دقت کردین جملات وارونه چگونه است ؟
گنج "جنگ" ميشود . درمان " نامرد"
و قهقهه "هق هق"
ولی دزد همان "دزد" است
درد همان "درد" و گرگ همان "گرگ"
آری... نميدانم چرا !
من "نم" زده ، یار "رای" عوض کرده است
و راه گویی "هار" شده .
روز به "زور" ميگذرد .
آشنا را جز در "انشا" نميبيني و
چه سرد است این "درس" زندگی .
اینجاست ك مرگ برایم "گرم" ميشود .
چرا که درد همان "درد" است .
گاهي تصور ميکني ك ميتواني
قلبش را با محبت و درك خود پر کني ،
اما در واقعیت ، او جزئي از نقطهاي
دور از دامنه احساست است .
تنهایی، نه یک تبعیدگاه، که خلوتگاهیست
برای پرواز روح. آنجا که نه نقابی هست
و نه نیازی به ادا، میتوان بیپروا به
تماشای خویش نشست و در آینهی دل،
جهانی را دید. در این سکوتِ گزیده،
نوای درونیمان به رقص درمیآید و
نغمههای ناگفتهی قلب، به گوش
جان میرسد. تنهایی، بستر شکوفایی
اندیشهها و آغوش امنِ خاطرههاست.
در این پهنهي خیال ، هر جا ك خیال
تو پرواز کند ، جان من نیز به دنبالش
روان است . گویي تقدیر ، رشتهاي از
نور بافته و مرا به هر گام تو وابسته
ساخته . هرچند فاصلهها بسیار ، اما
اشتیاق ، پلي میسازد استوار
تا در هر منزل ، من باشم همجوار .
خاطرات ، گنجینههای پنهان
در اعماق زمانند ؛ گاهی تلخ ،
گاهی شیرین ، اما همواره آموزنده .
هر کدامشان ، قطعهای از پازل
زندگیاند که ما را به امروز میرسانند .
بیتفاوتی انسانها ، بهسان سایهای
سنگین بر دلهای نازک ِ آنان مینشیند ،
آنجا که احساسات و عواطف به حاشیه
رانده میشوند . در عصری که هر فرد
با غمهای دیگران بیاعتنا میگذرد ،
زخمها نادیده میشوند و انسانیت به
فراموشی سپرده میشود . با خاموشی
پیوستهی این بیتفاوتی ، جامعه به
دیواری سرد و بیروح بدل میشود
که در آن آواهای درد و اندوه به
سکوتی عمیق فرو میروند .