گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست!
خیر شما رسیده به ما ، مرحمت زیاد..
تمام آرزویم همین بود که برف ببارد و دستانم
را در جیب پالتویی که برایت خریده ام فرو ببرم..
در این شبهای بیستاره ، تنها یاد توست
که فانوس دلم را روشن نگه داشته .
میدانم شاید راه برگشت دشوار باشد ،
اما قلبم هنوز به امید وصال میتپد .
بیا و این سکوت سرد را با آوای
حضورت بشکن. بیا تا دوباره در آسمان
دلمان، خورشید عشق طلوع کند.
چشم به راهِ بازگشت توام .
دقت کردین جملات وارونه چگونه است ؟
گنج "جنگ" ميشود . درمان " نامرد"
و قهقهه "هق هق"
ولی دزد همان "دزد" است
درد همان "درد" و گرگ همان "گرگ"
آری... نميدانم چرا !
من "نم" زده ، یار "رای" عوض کرده است
و راه گویی "هار" شده .
روز به "زور" ميگذرد .
آشنا را جز در "انشا" نميبيني و
چه سرد است این "درس" زندگی .
اینجاست ك مرگ برایم "گرم" ميشود .
چرا که درد همان "درد" است .
گاهي تصور ميکني ك ميتواني
قلبش را با محبت و درك خود پر کني ،
اما در واقعیت ، او جزئي از نقطهاي
دور از دامنه احساست است .