eitaa logo
تفسیر قرآن
504 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
235 فایل
🌹امیر المومنین ع: قرآن را بیاموزید که بهترین گفتار است و آن را نیک بفهمید که بهار دل هاست https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0 برای عضویت کلیک کنید👆 ادمین تبادل، پست، نظرات و پیشنهادات: @fatemeh_koochakii ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹 🌕🌕 ✍رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم اما کارهای خوب من پاک نشد. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم اما در این شوخی ها با رفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم. ☘ غیبت نکرده بودم،هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود. برای همین ها و ها به عنوان کار ثبت شده بود. ☘با خودم گفتم: خدا را شکر. یاد حدیثی افتادم که امام علیه السلام می فرماید: برترین اعمال بعد از اقامه نماز است. البته از طریقی که گناه در آن نباشد.. ☘خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد با تعجب دیدم ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده! به آقایی که پشت میز نشسته بود با تعجب و لبخند گفتم: من که در سنین نوجوانی مکه نرفتم. گفت:ثواب ثبت شده، برخی اعمال باعث می شود که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت شود، مثل اینکه از سر به پدر و مادر نگاه کنید، یا مثلاً زیارت با امام رضا علیه السلام و... ☘ اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی از اعمال خوب من در حال پاک شدن است دیگر نیاز به سوال نبود خودم مشاهده کردم که آخرش با جمع شده بودیم و مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم. ☘یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که میفرمود و نابودی اعمال خوب انسان میشود... به دو نفری که در کنارم بودند گفتم: شما یک کاری بکنید! همینطور اعمال خوب من دارد می شود!! ☘سری به نشانه ناامیدی و این که نمی‌توانند کاری انجام دهند برایم تکان دادند. همینطور می‌زدم و اعمال خوبی را می‌دیدم که خیلی برایش زحمت کشیده بودم اما یکی یکی می‌شد... ❌فشار روحی شدیدی داشتم،کم مانده بود دِق کنم... ام را به چشم می دیدم اما نمی دانستم چه کار کنم... ✍ادامه دارد........ https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0
دست می‌برم سمت دستگیره‌ی در کلاس، اما برمی‌گردم و نگاهش می‌کنم. لحظه‌ی آخر می‌گوید: - جواد، وایسا. می‌ایسـتم. دیگـر چـه می‌خواهـد؟ خـا ک بیـاورد و بریـزد رویـم تـا گل شود؟ - برگرد. بیا ببینم. برمی گردم سـمت دفتر. کنار در می‌ایسـتم و نگاهش می‌کنم. سـرم را بـالا گرفتـه‌ام تـا بتوانـم حـس مزخرف خرد شـدن را تحمل کنم. اشـاره می‌کند که بروم داخل. می‌روم و کنارش می‌ایسـتم و همچنان سـعی می‌کنم نگاهم را از چشمانش برندارم. - لباست رو در بیار. لاتی می‌کنم و در می‌آورم. می‌خواهم ببینم ته تهش تا کجا می‌رود. پیراهنـش را در مـی‌آورد و می‌انـدازد روی دسـتم. لبـاس خیسـم را می‌گیـرد و می‌پوشـد. از کمـد کنـار میزش حوله‌ی کوچکـی درمی‌آورد و می‌دهد دستم. نگاهم سرگردان شده است بین حرکات و صورت و چشـمانش. حولـه را می‌انـدازم روی سـرم و چشـمانم را می‌بنـدم. موهایـم را خشـک می‌کنـم. حولـه را از مقابـل صورتـم پاییـن می‌کشـم. نیسـت... نگاهم به کاپشـنش می‌افتد که به چوب‌لباسـی جا مانده است. همان‌جا کنار بخاری می‌نشینم. زل می‌زنم به آتش که دارد می‌سوزد. آبی، قرمز، سبز، نارنجی. داغ شده ام. حتما با آن لباس خیس، بدون کاپشن سرما می‌خورد. بدجـور سـوزانده‌امش. حقـش بـود یـا نـه؟ چـی داشـت بـرای وحیـد می‌گفت. حق دو طرف دارد این‌طوری. انگشت اشاره‌ی دو دستم را مقابل هم می‌گیرم. هر دو طرف که درست و حسابی است. تـو حـق داری، او هـم حـق دارد. تـو بایـد او را ببینـی و او تـو را. بـه او حق بده. به تو حق بدهد یا ندهد تو کوتاه بیا. او کوتاه بیاید. چـه حسـاب و کتـاب رویایـی. کـدام آدمـی پیـدا می‌شـود کـه این طور اصولـی و بـا کلاس بـه همه چیز نگاه کند. با حسـاب کتاب من، یک طرفش سنگین می‌شود. ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @TafsirQuranKarim1 ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯