eitaa logo
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
935 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
198 فایل
سفارش قرائت قرآن و نماز اموات ودعاهای جهت روا شدن حاجات ،نمازهای مستحبی و سفارش نمازهای حاجت و همچنین دختران و پسران متدین جهت انتخاب همسر مناسب در ایتا پیام ارسال فرمایید ۰۹۱۹۵۴۲۶۲۷۶خانم اسماعیلی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
#پارت-19😍 چشمم جمع شده بود و هر کاری میکردم، نمی توانستم بغضم را پنهان کنم😭 با ابراهیم بازی کرد
😍 بعد سعی می کردم زورکی بخندم😊 و خودم را خوشحال نشان دهم. اما پدرم هر بار حرف هایم را ک می شنید به گریه😭 می‌افتاد یکبار وسط هق هق گریه اش گفت: فرنگ می خواهم خوشبخت شوی دیگر دلم نمیخواهد سختی بکشی تو را آوردم اینجا تا از زیر بار آن همه محنت و سختی رها شوی😭😔 شب بود که اکبر با خوشحالی به پدرم گفت دیگر باید آماده بشویم آنها فردا می رساند و به امید خدا فرهنگیس را عقد می‌کنیم. پدرم سری تکان داد و گفت: به امید خدا. من هم بعد از عقد فرنگیس برمیگردم.😔🚶🏻‍♂ حال بدی داشتم. تازه داشتم میفهمیدم که قرار است چه بلایی بر سرم بیاید😓 اگر بخاطر پدر نبود شبانه راه می افتادم و از کوه میگذشتم و برمیگشتم روستای خودمان. ان شب همه در انتظار رسیدن داماد بودند. و من، فرنگیس، دختری از ایران که فقط ۱۰ سال داشتم و روز قبل از آمدنم با دخترهای روستا قرار گذاشته بودیم در کنار دیوار خانه ما عروسک بازی کنیم، در خانقین شهری از عراق در انتظاری کسی بودم که بیاید و مرا به همسری برگزیند.😓😔😭 اری، می‌دانستم دیگر هیچ کدام از اقوام و فامیلم را در ایران نخواهم دید... آن شب سعی کردم به آنها فکر کنم و قیافه تک تک شان را خوب خوب به خاطر بسپار... با گریه و اشک خوابم بود که صدای در خانه همه را از خواب پراند!!! صدای داد و فریاد کسی می‌آمد.🗣 کسی محکم و دیوانه وار به در می کوبید و فریاد می کشید و نعره می‌زد. صدایش برای ما آشنا بود. ب پدرم نگاه کردم تا بفهمم چه خبرشده، رنگش پریده بود از بیرون خانه صدای شیهه اسب می‌آمد. مرد صاحبخانه تفنگ به دست گرفت و رفت دم در. در را باز نکرد از همان پشت در پرسید کی هستی ؟؟اینجا چه میخواهی؟؟ صدای کلفتی آمد من گرگینم، گرگین خان در را باز کن تان نشکستم آن را... از تعجب 😳خشکم زده بود، گرگین خان پسر عموی پدرم بود. یک لحظه از ذهنم گذشت او اینجا چه می کند؟؟ چطور آمده بود و می خواست چه کار کند؟؟ همین که صاحب خانه در را باز کرد گرین خان سوار بر اسب وارد حیاط شد همه به استقبالش رفتند.. مرد صاحب خانه کمک کرد گرین خان پیاده شود، و بلافاصله اسبش را گوشه‌ای بست. گرین خان لباس هایش را تکاند و آمد داخل. ادامه دارد..
نمی دانستم چطور از دستش خلاص شوم که زهر کینه اش دامنم را نگیرد. مادرم با یک سبد سبزی پاک شده از خانهٔ مهین خانم بیرون آمد. عادتشان بود. دور هم جمع شوند و سبزی هایشان را به اتفاق پاک کنند. گفت: - چرا دم دری؟ - هیچی! - بیا تو کارت دارم! با هم رفتیم داخل، مادرم سبد سبزی را به دستم داد و گفت: - این ها رو بذار تو آشپزخونه. وقتی به اتاق برگشتم، مادرم دوباره شروع کرد به دادن خبرها و شنیده هایش: - میگن سرهنگ فرار کرده! تو می گی راسته؟ دختر خواهر مهری خانم می گفت مستشارای آمریکایی دارن از مملکت خارج میشن میگفت همشون دارن فرار میکنن. ترسیدن. راستی گلی، مستشار یعنی چی؟ روم نشد از دختر خواهر مهری خانم بپرسم. و بدون اینکه منتظر جواب شود، اضافه کرد: چه قدرخوبه که دانشگاه نمی ری و گرنه دلم هزار راه می رفت تا بری و برگردی. می گن خیابونا خیلی شلوغه. همه جا پر از ارتشیه! حرفش را بریدم وگفتم: - ولی مجبورم یه سربرم ببینم چه خبره! - چه خبره؟ هیچ خبری نیست! هیچ جا نمی ری! - مامان ! ... بچه که نیستم این همه ادم تو خیابونن، من هم یکی اونا! *** وارد محوطهٔ دانشگاه شدم. تقریباً ظهر شده بود. برایم تعجب آور بود که داد زیادی شاگرد مدرسه ای در محوطه چمن مشغول رفت و آمد بودند. وقتی دو چندان شد که دستی به شانه ام خورد. برگشتم و دیدم نسرین بود. شیک پوش ترین دختر کلاس که تمام لوازم مصرفی اش ساخت فرانسه بود. از عطری که می زد تا جاکلیدی اش. اول نشناختمش، ولی وقتی سلام کرد، توانستم او را بشناسم. باورم نمی شد در عرض دو - سه هفته این همه تغییر کرده باشد. با لباسی کاملاً ساده و حتی با روسری. با تعجب گفتم: - خودقی نسرین؟! - اره خودمم ! سرتاپایش را برانداز کردم. هنوز هم لباس ها و وسایلش ساخت فرانسه بود، اما تا جایی که توانسته بود ساده پوشیده بود وآرایش هم نداشت. چه قدر قیافه اش معصوم تر و دوست داشتنی تر شده بود. دلم میخواست بغلش کنم و او را ببوسم. این کار را کردم. او هم مرا گرم در آغوش فشرد. گوشه ای خلوت پیدا کردیم و روی سکویی نشستیم. گفتم: - باورم نمیشه چه قدر عوض شدی! گفت: - وقتی قراره یه انقلاب اتفاق بیفته، خب باید همه چیز عوض بشه دیگه !! - انقلاب ؟ چه انقلایی؟ منظورت چیه؟ – مثل انقلاب فرانسه ! توی دل خندیدم. حتی سیاسی حرف زدنش هم فرانسوی بود. ....😍 کپی ممنوع⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3 🐛🦋