در این پهنهي خیال ، هر جا ك خیال
تو پرواز کند ، جان من نیز به دنبالش
روان است . گویي تقدیر ، رشتهاي از
نور بافته و مرا به هر گام تو وابسته
ساخته . هرچند فاصلهها بسیار ، اما
اشتیاق ، پلي میسازد استوار
تا در هر منزل ، من باشم همجوار .
خاطرات ، گنجینههای پنهان
در اعماق زمانند ؛ گاهی تلخ ،
گاهی شیرین ، اما همواره آموزنده .
هر کدامشان ، قطعهای از پازل
زندگیاند که ما را به امروز میرسانند .
بیتفاوتی انسانها ، بهسان سایهای
سنگین بر دلهای نازک ِ آنان مینشیند ،
آنجا که احساسات و عواطف به حاشیه
رانده میشوند . در عصری که هر فرد
با غمهای دیگران بیاعتنا میگذرد ،
زخمها نادیده میشوند و انسانیت به
فراموشی سپرده میشود . با خاموشی
پیوستهی این بیتفاوتی ، جامعه به
دیواری سرد و بیروح بدل میشود
که در آن آواهای درد و اندوه به
سکوتی عمیق فرو میروند .
از تو، راهیست دراز، پیچیده
به سکوت و ابهام. گویی هر قدم،
پرسشیست بیپاسخ، و هر نگاه،
دریچهای به جهانی ناپیدا .
زندگی ، حکایتی است ناتمام ،
شعری نیمهسروده ، و رقصِ
برگها در بادی که میآید و میرود .
لحظهای هستی ، و لحظهای دیگر ،
خاطرهای در گذر .