eitaa logo
تـ ع ـجیل | TaaJiL
38 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
383 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تحویل هیچ سالی را با هم نبودیم. قبل از تحویل آخرین سال زندگی ، با او زیاد صحبت کردم؛ که بگذارد این عید را با هم باشیم🙁. گفت: «می دانی! بسیاری از بچه های بسیجی، چند ماه است که خانواده هایشان را ندیده اند😢.بگذار من عذاب نداشته باشم، بگذار سال تحویل را با این بچه ها در سنگر بمانم.😢 راوی:همسرشهید 🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
همســر ، درباره ویژگی های اخلاقی همسرش می گوید: «احترام و علاقه به همسر و فرزند، یکی از خصوصیات او بود🌸. تقوا و پای بندی به اصولی که به آن اعتقاد داشت، آن هم تحت هر شرایطی، از خصلت های دیگر حاجی بود👌. اما بیش تر و بالاتر از همه این ها، مسؤولیت او در مقابل نیروهای بسیجی بود. بارها از حضور خود در خانه متأسف و ناراحت می شد و می گفت: ما بسیجی هایی داریم که بیش تر از یازده ماه است که در جبهه می جنگند و به خانواده شان سر نزده اند😞؛ آن وقت ما.... دوستانش می گفتند: تا وقتی مطمئن نمی شد که غذای مناسب به نیروهای خط مقدم جبهه رسیده است، لب به غذا نمی زد☝️. گاهی نیمه های شب که برای شیر دادن بچه ها بیدار می شدم، را نمی دیدم. خوب که دقت می کردم، ازسوز و صدای ناله اش، می فهمیدم که در اتاق دیگری مشغول عبادت است».✨🌹 ... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
صدام برای سر ، جایزه گذاشته بود صدام از بی بی سی اعلام می‌کند، هر کسی سر را برای ما بیاورد، جایزه دارد وقتی شهید می‌شود🕊، دوباره صدام در بی بی سی اعلام می‌کند، خمینی دیدی را هم کشتیم😒 امام هم این را می‌شنود آن موقع امام دستور می‌دهد، تشییع باشکوهی برای او برپا کنید ۱۷ اسفند۶۲ در گمنامی به شهادت رسید💔 و بعد از چهار روز جستجوی همرزمان باوفایش در معراج الشهدای اهواز بین شهدای مجهول الهویه در لشکر عاشورا شناسایی شد😔 و خبر شهادتش در ۲۴ اسفند اعلام شد ۲۴ اسفند در تهران ۲۵ اسفند در اصفهان و جمعه ۲۶ اسفند در شهرضا در حلقه محبت همرزمان و همشهریانش تشییع و در جوار امام زاده شاهرضا آرام گرفت🍁 اما او و همه شهدا روزی برای یاری امام غربیشان بازخواهند گشت👌 به امید دیدن آن روز به زودي ان شاء الله😭 ❤️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
آزمایش با کفر و ایمان بعد از عملیات خیبر و فتح جزیره مجنون، بر اثر شدت آتش دشمن🔥، پُل های متحرک خراب و ارتباط با خط قطع شده بود و تدارکات و ارسال نیروی کمکی، ممکن نبود.😣 زمانی که ، اوضاع را آشفته و روحیه بچه‌های خط را پریشان دید، 🙁با هر زحمتی بود، خود را به خط رساند. جوانان رزمنده با دیدن ، به طرف او دویدند😍 و با این استدلال که به دلیل نداشتن مهمات، سنگینی آتش دشمن⚡️و نرسیدن نیروهای پشتیبانی و تدارکات، نتوانسته اند به خوبی ایستادگی کنند، اظهار شرمساری کردند😞. با شنیدن این سخنانِ مأیوسانه بچه ها گفت: «هیهات... هیهات... من چی دارم میشنوم.برادرها، این حرف ها را نزنید. ما در این جنگ، به سلاح و تجهیزات نظامی متکی نبوده ایم و نیستیم. ما اتّکای به خدا داریم.😌☝️ما این جنگ را با خون پیش می بریم. خداوند در این جنگ، صدام را با کفرش می‌آزماید و ما را با ایمانمان»✨. با این هشدار ، بچه ها روحیه تازه‌ای یافتند و صدای تکبیرشان به هوا برخاست.😇✌️ ... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فروتنی روزی که بچه های گردان به عملیات رفته بودند، عده‌ای در آسایشگاه بودند ڪه وارد آسایشگاه شد و بر پا داده و همه را به خط کرد و گفت ڪه باید مهمات بار بزنیم😑 و امکان دارد که این کار تا صبح طول بکشد.😶 بچه ها چون را نمی‌شناختند، شروع به غرغر کردند. ولی با ایجاد روحیه و با اخلاق خوش☺️، به بچه ها کمک کرد تا مهمات را بار بزنند. گاهی که بچه ها خسته می شدند و دست از کار می کشیدند، حاجی آن ها را تشویق می کرد و دل گرمی می داد. به این ترتیب، تا صبح سه کانتینر مهمات💣🔫 بار زده شد. بعد از چند مدت، زمانی که در مقر تیپ سخنرانی🎤 می کرد، تمام بچه ها از این که متوجه شدند شخص ناشناسی که آن شب همراه آنان در حمل مهمات ها💣 کمک می کرده، همان حاج‌همّت، فرمانده لشکرشان بوده، شرمنده شدند و به تواضع بےکران او آفرین گفتند.😇🌹 ... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
دوستان ، از اواخر حضور او در کردستان، خاطرات بسیاری دارند که نشان از روحیه اخلاص، فداکاری و مردم دوستی او دارد. یکی از هم رزمان در این باره می گوید: یک شب در مقّر بودیم. شنیدیم که کسی صدا می زند: من می خواهم بیایم پیش شما. گفتیم که اگر می خواهی بیاییی، نترس، بیا جلو. او گفت: من را می خواهم. او را پیش بردیم. آن مرد کُرد، با دیدن ، خواست دست او را ببوسد، ولی حاجی اجازه نداد. آن مرد گفت که آمده است پناهنده شود و اشتباه کرده است که به طرف ضدانقلابیون رفته است. او با اخلاقیات و رفتارهای دوستانه و مهربانانه ، شیفته او شده بود و از این که به او اجازه داده بود که یک پاسدار باشد، بسیارخوشحال بود. جالب این جاست که تعداد دیگری از افراد گروهک های فریب خورده هم که خود را تسلیم کرده بودند، درهمان لحظه ورود، سراغ را می گرفتند و می گفتند: کیست؟ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• 💛طلائيه بوديم. دم ‌دماي صبح، بچه‌هايي كه رفته بودند جلو🚶، مجبور شده بودند عقب‌نشيني كنند. زمين و زمان مي‌لرزيد⚡️. اصلاً حس مي‌كردي توي اين دنيا نيستي،‌ اين‌قدر كه شدت آتش زياد بود.☄ 📞بي‌سيم به دست،‌ بالاي خاك‌ريز ايستاده بود. داشت با فرمان‌دهِ گردان صحبت مي‌كرد. مي‌خواست برگشتِ بچه‌ها با كم‌ترين تلفات باشد✌️. ما اون‌طرف خاك‌ريز پناه گرفته بوديم. با هر صدا دلم هري مي‌ريخت پايين. مي‌گفتم الآن موج را مي‌گيرد. خودم را انداختم روي و با هم غلت خورديم تا پايين خاك‌ريز. نفسش بند آمده بود😣،‌ ولي چيزي نگفت. آرام بلند شد و دوباره رفت سر كارش.😐😶 ❤️ 🌸🌈🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• در سنگر فرماندهی با نشسته بودیم که ناگهان یک نفر با داد و فریاد وارد شد. بدون مقدمه را خطاب قرار داده و در مقابل همه با لحنی اهانت آمیز سر فریاد می کشید😒. وسط حرف هایش پریدم و گفتم :« مرد حسابی! این چه وضع حرف زدنه⁉️ درست صحبت کن، داری با فرمانده ی لشکر حرف میزنی ها. گیریم حق با تو باشه، ولی کی به تو همچین اجازه ای داده که با حاجی این جوری صحبت کنی؟» گفت:« بشین سرجات! تو دیگه چی کاره ای؟😤» بعد هم دوباره به حرف هایش ادامه داد. سر مسئله ای اعتراض داشت و حاجی را مقصر میدانست که چرا توجه نمی کند.☹️ در تمام مدتی که او سر حاجی فریاد می کشید، حاجی ساکت و آرام نشسته بود😊 و بدون کوچکترین عکس العملی به حرف های او گوش می کرد. آخر سر هم وقتی حرف هایش تمام شد، به او گف :« حق با شماست، ناراحت نباش، خونسردی خودت را هم حفظ کن. من حتما قضیه رو پی گیری میکنم. انشاءالله درست میشه.»☺️🌹 همه از این نحوه برخورد حاجی درس گرفتیم که او چطور توانست خودش را کنترل کند و در کمال آرامش و ادب جواب او را بدهد و خشمگین نشود.👌 🌸🌈🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• هنوز آفتاب🌤 نزده بود كه به رسيديم. بعضي بچه‌ها تازه رسيده بودند و ڪنار راه‌آهن داشتند نماز مي‌خواندند. تا اين صحنه را ديد، رنگش پريد و قدم‌هاش تند شد🏃. - اين چه وضعشه؟ بچه‌ها بايد رو سنگ و كلوخ نماز بخونن؟ اقلاً يه حسينيه بزنين اين‌جا.☝️ - بودجه نيست، . از كوره در رفت «اگه بودجه نيست، يه صندوق بزنين كه هركي از اين‌جا رد مي‌شه دوتومن توش بندازه. اين‌جوري بودجه تأمين مي‌شه.»🍃 آشفتگي را كه ديد، با شرمندگي گفت:«ديگه چوب‌كاري نكنين. ان‌شاءالله درست مي‌شه.»☺️ گوشه‌ي انبار يك كلنگ🔨 بود. برش داشت و گفت «كلنگ اول رو مي‌زنم. اگه تا بيست روز ديگه پول جور نشد، صندوق رو به پا مي‌كنم.»😇😐 🌹 🌸🌈🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• صدام برای سر ، جایزه گذاشته بود صدام از بی بی سی اعلام می‌کند، هر کسی سر را برای ما بیاورد، جایزه دارد وقتی شهید می‌شود🕊، دوباره صدام در بی بی سی اعلام می‌کند، خمینی دیدی را هم کشتیم😒 امام هم این را می‌شنود آن موقع امام دستور می‌دهد، تشییع باشکوهی برای او برپا کنید ۱۷ اسفند۶۲ در گمنامی به شهادت رسید💔 و بعد از چهار روز جستجوی همرزمان باوفایش در معراج الشهدای اهواز بین شهدای مجهول الهویه در لشکر عاشورا شناسایی شد😔 و خبر شهادتش در ۲۴ اسفند اعلام شد ۲۴ اسفند در تهران ۲۵ اسفند در اصفهان و جمعه ۲۶ اسفند در شهرضا در حلقه محبت همرزمان و همشهریانش تشییع و در جوار امام زاده شاهرضا آرام گرفت🍁 اما او و همه شهدا روزی برای یاری امام غربیشان بازخواهند گشت👌 به امید دیدن آن روز به زودي ان شاء الله😭 ❤️ 🌸🌈🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• مثل مالک اشتر بود که در عین خضوع و خشوعی که در مقابل خدا☝️ و برابر برادران دلاور بسیجی داشت در مقابله با دشمن کافر همچون شیر غرّنده و همچون شمشیر برّنده بود.✌️ جان کلام آن که آنچه خوبان همه داشتند او یک جا داشت و هنگامی که اطمینان نداشت غذای مناسب به نیروهای خط مقدّم جبهه رسیده باشد لب به غذا نمی زد🍃 و در خانه هم که بود اجازه نمی داد دو جور غذا سر سفره بگذارم🙂 و هنگامی که صدای اذان را می شنید آرام و بی صدا می رفت و مشغول نماز می شد. به ندرت نمازی از می دیدیم که در آن نماز اشک نریزد.💔 🌸🌈🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• ريخته بودند دور و برش و سر و صورت و بازوهاش رو مي‌بوسيدند.هر كار مي‌كردي،‌ نمي‌توانستي را از دستشان خلاص كني. انگار دخيل بسته باشند، ول كن نبودند.☹️ بارها شده بود ،‌توي هجوم محبت بچه‌ها صدمه ديده بود؛زير چشمش كبود شده بود، حتي يك ‌بار انگشتش شكسته بود.🍁 سوار ماشين🚙 كه مي‌شد،‌لپ‌هايش سرخ شده بود؛‌ اینقدر كه بچه‌ها لپ‌هاش رو برداشته بودند براي تبرّك❗️بايد با فوت و فن براي سخنراني🎤 مي‌آورديم و مي‌برديمش. خب، حالا قِصِر در رفت! يواشكي آوردنش! وقتي خواست بره‌ چي؟ بين بچه‌ها نشسته بودم و مي‌شنيدم چي پچ ‌پچ مي‌كنند.داشتند خط و نشان مي‌كشيدند. را يواشكي آورده بوديم و توي چادر قايمش كرده بوديم.🙊 بعد كه همه جمع شدند، براي سخنراني آمد.بعد از اتمام صحبت‌هاش سريع سوار ماشين🚙 كرديمش.تا چند صد متر،‌ ده بيست نفري به ماشين آويزان بودند😱.آخر سر مجبور شديم بايستيم و بياد پايين.😃 🌹 یاد سردار بی‌سر 🌸🌈🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f