eitaa logo
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
943 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
198 فایل
سفارش قرائت قرآن و نماز اموات ودعاهای جهت روا شدن حاجات ،نمازهای مستحبی و سفارش نمازهای حاجت و همچنین دختران و پسران متدین جهت انتخاب همسر مناسب در ایتا پیام ارسال فرمایید ۰۹۱۹۵۴۲۶۲۷۶خانم اسماعیلی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
•کسی باشـ که باعث میشه بقیه به فردا امیدوار بشن!☘🍏• 🍒
🌈🏋🏻‍♀ اگر شکست بخوری، ممکنه ناامید بشی، اما اگر تلاش نکنی، قطعا شکست‌ می‌خوری! 🏌‍♂🫐 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
#معاشرت سوءتفاهم یا برداشت اشتباه در گفتگو چگونه ایجاد می‌شود؟✨🌸 · · • • • ✤ • • • · · 𖧷 · · • • •
ترفند زبان بدن برای افزایش اعتماد به بنفس^^🌸 · • • • ✤ • • • · · 𖧷 · · • • • ✤ • • • · · • محکم و صاف بایستید و بنشینید : مثل یک رئیس می تونید دستاتون روی لگن قرار بدید شانه‌ها عقب پاها کمی باز باشه و با نگاه مطمئن با طرف مقابل صحبت کنید. اینجوری طرف مقابل به شما اعتماد میکنه! •💚🔥• • اغلب لبخند بزنید : شاید براتون جالب باشه که لبخند زدن مسریه تو خیابون لبخند بزنید دیگران هم این را به شما برمیگردونن با لبخند زدن اون مکان را روشن می کنید،پس همین امروز امتحانش کنید! •🌸🌱• • استفاده از لباس اکسسوری : انواع مدل مو یا لوازم آرایشی که واقعاً دوست دارید این موجب حس مثبت میشه،نمود بیرونی خوبی داره! •🍊🧡• • از تماس چشمی غافل نشوید : حدود ۳ تا ۵ ثانیه نگاه تونو نگه دارید و به افراد اطمینان بدهید که شما قاطع، مطمئن، علاقه‌مند به مکالمه هستید! •🍒🍄• 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
ترفند زبان بدن برای افزایش اعتماد به بنفس^^🌼 · • • • ✤ • • • · · 𖧷 · · • • • ✤ • • • · · • محکم دست بدید : دست دادن نرم در تجارت فاجعه محسوب می شود در طوری دست بدید که دست طرف درد بگیره، نه یک دست دادن شل و ول! •💛🌼• • به زبان بدنت آگاه باش : تا درصورت غم و ناراحتی بتونی درجا تغییرش بدید تغییر زبان بدن کمک می‌کند تا حس مثبتی پیدا کنید! •🦋💙• • زبان بدن اطرافیانت را بررسی کن : افراد با اعتماد به نفس اطرافت را در نظر بگیر و از زبان بدن شون تقلید کن! •🤎🥥• • وقتی برای اولین بار مردمو میبیند : به این فکر کنید که می خواهید چه احساسی توی اونها ایجاد کنید. صورت خندون [ یک یادآوری خوب از خودتون بنویسید چطور می خوام به خاطر بیام!] •🤍🐼• 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
توی مصاحبه کاری اینا رو رعایت کن💜🕊•.• · · • • • ✤ • • • · · 𖧷 · · • • • ✤ • • • · · • سلام و احوال پرسی صحیح،مناسب و کوتاه و در چشمان طرف مقابلتان نگاه کنید🌸 • • محکم دست بدهید اما دست طرف مقابل را سریع فشرده و رها کنید🌙 • • همیشه سر وقت یا حتی چند دقیقه زودتر در محل قرار حاضر شوید🌸 • • هنگام قطع کردن یا ورود به یک مکالمه،عذرخواهی کنید🌙 • • حرف های منفی و انتقادات را نزد خودتان نگهدارید و مثبت اندیش باشید🌸 • • تا جایی که میتوانید از عبارات مودبانه استفاده کنید🌙 • 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
با این ۵ روش از آرامشت محافظت کن🫐💙-.- · · • • • ✤ • • • · · 𖧷 · · • • • ✤ • • • · · ۱.کار زیادو بیش از حد رو سر خودت نریز✨ ۲.مراقب افکار و صحبت هایی ک با خودت داری باش✨ ۳.هر مطلب و خبری رو نخون✨ ۴.استفاده از موبایل و فضای مجازی رو محدود کن✨ ۵.برای خودت و ارامشت وقت بزار وریلکس کن✨ 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍊بریم سه پارت رمان بخونیم📚
ــــــــــــــــــــــــــ🍂🌱🍂ــــــــــــــــــــــــــــ . . 🏝 . . چشمانش تار می‌دید و در همان تاری قامت بلند یوسف به چشمش آمد، قدمی به سمت تخت برداشت و حس کرد که آن‌جا شلوغ است، انقدر شلوغ که نمی‌تواند روی آن بیفتد، قدم بعدی را سخت‌تر برداشت و نگاهش ماند روی پلۀ طبقۀ دوم. می‌خواست نشان بدهد که حالش خوب است، انقدری که می‌تواند بالاتر از همیشه برود و بخوابد، از اینکه ضعیف دیده شود متنفر بود. بدون آن‌که نگاهی به همسلولی‌اش بیاندازد دست گرفت به میلۀ تخت، یوسف از وقتی که مامور در را باز کرد ایستاد و وارد شدن دنیل را نگاه کرد، بعد از رفتن مامور هم همانطور گوشه سلول ایستاده ماند و نگاهش را ادامه داد. دنیل بدون آن‌که به نگاه او اهمیت بدهد، دست سالم‌ترش را به میله کنار تخت گرفت و به زحمت پایش را بلند کرد تا از پله آهنی کوتاه بالا برود! دیگر حتی نمی‌توانست لحظه ای بیشتر بایستد! پله دوم را نرفته، تمام توانش یک‌جا تمام شد و بدون آن که بفهمد چشمش بسته شد، دستش رها شد و خودش را بین زمین و هوا معلق دید، این‌بار اگر ضربه‌ای به سرش می‌خورد در کنار بقیه مرده‌های زندانی دفنش می‌کردند. اما پیش از آن‌که به زمین برسد، یوسف بدن ضعیف شده دنیل را در آغوش گرفت. دنیل چیزی نفهمید و تنها وقتی به خودش آمد که شده بود ساکن تخت پایین! نه کلامی گفت و دیگر کلامی شنید، دوباره قدم گذاشت در دنیایی که پر شده بود از سکوت دردناک! یوسف بعد از چند روز از انفرادی آزاد شده و در تنهایی سلول در تخت اول جاگیر شده بود، یکی دوبار هم که سراغ دنیل را گرفت جوابش را طوری دادند که به مردن دنیل بیشتر فکر می‌کرد نه به آمدنش، اما حالا که او را مقابل خودش می‌دید به حدی خوشحال بود که چشم روی جسم از بین رفتۀ دنیل ببندد و خودش را دلداری بدهد که او دوباره سر پا خواهد شد و دنیل سابق را خواهد دید. با همان قد رشید و صورت محکمش که حتی حوصله ندارد جواب صبح به خیرهای یوسف را بدهد. دیگر آن دنیل پر غرور سابق نبود، نه در سلول راه می‌رفت و نه مثل گذشته گاهی مشت محکمی بر تخت و دیوار می‌کوبید، نه با عجله غذا می‌خورد و نه بی دلیل سر و صدای تخت زهوار رفته را در می‌آورد... نه حتی دیگر به کارها و رفتارهای یوسف لبخند تمسخر می‌زد؛ کلا انگار در این دنیا دنیل محو شده بود و حالا گاهی به سختی در جایش می‌نشست و حتی اجازه می‌داد تا یوسف زیر بغلش را بگیرد و تا کنار کاسۀ توالت ببرد، بعد پشت کند و صبر کند تا دنیل از جایش بلند شود. بار اول که چشم باز کرد تشنه‌اش شده بود، اما نمی‌توانست حتی سر بلند کند، نمی‌دانست چرا درخواست آب کرد اما می‌دانست که توان برخواستن ندارد. یوسف کنار تختش زانو زد و بدون آنکه حرفی بزند ظرف آب را کنار صورتش گرفت، بعد هم کمک کرده بود تا بنشیند و آب بخورد، آبی که در معده‌اش به سختی مانده و شاید هم بالا آورده بود. خیلی آن لحظات را یادش نمی‌آمد فقط می‌فهمید که تمام سلول دارد دور سرش می‌چرخد و او ناله‌هایش را فرو می‌داد که کسی ترحم به حالش نکند. # ادامه_دارد... # کپی_ممنوع ❌ https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3