یادداشتی برای دخترم ایران !
قرار بود یک اعتراضِ دلسوزانه باشد ، علیهِ خشم ، علیهِ اجبار ، علیهِ زخم های ریز و درشتی که بر تنِ مردمت بود … قرار بود بیاییم شانه به شانه ی هم ، بازو به بازو بایستیم و بگوییم : چیزی نمیخواهیم جز خانه و خیابانی امن که بشود با هر قومیت و رسم و عهدی ، با هر نگاه و ایمانی ، کنار هم باشیم . قرار بود که هر کداممان با هر خدایی که داریم بیاییم و حقِ زیستنْ بدونِ گلوله را طلب کنیم . قرار بود بیاییم صدای هم باشیم و بگوییم که جایِ دختران و زنانِ ایرانی ، روی چَشم مردان است … اما … بازی ورق خورد و حالا تو داری میسوزی !
نشسته ام به تماشای تو ، برگ و بارت ، اقتدار و عزتت ، شرف و حُجبِ تو دارد میسوزد ! دخترم ایران ، برای تو سوگوارم ! اینبار فقط برای تو ، برای تاریخ و شکوهت که حالا لایقِ ترحمِ غریبه شده …
قرار نبود که شعار و صدا از آزادی خواهی ، به مرگ بر حکومت برسد ! مرگ بر دین داران و عزیزانت . قرار نبود بیرقت را پایین بکشند و پرچمت را بسوزانند ! بعد پیغام الکترونیکی بزنند که : به زودی تانک های آمریکایی برای کمک وارد کشور میشوند و ما با شیرینی و شربت به استقبالشان میرویم !
قرار نبود که اهالی ات خیال کنند ، بیگانه ها می آیند تا شربت زعفرانی ما را مزه مزه کنند!
تو داری میسوزی و دارند در اعتراض به ؛ نمیخواهیم کشته شویم ، یکدیگر را میکشند ! افتاده اند وسطِ رینگ بوکس و تماشاچی ها از آن سوی ناکجااباد ، فرسخ ها دور تر ، سوت و کف میزنند و تشویق میکنند : مقاومت مقاومت! بعد از خودشان نمیپرسند مقاومت برای چه ؟ برای آنکه قبیله های کوچکی شویم و در هم بلولیم و دوئل کنیم .. برای قمارِ شرافت ! نمیفهمند که عاقبتِ بوکس های خیابانی ، مرگِ یکی از دو طرف است ! تماشاچی ها هم ، روی صورت زرد بازنده ، درحالیکه کف رینگ خاکی افتاده ، سکه میریزند …
دخترم ایران!
نشسته ام میان دامن پر چینِ سرخت ، بوی خون دلم را هم میزند و بیش از هر وقت دیگری چَشمِ امید به صبرت دارم .. قدری بیشتر دوام بیاور ! ما ، ما اندک مردمِ باقی مانده ی تو که هنوز نمرده ایم ! اگر هم مُردیم قرار است ما را روی دست بگیرند و در حالیکه با افتخار پرچمت را پیچیده اند دور تنمان ، فریاد بزنند :
نذرِ این خاک شد …
صبور باش عزیز رنجیده ، ما هنوز نمرده ایم.
#میم_سادات_هاشمی
@ghesehforush 🕊