس فردا دارم میرم ماموریت، با این اوضاع حواسم اینجاست. صدرا اخم کرد: _دوباره داری میری سوریه؟ ارمیا: _مجبورم، یه ماه دیگه برمیگردم؛ اما الان باید چیکار کنم که یه دیوونه که سابقه‌ی اقدام به قتل رو هم داره تهدید خانواده‌م شده! صدرا: _چرا دوباره میری؟ ارمیا: الان موضوع مهم آیه و زینبه، اینو بفهم صدرا! صدای ارمیا بالا رفته بود ، و صدای گریه‌ی زینب بلند شد. ارمیا به سمت اتاق رفت و زینب را بغل کرد تا به خواب رفت. وقتی کنار صدرا نشست آرام گفت: _ببخشید صدامو بالا بردم، نمیدونم چیکار کنم! صدرا: _من هستم، حواسم بهشون هست! _این اتفاق تقصیر منه و حالا باید تنهاشون بذارم! آیه دخالت کرد: _فعلا که بستریه، تا یکی دو ماه آینده هم بستری میمونه؛ وقتی هم مرخص بشه حالش بهتره و خطرش کمتر، ترس نداره که! رها: _من همه سعیمو میکنم که اوضاعو بهبود بدم. ارمیا: _برای خود شما هم خطرناکه. آیه: _به بابا میگم بیان اینجا، اگه این خیالتو راحت میکنه. ارمیا: _تا حالا انقدر نترسیده بودم! اعتراف سنگینی بود برای مردی که خط‌مقدم بوده، چه کرده‌ای بانو که نقطه ضعف شده‌ای برای این مرد! صدرا: _حواسمون به زن و بچه‌ت هست، تو حواست به خودت باشه و دیگه هم نیومده بار سفر نبند! ارمیا لبخندی پر درد زد ، و به چشمان صدرا نگاه کرد؛ صدرا خوب درد را از چشمان ارمیا خواند، دردی که روزی در چشمان خودش هم بود... ارمیا: _برگشتم یه سفر بریم مشهد، صبح به محمد زنگ زدم بهش گفتم..... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
💠 با «قرآن کریم» نورانی شویم سوره مبارکه فتح آیه ۴ هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا اوست كه آرامش را به دل‌هاى مؤمنان نازل كرد تا ايمانى بر ايمان‌شان بيفزايند و لشكريان آسمان‌ها و زمين براى خداست و خداوند داناى حكيم است.
هدایت شده از کانال توبه
🔰 از عابدی پرسیدم تقوا را برایم توصیف کن؟ گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود مجبور به گذر شدی چه می کنی؟ گفتم: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم. عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن همین است از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند✨ @Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شعرخوانیِ صابر خراسانی شاید ایام کهنسالی ما جلوه کنی در جوانی که دویدیم و ندیدیم تو را...❤️
       👇تقویم نجومی یکشنبه👇      👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                 (تقویم همسران) اولین و جامعترین مجموعه کانال های تقویم نجومی ، اسلامی. 👈 یکشنبه 👈 5 اسفند / حوت 1403 👈 24 شعبان 1446 👈23 فوریه 2025 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛اول صبح صدقه بدهید تا اثر نحوست از بین برود. 🚘مسافرت : مسافرت یا انجام نشود یا همراه صدقه انجام شود. @taghvimehamsaran 👶زایمان خوب نیست. 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز : قمر در برج جدی است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است: ✳️فرزند به دایه سپردن. ✳️لباس نو پوشیدن. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️استقراض. ✳️شکار صید و دام گزاری. ✳️و معالجات نیک است. 🔵کتابت حرز و ادعیه خوب نیست. 👩‍❤️‍👨مباشرت امشب: فرزند در آینده حافظ قرآن گردد. 💎 از کانال ما در فروش حرز و ادعیه همراه دیدن فرمایید.👇 @Herz_adiye_hamrah 🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. ⚫️ اصلاح سر و صورت. طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث اصلاح امور می شود. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، باعث دفع صفرا می شود. @taghvimehmsaran 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 25 سوره مبارکه "فرقان " است. یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه... و مفهوم آن این است که خواب بیننده را خصومت یا گفتگویی ناشایست پیش آید صدقه بدهد تا رفع گردد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . @taghvimehmsaran 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 📚 منابع مطالب: کتاب تقویم همسران نوشته حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 09032516300 02537747297 09123532816 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک  ارسال  کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد. 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 مطلب تخصصی و مفید تقویم نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇 لینک کانال اصلی و فعال ما در تلگرام👇 @taghvimehmsaran ای دی ادمین 🆔👇 @tl_09123532816 لینک گروه در پیام رسان تلگرام ایتا و سروش👇 @taghvimehamsaran https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🕊سردار شهید ذبیح الله عالی🕊 ▫️نام: ذبیح الله عالی ▫️نام پدر: ذبیح الله(چون پدرشون قبل تولد شهید فوت کردن مادرشون اسم همسرشو رو فرزندشون گذاشتن) ▫️ولادت: 1332/9/28 (روستای کردکلا/جویبار) ▫️شهادت: 1362/12/03 (والفجر۶) ▫️وضعیت تاهل: متاهل و صاحب ۵ فرزند به نام های زینب،صفیه،علیرضا،روح الله و محمدباقر ▫️نام جهادی: ندارند ▫️اخرین مقام: سرباز امام(ره) و فرمانده گردان مسلم بن عقیل از لشکر۲۵ کربلا ▫️نحوه شهادت: در اواخر سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۶ در منطقه عملیاتی دهلران، گردان مسلم بن عقیل (ع) تحت فرماندهی عالی پیش قراول عملیات بود. آن‌ها از خطوط مقدم عبور کردند تا اینکه در پاسگاه چیلات در خاک عراق به محاصره نیروهای دشمن در آمدند و عالی پس از نبرد دلیرانه در تاریخ ۳ اسفند ۱۳۶۲ به همراه گروهی از نیرو‌هایش به شهادت رسید.  به علت شرایط سخت عملیات و عقب نشینی سریع نیروهای خودی جنازه او در داخل خاک عراق باقی ماند. سرانجام در سال ۱۳۷۲ پیکر شهید ذبیح اللّه عالی توسط گروه‌های تفحص در منطقه عملیاتی چیلات کشف و پس از تشییع در گلزار شهدای کردکلا به خاک سپرده شد ▫️سن شهادت: ۳۰ساله ▫️علاقه: ورزش ▫️قسمتی از وصیتنامه شهید: وصیتنامه ای از ایشان منتشر نشده #گ 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید ذبیح الله عالی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃