eitaa logo
تحلیلگر پلاس
4هزار دنبال‌کننده
107 عکس
255 ویدیو
1 فایل
@TahlilgarPlus اینجا خود خودم هستم، حرف های شخصیم، ویدئوهای مربوط به خودم، نکته‌هایی درباره‌ی فعالیت هایی که داریم انجام میدیم، مسائل فرهنگی-اجتماعی و چکیده ی کتاب‌هایی که دارم میخونم و.... رو تقدیم نگاه شما خواهم کرد
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت سی و یکم / هادی گفت: مگه الان نمی‌گفتی پیام شهید بشه تا الگوی موساد در بیاد؟ الان میگی دختره کشته بشه؟ الگوی موساد چی میشه پس؟ محسن: نه گفتم پروژه‌ش رو بسوزونیم تموم بشه بره! هادی فهمید اینجا در ذهن محسن چیزی گذشت که فعلا نمیخواهد مطرحش کند. خیلی روی مسئله نماند و به محسن گفت: اولویت اول اینه که این دو تا به هم نرسن، اولویت دوم اینه که پسره زنده بمونه، بقیه موارد رو هم باید با پیام اون قدر هماهنگ بشی که اینا تو ایران آب خواستن بخورن مشخص بشه، تجزیه و تحلیل سوالات نوال و پاسخ های سردار رو هم بفرستید بچه‌های "مرکز عقیل" بررسی کنن... همزمان که هادی محسن را مسئول رصد کامل پرونده کرده بود نوال و پیام با هم دیداری داشتند. پیام دلش را به دریا زد و در همان دیدار از نوال خواستگاری کرد. در عقل هیچ بنی بشری نمی گنجید که سه روز از آشنایی دو نفر با دو ملیت کاملا متفاوت بگذرد و یکی از آنها به خودش اجازه بدهد با سطحی‌ترین نوع آشنایی مسئله‌ی خواستگاری را مطرح کند. البته پیام، این حماقت عجیب و غریب را کرد! نوال به محض اینکه درخواست پیام را شنید بر اساس آموزه هایی که مبتنی بر روانشناسی و شیوه‌های برخورد با سوژه به او آموزش داده شده بود، با پیام رفتار کرد. خلاصه ی ماجرا اینکه پیام در تردید بسیار بالایی ماند و 99 درصد حدس زد که نوال احتمالا به او پاسخ منفی خواهد داد. نوال از پیام جدا شد و قرار بود به محل اسکان خود برود. او به پیام گفت من تا پس فردا تهران هستم و بعد از ایران خواهم رفت. نوال لحنش را هم کمی با پیام جدی کرد. پیام بسیار عصبانی بود. از دست خودش و تصور می‌کرد احتمالا اشتباه بزرگی کرده است. سریع با محسن تماس گرفت: سلام! آقا محسن وقت داری؟ میخوام ببینمت؛ فوریه! محسن: آره کجا هستی من بیام؟ پیام: دفتر هستم. محسن: نزدیکم، میام اونجا پیام، داستان را برای محسن تعریف کرد و محسن که یقین داشت نوال حتما پاسخ مثبت میدهد و فعلا می‌خواهد ارزش خودش را نزد پیام بالا ببرد تا پیام در این ماجرا حسابی هزینه داده باشد و حسابی قدر نوال را بداند. محسن از همین فرصت استفاده کرد و به پیام گفت: من نظرم شخصیم رو بهت میگم. دختره از تو خوش اومده و به تو جواب مثبت میده، منتها این راهی که تو داری داخلش پا میگذاری به نظر من راه سختیه، ببینم تو با خانوادت مشورت کردی درباره ی این قضیه؟ پیام در پاسخ به محسن گفت: آره ، نظرشون منفیه، مادرم از همه مخالف تره! محسن گفت: ببین برای منم که تعریف کردی منم چند تا نمونه برات گفتم که چه نتایج تلخی داشته، تو رفیق منی من جونمو حاضرم برات بدم ولی من پیشنهادم اینه که این مورد رو بهش فکر نکنی، تا الانم من بهت نظر منفی نگفته بودم ولی الان نظرم رو میگم بهش فکر نکن، بازم هر طور خودت راحتی، اگر نظرت مثبته که هیچی! پیام خیلی از صحبت های محسن ناراحت شده بود. اصلا تصورش رو نمیکرد همچین حرف رکی بشنوه و به محسن گفت: آقا محسن ما از روز اولی که اسم این دختره رو آوردیم شما هی ته دل ما رو خالی کردی ولی ما نفهمیدیم چرا بازم با شما دربارش صحبت کردیم! محسن خندید و گفت: باشه من دیگه چیزی نمیگم ولی خب حالا از زاویه ی نگاه من هم ببین... محسن و پیام درباره ی موضوعات دیگر صحبت کردند و پیام وقتی از محسن جدا شد با خودش گفت: دختره که معلوم نیست جواب مثبت بده؛ حرف های خانوادم و محسن هم که درسته، ولی من مطمن هستم عشق که بیاد همه‌ی سختی ها قابل تحمل میشه! چند روز گذشت. نوال مشغول ماموریت های خودش بود تا روز آخر! در آخرین روز یک تماس بین پیام و نوال رد و بدل شد: سلام، من دارم از ایران میرم، اتفاقا به چیزی که شما گفتید فکر کردم. باید با پدر و مادرم مشورت کنم.... همین جملات آن هم درحالی که نوال آن را خیلی گرم و صمیمی مطرح کرد برای پیام کافی بود تا بفهمد که پس در مرحله ی اول نظر نوال مثبت است به احتمال زیاد، اما باید منتظر بماند. نوال از تهران رفت و پیام در فکر نوال همچنان ماند تا از او خبری برسد. در همین حال محسن با یک نامه از سازمان خود به محل کار پیام مراجعه کرد. متن پیام این بود: سلام با توجه به برخی موضوعات پیرامون آقای پیام علوی، تا اطلاع ثانوی ایشان تحت هیچ عنوان حق فعالیت در بخش های تصمیم ساز این مجموعه را نداشته و ندارد. از نام برده در بخش هایی که نیاز به مشورت نیست و اطلاعات کمتری به نیروها منتقل می‌شود استفاده گردد. توجه شود که سطح محرمانگی ایشان هم از درجه 2 به درجه 5 کاهش داده شود. ضمناً: با توجه به حساسیت مسئله تحت هیچ عنوان نامبرده نباید نسبت به مسئله حساس شود... پیام به محل کارش رفت و محسن را هم آنجا دید. با هم احوال پرسی کردند و محسن توضیح داد که برای دیدن آخرین گزارش ها به اینجا آمده و عجله دارد، و با هم خداحافظی کردند... ادامه دارد.... @TahlilgarPlus
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 داستانی از فداکاری و شوخ‌طبعی علی قزلباش، زورو گردان تخریب، که با کارهای بی‌نام و نشانش دل‌ها را به دست آورد. او با شستن لباس‌ها و واکس زدن پوتین‌ها، بدون اینکه کسی بداند، به هم‌رزمانش خدمت می‌کرد. یاد و خاطره‌اش همیشه در دل‌ها زنده خواهد ماند. بیایید با هم یاد شهدای وطن را گرامی بداریم. @TahlilgarPlus
11.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا می‌دانستید که شیطان ابزاری دارد که از همه مؤثرتر است؟ این ابزار کهنه و مستعمل، نومیدی است. شیطان می‌گوید که با این ابزار می‌تواند در قلب انسان‌ها نفوذ کند و آن‌ها را به هر سمتی که می‌خواهد بکشاند. بیایید با امید و ایمان، در برابر این ابزار مقاومت کنیم و اجازه ندهیم که نومیدی بر ما چیره شود. @TahlilgarPlus
47.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان سیاوش ، هوس یا عشق ؟ / داستان های / قسمت نوزدهم 💠 در این داستان به ورود سیاوش به دربار پادشاه و عشق و هوسی که او را تا لب مرگ و آتش میبرد اشاره خواهیم کرد./ در تاریخ ایران را شکست نداده اند الا اینکه از روی خودش و از نسل بعدش بکوشند گروهی را علیه خودش بسیج کنند، در شاهنامه در بخشی از داستان از رستم فرزندی را تحت آموزه های خود بزرگ میکنند بلکه با او ایران را شکست دهند در اینجا این مهم را مرور خواهیم کرد. / این ویدئو تقدیم می‌شود به هم وطن‌های ایرانی، دوستان افغانستانی و تاجیکستانی و ترکمنستانی و ازبکستانی و تمام کسانی که روزی عضوی از حوزه ی تمدنی مشترکی بوده اند. @TahlilgarPlus
داستان سیاوش ، هوس یا عشق؟ - @TahlilgarPlus.mp3
13.61M
داستان سیاوش ، هوس یا عشق ؟ / داستان های / قسمت نوزدهم 💠 در این داستان به ورود سیاوش به دربار پادشاه و عشق و هوسی که او را تا لب مرگ و آتش میبرد اشاره خواهیم کرد./ در تاریخ ایران را شکست نداده اند الا اینکه از روی خودش و از نسل بعدش بکوشند گروهی را علیه خودش بسیج کنند، در شاهنامه در بخشی از داستان از رستم فرزندی را تحت آموزه های خود بزرگ میکنند بلکه با او ایران را شکست دهند در اینجا این مهم را مرور خواهیم کرد. / این ویدئو تقدیم می‌شود به هم وطن‌های ایرانی، دوستان افغانستانی و تاجیکستانی و ترکمنستانی و ازبکستانی و تمام کسانی که روزی عضوی از حوزه ی تمدنی مشترکی بوده اند. @TahlilgarPlus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جادویی ترین استخاره تاریخ ... در شب عملیات، شهید مصطفی ردانی‌پور با استخاره‌ای که بد آمد، تصمیم به تعویق عملیات گرفت. این تصمیم شجاعانه و حکیمانه باعث شد تا در شب سوم، بسیاری از دشمنان بدون شلیک حتی یک گلوله، اسیر شوند. این خاطره نشان‌دهنده‌ی درایت و شجاعت شهدای قهرمان وطن ماست. برای آشنایی بیشتر با داستان‌های قهرمانان ملی، ویدیو را تماشا کنید و نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید. @TahlilgarPlus
امروز دیگر کافی نیست که یکی بگوید من معتقد به مذهب هستم. باید بعد از این تکلیفش را روشن کند که کدام مذهب را معتقد است. مذهب ابوذر و مذهب مروان بن حکم هر دو اسلام است. اما فاصله‌ زیادی بین این دو است... یکی اسلام خلفا، درباریان و حاکمان است و دیگری هم اسلام مردم، استثمارشدگان و فقراست. شما طرفدار کدام اسلام هستید؟ همچنین کافی نیست بگویید از اسلامی حمایت می‌کنید که تنها نگران فقر است، ادعای خلیفه هم همین بود. اسلام راستین برای عدالت، برابری و نابودی فقر مبارزه می‌کند. باید مشخص کنیم و توضیح بدهیم که اسلام ابوذر نه اسلام دربارها، اسلام عدالت و رهبری نه اسلام خلافت و طبقه‌ اشرافیت، اسلام آزادی و آگاهی و حرکت نه اسلام اسارت و خواب و سکون و... / دکتر علی شریعتی @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
امروز دیگر کافی نیست که یکی بگوید من معتقد به مذهب هستم. باید بعد از این تکلیفش را روشن کند که کدام
چندین بار در این 2 سال اخیر در برنامه ها عرض کردم : کدام اسلام؟ اینکه غرب داره مسلمون میشه لزوما خوشحال کننده نیست سوال اینجاست : کدام اسلام داره ترویج میشه؟! امروز خیلی اتفاقی متوجه شدم شریعتی نیم قرن قبل اینایی که ما تازه داریم میگیم رو گفته.....
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منفور ترین رفتار یک آدم در طواف کعبه، مردی ثروتمند از پیامبر درخواست آمرزش کرد. پیامبر به او گفت که بخل، حتی با عبادت فراوان، او را به دوزخ می‌برد. بیایید از بخل دوری کنیم و با بخشش، راهی به سوی بهشت بیابیم. آیا آماده‌اید که قلب خود را باز کنید و به دیگران کمک کنید؟ @TahlilgarPlus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم را رفیقی برایم فرستاد صدای بنده است که دارد پخش میشود از بلندگوی "محصولات فرهنگی خواجه مراد مشهد" سلام خدمت شما و همه دوستان مشتی و با معرفت مشهدی بسیار خوشحال شدم نمیدانید چقدر با دیدن فیلم حالم خوب شد از شما بی حد ممنونم ممنون از این همه لطف باعث افتخار است که برنامه ها مورد توجه بوده از تمام دوستان ممنونیم و به شما افتخار میکنیم❤️❤️❤️ @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
قسمت سی و یکم / هادی گفت: مگه الان نمی‌گفتی پیام شهید بشه تا الگوی موساد در بیاد؟ الان میگی دختره
قسمت سی و دوم / به محض اینکه پیام به محل کارش رفت مدیر آن مجموعه پیام را صدا زد. مدیر: پیام جان روزت بخیر باشه بیا میخوام یه همفکری با هم بکنیم. پیام: جانم حاج آقا؟ من همه جوره در خدمتم. مدیر: جانت بی بلا پیام جان! ببین ما متأسفانه در بخش پالایش اخبار خبرگزاری به شدت افت کردیم. در شأن مجموعه ی ما با این موقعیت نیست که تو این شرایط باشه، من یه نفر رو میخوام تو این بخش مشغول بشه، عقب افتادگی ها رو جبران کنه، میتونم روت حساب کنم؟ پیام: حاج آقا اگر دستوره که به روی چشم، منتها من حوزه ی تخصصیم رسانه هست. از طرفی این بخشی که فرمودید کارش خیلی رباتیکه، بچه ها با سطح تخصص پایین هم میتونن انجام بدن ها؟ مدیر مجموعه: میدونم میدونم، اما برام مهمه یکی که خیلی قابل اعتماده انجامش بده! پیام: حاجی این بخش نیاز به فکر کردن هم نداره ها، مطمئنی تو بخشی که من هستم به مشکل نمی‌خوریم من برم اونجا؟ مدیر: اتفاقا برعکس مطمئن هستم قطعاً در این بخش به مشکل می‌خوریم منتها چاره چیه؟ به شدت عقبیم و باید جبران بشه. پیام: آها، یعنی در این حد مسئله پیچیده ست؟ خیالت راحت حاجی من حلش میکنم. پس از پایان مکالمه ی پیام و مدیر مجموعه یک پیامک هم برای تلفن امن مدیر آمد: سلام، پیرو نامه ی ارسالی در خصوص برادر محترم، از ارائه ی هرگونه بولتن به بخشی که ایشان در آن مشغول هستند نیز خودداری شود... پیام رسماً با این وضعیت از هر بخشی که ممکن است اطلاعاتی را به وی برساند محروم مانده بود. این تصمیمی از طرف خود محسن بود تا از هرگونه جاسوسی نا خواسته ی پیام که ممکن بود در قالب گفتگوی دوستانه اش با نوال صورت بگیرد یا هرگونه نشت اطلاعات توسط وی که میتوانست برایش هزینه ساز شود و آینده اش را نابود کند جلوگیری شود... پیام خیلی متوجه تغییراتی که اطرافش رخ می‌داد نبود. اساساً آن قدر ذهنش درگیر نوال بود که این تغییرات را متوجه نمیشد. با نوال هم تماس هایی داشت. در یکی از این تماس ها نوال به پیام گفت: من دارم یه گزارش درباره ی خانواده ی یکی از شهدای حزب مینویسم. ایشون اطلاعاتی بوده و همسرش هم برای من گفته که این شهید در سفری که به تهران داشته با یکی از سرداران ایران هم دیدار داشته، کمی درباره ی این سردار اطلاعات میخوام، میتونی کمکم کنی؟ موساد این قدر بازی را از نگاه خودش هوشمندانه طرح ریزی کرده بود که در مصاحبه‌ی نوال با خانواده ی شهدا که هیچ اشاره ای به اسم ایران و سرداران نشده بود، چنین متنی را گنجانده بود. تصور آنها این بود که بعد از مصاحبه احتمالا حزب سراغ خانواده‌ی آن شهید نخواهد رفت و مطالب نوال به دقت بررسی نخواهد شد. پیام به نوال گفت: خب اطلاعات مربوط به سردار رو میخوای تو متن مصاحبه بیاری؟ نوال گفت: نگران نباش من حساسیت های حفاظتی رو به خوبی میفهمم و تو متن گزارش طوری بهش اشاره میکنم که اون موارد خدایی نکرده افشا نشه! پیام به نوال گفت: خیالت راحت، برات کامل اطلاعاتش رو در میارم. نوال و پیام خداحافظی کردند، پیام با محسن تماس گرفت: حاج محسن سلام، یه زحمتی دارم. محسن: جانم پیام جان، جون بخواه از من پیام: جان شما بی بلا، فکر کنم چون مسئله حساس هست تلفنی نمی‌تونم بگم، باید حضوری ببینمتون محسن سریعا خودش را به پیام رساند. پیام خیلی وقت بود که هم رفیق محسن بود، هم کیسی بود که محسن روی آن کار میکرد و هم یک پروژه ی جدید. پیام گفت: آقا محسن ما دنبال اسم و اطلاعاتی درباره ی یکی از سرداران هستیم. محسن گفت: برا چی میخوای؟ پیام گفت: والا، خانم نوال داره خاطرات شهدای حزب رو در لبنان کامل میکنه، اینا یکیشون به ایران سفر کرده و با یه سرداری دیدار داشته، برای کامل کردن خاطرات میخواد. محسن گفت: نوال از کجا میدونه؟ پیام گفت: همسر شهید گفته؟ محسن گفت: کدوم سردار؟ پیام اسمی رو گفت، محسن کمی فکر کرد. صاحب اسم رو به خوبی می شناخت منتها چون نمی دونست که نوال و پیام چقدر صیمی هستن و آیا ممکنه پیام به نوال بگه محسن این اطلاعات رو داده و محسن نمی دونست که آیا با این کار ممکنه جان خودش هم به خطر بیفته یا نه به پیام گفت: آره من یه رفیقی دارم، بهت وصلش میکنم. باهاش صحبت کن اون کامل بهت میگه همه چیز رو... محسن اجازه نداد صحبت ها خیلی طولانی شود و به پیام گفت: پیام جان من یه کار خیلی فوری دارم، میرم، بازم هرچی بود کامل به من بگو، من نمی‌خوام جلو یدختره کم بیاری، بگو من بهت همه جور اطلاعاتی میدم. محسن اینها را گفت و فورا خودش را به هادی رساند: موساد دنبال سردار فلانی هست، یکی از بچه ها رو میخوام وصل کنم به پیام یه سری اطلاعات انحرافی که میخوایم رو به پیام بده که منتقل بشه به دختره سرداری که پیام و نوال دنبالش بودند در بخش بی سرنشین ها کار میکرد... ادامه دارد.... @TahlilgarPlus
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 جواب رفیقامو چی بدم؟ در سفری به لبنان و سوریه، شهید صیاد شیرازی با اصرار به جنوب لبنان رفت تا در کنار رزمندگان باشد. او با این اقدام نشان داد که حتی در زمان استراحت، به فکر هم‌رزمانش در جبهه بود. بیایید با الهام از این قهرمان، در هر شرایطی به مسئولیت‌های خود پایبند باشیم. @TahlilgarPlus