#خاطرات_شهید
وقتی بهم گفت «ازت راضی نیستم»
انگار دنیا روی سـرم خراب شده بود
پـــرسیدم: «واسه چی؟»
گــفت:چــرا مــواظب #بیـــــتالمال
نیستی میدونی اینا رو کی فرستاده
میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟!
همهش امانته!
گفتم: حاجی میگی چی شده یا نه؟
دستش را باز کرد #چهار تا حبّه قند
خاکی تـوی دستش بود دم در چادر
تدارڪات پیدا ڪرده بود!
#شهید_مهدی_باکری🌷
http://eitaa.com/joinchat/1754136602Cec81bef6c0
#خاطرات_شهید
آمد به خط فاطميون سر بزند. شب که شد، گفتيم لابد میرود جايی دور از هياهوی رزمندهها استراحت کند.
کفش هايش را گذاشت زير سرش؛
گوشه اتاق دراز کشيد. خودمان خجالت کشيديم، اتاق را خلوت کرديم که چند ساعت استراحت کند.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
@ReyhaneYeKhelghat
🔖 #خاطرات_شهید
🍃 حسن سرش درد می کرد برای کارهای خیر. اگر دوستانش در کاری فرو می ماندند، به حسن مراجعه می کردند.
یک ماشین پی کی داشت. یک باره نمی دانم چه بلایی سرش آمد. بعد از شهادتش فهمیدیم آن را فروخته هزینه زایمان همسر یکی از دوستانش کرده بود ..
✍ به روایت برادر شـهید
🌹 #شهید_حسن_قاسمیدانا
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
@ReyhaneYeKhelghat