eitaa logo
تـ ع ـجیل | TaaJiL
38 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
383 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. 👆 خاکریز خاطرات ۳۲ 🌸 شهیدی که گمنام بود و گمنام رفت و گمنام ماند... #کسب_روزی_حلال #کمک_به_فقرا #تکلیف_گرایی #طلبه_شهید #حسین_سرمستی #کار #اخلاص #بی_تفاوت_نبودن http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
📝 متن خاکریز خاطرات ۳۲ ✍️ مردی که گمنام بود و گمنام رفت و گمنام موند : هر وقت از جبهه برمی‌گشت ، به حفرِ چاه مشغول می‌شد.دستمزدش رو هم می‌داد به همسرش تا در غیابش راحت باشه... بعد از شهادتش افراد زیادی به خونه‌مون اومده و با گریه می‌گفتند که حسین شبها می‌رفته خونه‌شون ، مشکلاتشون رو حل می‌کرده و بـا رسیـدگی به خـانواده‌های نیازمند ، باعثِ شادیِ قلبشون می‌شده... 🌷خاطره‌ای از طلبهٔ شهیدحسین سرمستی 📚منبع: کتاب بر خوشه‌ی خاطرات ، صفحه 25 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
👆خاکریز خاطرات ۴۰ 🌸راهکاری ساده از #شهیدرجایی برای دستگیری از دیگران #بی_تفاوت_نبودن #مهربانی #کمک_به_فقرا http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
👆خاکریز خاطرات ۴۰ 🌸راهکاری ساده از #شهیدرجایی برای دستگیری از دیگران #بی_تفاوت_نبودن #مهربانی #کمک_به_فقرا http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
. 📝متن خاکریز خاطرات 40 ✍️ راهکاری ساده از برای دستگیری از دیگران : آخرِ میوه‌فروش‌های بازار یه پیرمردِ نحیف میوه می‌فروخت. بساطِ کوچک و میوه‌های لک‌دارش معلوم بود که خریداری نداره. اما پیرمرد یه مشتری ثابت داشت بنامِ شهید رجایی... آقای رجایی می گفت: میوه هاش برکت خدا هستن ، خوردنش لطفی داره که نگو و نپرس. به دوستاش هم می‌گفت: این پیرمرد چند سر عائله داره ، از او خرید کنین... 🌷خاطره ای از زندگی رئیس جمهور شهید دکتر محمدعلی رجائی 📚منبع: کتاب « خدا که هست » نوشته ی مجید تولایی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
. 👆خاکریز خاطرات۵۲ 🌸شهید کاظمی آرزوی پیرزن را برآورده کرد #شهیداحمدکاظمی #کمک_به_فقرا #بی_تفاوت_نبودن #گذشت_و_فداکاری http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
. 👆خاکریز خاطرات۵۲ 🌸شهید کاظمی آرزوی پیرزن را برآورده کرد #شهیداحمدکاظمی #کمک_به_فقرا #بی_تفاوت_نبودن #گذشت_و_فداکاری http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
. 📝متن خاکریز خاطرات ۵۲ ✍ شهید کاظمی آرزوی پیرزن را برآورده کرد نجف آباد اصفهان که بودیم یه پیرزن سراغ حاج احمد رومی گرفت. وقتی حاجی برا سر کشی اومد، پیرزن رفت ملاقاتش و بعد از چند دقیقه گفتگو رفت... یک هفته بعد پسر پیرزن اومده بود برای تشکر. می گفت: حاج احمد مشکلم رو حل کرده. بعد فهمیدیم پسر پیرزن به خاطر نداشتن دیه قرار بوده بره زندان. اما حاج احمد بخشی از ارثیه ای که از پدر و مادرش بهش رسیده رو میده تا ديه رو پرداخت کنن. و اینجوری پسر پیرزن آزاد شده بود.. 📌خاطره ای از زندگی سرتیپ شهید احمد کاظمی 📚منبع: فصلنامه نگین ایران ، شماره ۱۶ ، صفحه ۲۷ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۹۷ ✍ ایده‌ی جالبِ شهیدباکری برای کمک به فقرا وقتی شهردارِ ارومیه بود ، 2800 تومان حقوق می‌گرفت . یک روز بهم گفت: بیا هر چی توی این ماه خرجی داریم رو بنویسیم ، تا اگه چیزی اضافه اومد بدیم به فقرا... همه چیز رو نوشتم. آقامهدی مبلغِ مورد نیازمون رو برداشت ، مابقیِ حقوقش رو هم لوازم‌التحریر خرید و داد به یکی از کسانی‌که از قبل شناسایی کرده بود و می دانست محتاجند. بعد هم گفت: این هم کفاره ی گناهانِ این ماه‌مون.... 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مهندس مهدی باکری 📚منبع: یاگادران3 « کتاب مهدی باکری » صفحه 14 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۹ ✍ برخورد عجیب سردار با مردم مظلوم روستای محروم... رفته بود کویر. می‌خواست راهِ رفت و آمدِ قاچاقچیان رو ببنده. همونجا با مشکلِ آبِ مردمِ روستا آشنا شد. قنات‌های روستا خشکیده بود و باید لایه‌روبی می‌شدند. علی‌آقا ماشینش رو فروخت. و رفت با پولش امکانات لازم رو خرید و قنات‌ها رو تعمیر کرد. مشکل حل شد و آب روستا راه افتاد 📌خاطره از زندگی سردار شهید علی معمار 📚منبع: کتاب خدمت از ماست ۸۲ ، صفحه ۶۵ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f