#پروفایل
شهادت#امام_باقر علیه السلام
#شهادت_امام_محمد_باقر
╭━═━🍃❀🏴❀🍃━═━╮
@TafsirQuranKarim1
╰━═━🍃❀🏴❀🍃━═━╯
✨یڪ عمر داغِ ڪربلا یادش نمیرفٺ،
دلشوره های عمه را یادش نمیرفٺ...
#امام_باقر
#شهادت_امام_محمد_باقر (علیهالسلام)
╭━═━🍃❀🏴❀🍃━═━╮
@TafsirQuranKarim1
╰━═━🍃❀🏴❀🍃━═━╯
✨بدون حب شما عشق نافرجام اسٺ،
جوان نجف ڪه نبیند جوانِ ناڪام اسٺ
#امام_علی
#اللهمالرزقناحـرم...
#یکشنبه_های_علوی
╭━═━🍃❀🏴❀🍃━═━╮
@TafsirQuranKarim1
╰━═━🍃❀🏴❀🍃━═━╯
🕊•💦•♧۰۰﷽۰۰♧•💦•🕊
#تفسیرسورهبقرهآیه4⃣4⃣1⃣
✨ قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ✨
#ترجمه:
🌸🍃(اى پيامبر!) همانا مىبينيم كه تو (در انتظار نزول وحى، چگونه) روى به آسمان مىكنى، اكنون تو را به سوى قبلهاى كه از آن خشنود باشى، برمىگردانيم. پس روى خود را به جانب #مسجدالحرام كن. و (شما اى مسلمانان) هر جا بوديد، روى خود را به جانب آن بگردانيد و همانا كسانى كه كتاب (آسمانى) به آنها داده شده، (به خوبى) مىدانند كه اين فرمان به #حقّ است كه از ناحيهى پروردگار صادر شده و خداوند از اعمال آنها #غافل نيست.
#نکتهها:
🌺🍃اين آيه حاكى از آن است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) منتظر و مشتاق نزول وحى در جهت #تغييرقبله بود واين تغيير قبله از #بيتالمقدّس به كعبه، وعدهى خداوند به پيامبرش بوده است، ولى آن حضرت در موقع دعا، بىآنكه چيزى بگويد، به سوى آسمان نگاه مىكرد تا اينكه آيه نازل شد و دستور داد كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) و همهى مسلمانان در موقع #عبادت، روبه سوى #مسجدالحرام وكعبه نمايند.
🌸🍃 #اهلكتاب و يهود با آنكه #حقّانيّت اين تغيير را مىدانستند وقبلًادر كتابهايشان خوانده بودند كه پيامبر اسلام به سوى #دوقبله نماز مىگزارد، امّا اين حقيقت را كتمان نموده و يا با القاى شبهات و سؤالات، نقش #تخريبى ايفا مىكردند و خداوند با جملهى✨ «وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ» ✨آنان را تهديد مىنمايد. «1»
🌼🍃رضايت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) از قبله بودن كعبه، دلائلى داشت از جمله:
🌱الف: كعبه، قبلهى #ابراهيم (عليه السلام) بود.
🌱ب: از زخم زبان، تحقير و استهزاى #يهود آسوده مىشد.
🌱ج: استقلال مسلمانان به #اثبات مىرسيد.
🌱د: به اوّلين پايگاه توحيد يعنى كعبه، #توجّه مىشد.
🌺🍂چون مسئلهى تغيير قبله يك حادثهى #مهمّى بود، لذا در آيه، دوبار در مورد توجّه به كعبه، فرمان داده شده است: يكبار خطاب به #پيامبر با لفظ؛ ✨«وَجْهِكَ»✨ و يكبار خطاب به #مسلمانان با كلمه؛ ✨«وُجُوهَكُمْ»✨
#پیامها:
✅1- #آسمان، سرچشمهى نزول #وحى ونظرگاه انبياست.
✨«نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ»✨
✅2- خداوند به خواسته انسانها #آگاه است.
✨«فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها»✨
✅3- تشريع و #تغيير احكام، از طرف #خداوند است و پيامبر از پيش خود، دستورى صادر #نمىكند.
✨«فَوَلُّوا ...»✨
✅4- ادب پيامبر در نزد خداوند به قدرى است كه تقاضاى تغيير قبله را به #زبان نمىآورد، بلكه تنها با نگاه، انتظارش را مطرح مىنمايد.
✨ «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ»✨
✅5- خداوند #رضايت رسولش را مىخواهد و رضاى خداوند در رضاى #رسول اوست.
✨«قِبْلَةً تَرْضاها»✨
✅6- قرآن، دانشمندانى كه #حقيقت را مىدانند، ولى باز هم طفره مىروند، #تهديد و نكوهش مىكند.
✨ «لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ ... وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ»✨
«1». تفسير مجمعالبيان.
✅7- نبايد دستورات دين را به مردم #سخت گرفت. ✨«شطر»✨ به معنى #سمت است. يعنى به سمت #مسجدالحرام ايستادن كافى است ولازم نيست بطور #دقيق روبه كعبه باشد.
✨«فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»✨
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@TafsirQuranKarim1
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺
🍃🌺🍃
🌺
🌸 #از_کدام_سو
🌸 #قسمت_سی_و_سوم
مصطفـی کولـه ی آقـای مهـدوی را برمـی دارد. چنـد بـار دهانـش را بـاز و بسـته می کنـد تـا حرفـی بزنـد. مـن چـه راحتـم کـه هـر چـه می خواهـم می گویم. مصطفی سکوت می کند و من می پرسم:
- پس هر کار خوب و بد آدم که جسمانی بود، باید دیده نشه؟
مصطفی لبخند میزند. میدانم که آقای مهدوی نمی خواهد بحث را ادامـه بدهـد. مصطفـی مراعاتـش را می کنـد و مـن اهـل ایـن آداب نیستم. می پرسم چون دارم دیوانه می شوم!
- کارایـی کـه آدم انجـام مـی ده بـه خاطـر اینـه کـه می خـواد یـه لذتـی ببره، حالا یک سـری از علاقه های آدما سـطحی و پیداسـت. راحت می تونی ازشون استفاده کنی، وقتاتو بگذرونی و موقتی خوش باشی. یـه دسـته هـم عمیـق و اصلی انـد. مهـم اینـه که تـو بفهمی کـدوم برات منفعت داره کدوم بهت ضرر می زنه.
نفس می کشد عمیق و باز مکث می کند:
- همـه ی آدم هـا بیـن ایـن دو تـا علاقه هاشـون گیـر می افتنـد و همه ش هم درگیرند که کدوم رو انتخاب کنند. بیشـتر مردم هم از بس که به علاقه های عمیق توجه نکردند، خبر ندارند و می رن سراغ علاقه های سطحی شـون و با اون سـرگرم می شـن. فرقی هم نداره ها، یه وقت فکر نکنی آدمای دیندار اینطوری هسـتند، آدم هایی که هیچ مسـلک و دینی ندارند اینطور نیستند.
حرف هایش را هم می فهمم، هم نمی فهمم. می گویم:
- می خوای بگی اونی پیروزه که بره سراغ دومی.
سرش را کج می گیرد و از گوشه ی چشم نگاهم می کند و آرام انگار که دارد برای خودش حرف می زند می گوید:
- می خـوام بگـم کشـاورز بـه طمـع کاه کـه گندم نمی کاره! بـه امید گندم زراعت می کنه. ولی خب آخرش کنار گندم، کاه هم نصیبش می شـه. می خوام بگـم اونی از زندگی لذت می بره کـه تـوی دعوای بین خوشی فوری و لذت دایمی، بخواد دومی پیروز بشه. حداقل به خاطر اینکه زندگی خودش بهتر باشه بره سراغ دومی.
چقـدر حرف هایـش شـبیه دو دوتـا چهارتـای جلسـه های شرکت پدر اسـت. پـای پول که وسط می آید انسـان ها خـوب عاقلانـه عمل می کنند. اما چه طور با دین تطبیقش می دهد.
- سخت نیست جوادجان! همه کارها طبق سیستم خلقتیه.
حرفـش را نیمـه می گـذارد. صبـر می کنـم شـاید سـکوتش را رهـا کنـد. خنـده ام می گیـرد از اسـتدلالش. مختـرع از سیسـتم عامـل خـودش کاری بیشـتر نمی کشـد؛ و الا کـه، والا کـه چـی؟ یعنـی خیانـت شـده اسـت بـه بشـر کـه همـه چیـز را وارونـه تحویلـش داده اند. چشـمانم را نمی بنـدم تـا نخواهـم فکرهایـم را تحلیـل کنـم. کلافـه ام، انقـدر کـه حرف هـای مهـدی هـم نمی توانـد اداره ام کنـد. هـر چنـد کـه دارد پازل هایش را طوری می چیند تا بفهمم. بالایی هـا می رسـند و بچه هـای مهدویون می افتنـد دنبالشـان. آقـای مهـدوی می خنـدد و انگشـت تهدیـدی برایشـان تـکان می دهـد. مـن می مانـم و مصطفـی و مهـدوی. مصطفـی چیـزی می پرسـد که نمی شنوم و آقای مهدوی با مکث جوابش را می دهد:
- دوسـت داشـتن دلیل حرکت آدمه تـا به اون برسـه. مثل مـدرک که باعث می شه به خاطرش سختی درس و کلاس های مزخرف کنکور رو تحمـل کنـی. حـالا فکـر کـن کـه دو تـا خواسـته درونـت وجـود داره. یکیـش خیلـی مهـم نیسـت، یعنـی زندگیـت بهـش بنـد نیسـت، مثل روابـط غیرعادیـت بـا بعضیـا. امـا واقعیـت اینـه که قراره یـک عمر کنار همسـرت با آرامش زندگی کنی و چهل پنجاه سـال لذت ببری و این مهمـه. رگ حیـات زندگیتـه. خـوب ایـن تضاد و تفاوت هست، امـا مهـم اینـه کـه تـو انقـدر قوی باشـی کـه یه جنگ حسـابی راه بنـدازی، خودت رو قوی نشـون بدی، اولی رو بکشـی، بکشـی پایین و دومی رو حفظ کنی!
- ا آقا یعنی الآن دوست دخترامونو بکشیم؟
مهدی چنان خیز برمی دارد سمت مصطفی که فرصت نمی کند فرار کند. صـدای فریادهـای مصطفـی تمرکـزم را به هـم می زنـد. در راه برگشـت، همین مصطفای کتک خورده می پرسد:
- آقای مهدوی اگه تضمین جانی دارم سؤال بپرسم!
- بستگی به سؤال داره!
با شیطنت کمی فاصله می گیرد و می پرسد:
- اگر برم سراغ اولیش، مثل همه، مثل هر کی که الآن می بینی. چی می شه؟
- آزادی. کسـی نمی تونـه مجبـورت کنـه کـه سـراغ اولـی بری یـا دومی. آزادی آزادِ آزاد.
🌸🌷_ادامه دارد.... 🖋
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@TafsirQuranKarim1
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯