در آغوش این درخت کهن، تابِ خیال ما
را به سوی بینهایت میبرد.
گویی زمان در این خلوتگاه سبز،
به خواب رفته و جز صدای قلبهایمان،
نوایی نیست. میان سبزیِ درختان،
گویی معلق ماندهایم بین زمین و آسمان،
همچون آرزویی دستنیافتنی.
محرمی نیست و گرنه که خبر بسیار است .
رمق ِ ناله کم و کوه ُ کمر بسیار است .
ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید .
بنویسید که اندوه بشر بسیار است . . .
حرف زدن بخشی از زندگی است،
اما نه تمام آن. گاه، سکوت، رساترین
فریاد است و نگاه، بلیغترین کلام.
در هیاهوی این جهان پر از صدا،
گوش باشیم برای شنیدن و دلی
باشیم برای فهمیدن. بگذاریم کلمات،
پلی باشند برای همدلی، نه
دیواری برای جدایی.
-𝙏𝙞𝙧𝙚𝙙.
_
در پناهِ حضور تو، آرامشی لانه میگزیند. زمان به نجوا مینشیند و دغدغهها رنگ میبازند. دستانت، گرمای خورشیدند در دلِ زمستان و نگاهت، دریچهای به سوی امید. در این سکوتِ آمیخته به اطمینان، نیازی به واژهها نیست. قلبها، قصهها میگویند و روحها، یکدیگر را در آغوش میگیرند. اینجا، در کنار تو، خودِ واقعیام را مییابم.