eitaa logo
تحلیلگر پلاس
3.9هزار دنبال‌کننده
112 عکس
288 ویدیو
1 فایل
@TahlilgarPlus اینجا خود خودم هستم، حرف های شخصیم، ویدئوهای مربوط به خودم، نکته‌هایی درباره‌ی فعالیت هایی که داریم انجام میدیم، مسائل فرهنگی-اجتماعی و چکیده ی کتاب‌هایی که دارم میخونم و.... رو تقدیم نگاه شما خواهم کرد
مشاهده در ایتا
دانلود
چند سال، تمام تلاش و کوشش علی در جبهه داخلی، با شرکی که جامه توحید به تن کرده بود و با کافری که در ردای اسلام بیرون آمده بود و با بت‌پرستی که قرآن بر سر نیزه داشت، گذشت و در پایان، علی به دست مقدسین بی‌شعوری که مثل همیشه بازیچه دشمنان باشعورند، کشته شد. / علی شریعتی @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
چند سال، تمام تلاش و کوشش علی در جبهه داخلی، با شرکی که جامه توحید به تن کرده بود و با کافری که در ر
چند بار بخونید میگه 5 سال با کفار جنگید آخر سر توسط مقدس ها کشته شد کفار از پسش بر نیومدن...
جنگ بین صداقت و حسادت - @TahlilgarPlus.mp3
10.58M
گرسیوز و سیاوش ، جنگ بین صداقت و حسادت / داستان های / قسمت بیست و سوم 💠 در این داستان سیاوش بعد از توقف جنگ به سرزمین دشمن میرود جایی که سرنوشتی در آن انتظارش را میکشد که درخواب هم تصورش را نمی کند / در تاریخ ایران را شکست نداده اند الا اینکه از روی خودش و از نسل بعدش بکوشند گروهی را علیه خودش بسیج کنند، در شاهنامه در بخشی از داستان از رستم فرزندی را تحت آموزه های خود بزرگ میکنند بلکه با او ایران را شکست دهند در اینجا این مهم را مرور خواهیم کرد. / این ویدئو تقدیم می‌شود به هم وطن‌های ایرانی، دوستان افغانستانی و تاجیکستانی و ترکمنستانی و ازبکستانی و تمام کسانی که روزی عضوی از حوزه ی تمدنی مشترکی بوده اند. @TahlilgarPlus
36.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرسیوز و سیاوش ، جنگ بین صداقت و حسادت / داستان های / قسمت بیست و سوم 💠 در این داستان سیاوش بعد از توقف جنگ به سرزمین دشمن میرود جایی که سرنوشتی در آن انتظارش را میکشد که درخواب هم تصورش را نمی کند / در تاریخ ایران را شکست نداده اند الا اینکه از روی خودش و از نسل بعدش بکوشند گروهی را علیه خودش بسیج کنند، در شاهنامه در بخشی از داستان از رستم فرزندی را تحت آموزه های خود بزرگ میکنند بلکه با او ایران را شکست دهند در اینجا این مهم را مرور خواهیم کرد. / این ویدئو تقدیم می‌شود به هم وطن‌های ایرانی، دوستان افغانستانی و تاجیکستانی و ترکمنستانی و ازبکستانی و تمام کسانی که روزی عضوی از حوزه ی تمدنی مشترکی بوده اند. @TahlilgarPlus
این عکس ها را شما برایم فرستادید همیشه انگیزه ی ما حمایت ها و همدلی های شما بوده است از همه دوستانی که در بهترین حالشان یاد ما هستند تشکر میکنیم دوستان عزیز ما هرچه داریم از لطف شماست و از بابت این همه اعتماد به نفس ها به شما افتخار میکنیم. ❤️❤️❤️ @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
قسمت ۳۴ / محسن گفت: اگر پیامی، تماسی چیزی داشتی که مشکوک بود حتما به من اطلاع بده، نگران هیچی هم ن
خواستم کمی ذهن شما به شخصیت های داستان نزدیک تر شود. میدانم همه را شاید توانسته باشید تا حدودی حدس بزنید ولی احتمالا محسن را عکس اول ، شهید مدافع حرم جواد محمدی است که من محسنِ قصه را شبیه ایشان دیدم. تصویر کناری اش پیام و بعدی نوال و عوامل موساد هم که در تصویر قابل مشاهده است. قسمت بعدی داستان امشب تقدیم شما خواهد شد. @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
خواستم کمی ذهن شما به شخصیت های داستان نزدیک تر شود. میدانم همه را شاید توانسته باشید تا حدودی حدس
قسمت ۳۵ / همه چیز بسیار سریع‌تر از آنچه که تصور می‌شد اتفاق افتاد. هنوز در اتاق‌های خاکی و بی‌روح موساد، صدای دکمه‌های کیبورد و فریادهایی که از دیگر اتاق‌ها می‌آمد، پیچیده بود. به محض به اینکه آریل خبر داد که عملیات در مشهد به طرز وحشتناکی شکست خورده و موساد نتوانسته پیام را از سر راه بردارد، فضا سنگین شد. آریل که در اتاق عملیات ایستاده بود، دست‌هایش را روی میز کوبید و با عصبانیت گفت: چطور ممکنه؟ ما به راحتی میتونیم یک دانشمند رو تو تهران بزنیم، ولی یه جوجه خبرنگار رو نتونستیم تو مشهد بزنیم؟ این یعنی چی؟ در حالی که صدای فرمانده به شدت پرتنش بود، یوناتان، افسر با تجربه موساد، به آرامی پاسخ داد: درسته ولی، الان که اینطور شده و کاریش نمیشه کرد، چرا اینقدر عصبی هستی؟ یه خبرنگار کشته نشده، حفاظت خاصی هم که نداره، همه الان فکر می‌کنند چهار تا برانداز این کار رو کردن. پس چرا اینقدر کلافه‌ای؟ درستش میکنیم. آریل نگاه تند و بی‌رحمی به او انداخت و با لحنی جدی‌تر گفت: مسئله این نیست که چرا کشته نشده! بحث اینه که آیا عملیات لو رفته؟ اینا نشانه‌های افشای عملیات نیست؟ اگه لو رفته باشه، باید چه کار کنیم؟ یوناتان با خونسردی تمام جواب داد: دو حالت داریم، یا عملیات لو رفته یا نرفته. در هر صورت ما فرض رو بر این می‌گیریم که عملیات لو رفته آریل لحظه‌ای سکوت کرد، سپس با چشم‌های تیز و متفکر گفت: خب، با این فرض باید چه کار کنیم؟ یوناتان یک لحظه سکوت کرد، به صفحه‌ نمایش روبه‌رویش نگاه کرد و سپس به آریل گفت: ما دنبال چی بودیم؟ • آریل: دنبال این بودیم که نوال زن یک قهرمان مرده باشه، و از این فرصت برای پیشبرد اهداف موساد استفاده کنه یوناتان لبخند معنی‌داری زد و گفت: بخش اولش رو الان داریم. یعنی نوال الان رسماً زن یک قهرمانه، که از یک ترور ناموفق زنده بیرون اومده. حالا می‌مونه ادامه‌ی ماموریت، که باید با همین قهرمان زنده پیش برده بشه. آریل چشمانش را تنگ کرد و با کنجکاوی پرسید: یعنی چی؟ یوناتان آرام و با دقت گفت: نوال آموزش‌های کافی برای عملیات‌هایی که باید فردی رو تحت نفوذ قرار بده، دیده. تقریبا تمام شیوه‌های عاطفی و غیرعاطفی رو بلده. حالا نوال باید پیام رو تحت نفوذ قرار بده. تا از اینجای کار به بعد، کار از طریق پیام پیگیری بشه آریل لحظه ای در سکوت به حرف‌های یوناتان فکر کرد، سپس گفت: ایده‌ی خوبیه. زودتر با نوال هماهنگ بشید. در هتل مشهد، نوال و پیام در کنار هم نشسته بودند. پیام به وضعیت محسن که حالا در کما بود، فکر می‌کرد. مدام ذهنش درگیر این بود که چرا محسن باید در چنین وضعیتی باشد، در حالی که چند مقام مهم با او تماس گرفته و احوالش را جویا شده بودند. نوال کنار پیام نشسته و تلفن همراه پیام را نگاه میکرد و اخبار را مرور میکرد. در همین لحظه به پیام اطلاع دادند یکی از سرداران رده بالا در مشهد است و اتفاقا دوست دارد پیام را ببیند و از نزدیک جویای احوالش باشد نوال که این را شنید گفت: جدا؟ سردار اومده مشهد؟ به نظرت میتونیم یه مصاحبه هم باهاش بگیریم؟ • پیام گفت: سوالاتت رو آماده کن اگر شرایط مناسب بود حتما می‌پرسیم. پیام بلند شد تا وضو بگیرد و نوال که بیش از حد حساسیت های امنیتی را رعایت میکرد این بار آن قدر مقام مورد نظر رده بالا بود که همه چیز فراموشش شد و فرصتی را برای ارسال اطلاعات برای به یکی از منابع موساد پیدا کرده بود، سریعاً اقدام کرد. او در متن پیامش، اشاره‌ای به اسم یکی از سرداران رده‌بالای سپاه پاسداران کرده بود: به زودی با سردار.... دیدار می‌کنیم. سوال یا ماموریتی هست؟ در همین لحظه، پیام از دستشویی بیرون آمد و نوال بلافاصله از صفحه چت خارج شد و گوشی را کنار گذاشت. نوال با اینکه زبان بدن را به خوبی آموخته بود اما این قدر شتاب زده و تابلو تلفن همراهش را کنار گذاشت که احساس کرد باید توضیحی درباره این رفتارش بدهد و به سرعت گفت: ببخشید، من از بعد از ترور امروز آرامش ندارم. از سایه‌ی خودم هم می‌ترسم. ازت عذر می‌خوام. پیام با لبخند پاسخ داد: ناراحت نباش عزیزم. حق میدم بهت! پیام تلفن همراهش را روی میز کنار تلفن همراه نوال گذاشت، ولی ذهنش درگیر یک سوال بود: چرا نوال اینقدر در استفاده از تلفن همراهش از او پنهان‌کاری می‌کند؟ این قدر آوار اخبار بر سرش زیاد بود که بیشتر به این سوال فکر نکرد و به اقامه نماز ایستاد. نوال در همین حال بلند شد تا به سرویس بهداشتی برود. پیام در آخرین سجده نماز مغرب بود که صدای ویبره ی تلفن همراهش را شنید. فورا بلند شد چون می دانست ممکن است خبر مهمی باشد. فورا به سمت تلفن رفت تا پیامی که آمده بود را بخواند، اما در کمال تعجب متوجه شد که برای او چیزی نیامده و صدای تلفن همراه نوال بوده است. روی تلفن همراه نوال یک جمله پیام را میخکوب کرد: عزیزم، عطری که بهت داده بودیم رو حتما به سردار هدیه بده ادامه دارد... @TahlilgarPlus