eitaa logo
تحلیلگر پلاس
3.9هزار دنبال‌کننده
138 عکس
400 ویدیو
1 فایل
@TahlilgarPlus اینجا خود خودم هستم، حرف های شخصیم، ویدئوهای مربوط به خودم، نکته‌هایی درباره‌ی فعالیت هایی که داریم انجام میدیم، مسائل فرهنگی-اجتماعی و چکیده ی کتاب‌هایی که دارم میخونم و.... رو تقدیم نگاه شما خواهم کرد
مشاهده در ایتا
دانلود
42.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میثم مدواری شیری که داعشی شکار میکرد / صدای مقاومت 💎ایران در سالیان اخیر قهرمان ها و فداکارهای زیادی به خود دیده است. از کسانی که با داعش جنگیده اند تا رزمنده های دفاع مقدس و پرستارهای فداکار در بحران کرونا و آتش نشان ها و ... . در این برنامه قصد داریم شهید قهرمان وطن، خلاصه ای از زندگی میثم مدواری رو با هم مرور کنیم. @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
میثم مدواری شیری که داعشی شکار میکرد / صدای مقاومت 💎ایران در سالیان اخیر قهرمان ها و فداکارهای زیاد
اولین سری از برنامه‌های "صدای مقاومت" (که با موضوع قهرمان‌های وطن خواهد بود) را در روز میلاد حضرت زینب (س) با عنوان شهید قهرمان وطن، شهید میثم مدواری شروع کردیم برنامه را حتما ببینید
22.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حماسه رستم در جنگ روم / شاهنامه ی فردوسی به زبان ساده (قسمت ۱۶) 💠 در این برنامه ی فردوسی به داستان کاووس و زمانی که روم و بربر و مصر علیه ایران متحد میشوند و اتفاقات پس از ان خواهیم پرداخت. / این ویدئو تقدیم می‌شود به هم وطن‌های ایرانی، دوستان افغانستانی و تاجیکستانی و ترکمنستانی و ازبکستانی و تمام کسانی که روزی عضوی از حوزه ی تمدنی مشترکی بوده اند. @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
قسمت بیست و ششم / محسن از همان لحظه که "هادی" دستور داد با پیام هماهنگ شد اولین دیدار محسن با هادی
قسمت بیست و هفتم / محسن از زندگی شخصی پیام پرسید و پیام توضیح داد. توضیحاتش که کامل شد به محسن گفت: راستی آقا محسن، من خیلی وقته دنبال یه دختر متشخص برای مسئله ازدواج میگردم. این چند روز که نوال رو دیدم، مشخصه این اصلا پایبند به مسائل دینی نبوده، اما الان بسیار سعی میکنه متعهد باشه، من البته هیچ صحبتی درباره ی این مسائل باهاش نداشتم ولی می‌خوام بهش فکر کنم. محسن کمی فکر کرد. اتفاقا بدترین چیزی که می توانست بشنود همین بود که پیام عاشق نوال شده باشد. محسن اینطور پاسخ داد: یعنی میخوای زن لبنانی بگیری؟ پیام گفت: اگر نوال موافق باشه محسن گفت: خیلی تفاوت فرهنگ دارید ها، اینا رو میدونی؟ پیام گفت: اتفاقا به اینا فکر کردم ولی گفتم شاید بیشتر آشنا بشیم بشه بیشتر به اینا فکر کرد. محسن کمی فکر کرد و گفت: اتفاقا من تجربه‌ی مشابهی داشتم. پیام گفت: جدی میگی؟ محسن گفت: بله من عاشق یه دختر لبنانی شدم. این برای خیلی سال پیشه، منتها به محض اینکه حفاظت مطلع شد بهم گفت اگر زن غیر ایرانی بگیری همکاریت با سازمان متوقف میشه و باید از سازمان بری پیام گفت: خب شما چی کار کردی؟ محسن گفت: من دختره رو انتخاب کردم. پیام گفت: خب پس چطوری الان پاسداری؟ مگه نگفتی حفاظت گفته بوده نباید زن غیر ایرانی داشته باشی؟ محسن گفت: بله ولی من دختره رو انتخاب کردم، قید کار رو زدم، منتها دختره منو انتخاب نکرد. پیام این رو که شنید جا خورد، گفت: دلمو داری خالی میکنی آقا محسن! محسن گفت: نه بابا چرا خالی؟ دختر به این خوبی، همکار هم که هستید. به درد هم می‌خورید. منتها حالا قسمت ما یه جور دیگه بود. دختره فرهنگش با ما فرق میکرد متأسفانه و نشد که بشه! پیام گفت: ای بابا آقا محسن بدترش کردی که، یعنی به نظرت ممکنه هیچی‌مون به هم نخوره؟ محسن گفت: نه آقا اگر تصمیمت رو گرفتی حتما بهش فکر کن ولی خب جوانب مختلف رو باید در نظر بگیری، اگرم خواستی میتونی با من مشورت کنی دربارش.... محسن و پیام مفصل با هم صحبت کردند و محسن امیدوار بود ته دل پیام خالی شده باشد و از فکر این جاسوس بیاید بیرون! نه محسن می توانست به پیام بگوید که دختره جاسوسه چون پروژه لو می‌رفت و نه دوست داشت جلوی پیام رو بگیره (چون می‌خواست بفهمه دقیقا موساد چه در ذهن داره و این جاسوس می‌خواد تا کجا پیش بره) و از طرفی هم دوست نداشت پیام به فنا بره، ذهنش درگیر همه ی این موارد بود ولی از خیلی قبل تر با این حقیقت که کارش، کار بی رحمیه و ممکنه به تصمیمات ترسناکی نیاز داشته باشه کنار اومده بود... پیام تمام فکر و ذکرش نوال بود. منتظر هم بود پیامی از سوی نوال روی صفحه‌ی گوشی‌اش نقش ببندد تا پاسخ دهد. به مسئله ی ازدواج فکر می‌کرد و اینکه این را چطور با نوال در میان بگذارد و آیا نوال اعتنایی به او خواهد کرد یا نه؟ همزمان محسن هم با هادی دیداری داشت. هادی از محسن پرسید: چه خبر از پیام؟ کارها خوب پیش میره؟ محسن گفت: خبر که، عاشقه دختره شده! هادی گفت: ای بابا یه جاسوس اومده ایران، اونم پیام عاشقش شده؟ محسن در پاسخ گفت: بله فعلا که این طوریه هادی گفت: خب نمی‌خوای منصرفش کنی؟ محسن گفت: اگر منصرفش کنم که پروژه لو میره، نوال داره ازش دلبری می‌کنه و اینم بخشی از یه مدل رفتاری جاسوسی موساد هست که باید ازش سر در بیاریم. هادی گفت: درسته ولی خب این بچه زندگیش نابود میشه! محسن گفت: چاره ای نیست، ایران مهم تره هادی دوست داشت ببینه محسن واقعا داره این حرف رو میزنه یا فقط گفته تا یه چیزی گفته باشه و در پاسخ گفت: اگر جای پیام متوجه میشدی داداشت عاشق یه جاسوس شده هم همین رفتار رو میکردی یا منصرفش میکردی؟ محسن کمی فکر کرد و گفت: نه اگر برای داداشم پیش می اومد منصرفش میکردم. هادی گفت: آفرین، پس نگو ایران مهم تره که پاش بیفته از ایران مهم تر هم هست برات. محسن گفت: منظورت رو نمی فهمم! هادی جواب داد: منظورم اینه اولویت باید این باشه که اولا راهی پیدا کنی که پیام تا حد امکان تو این دام نیفته ولی طوری که اصل ماجرا لو نره که این بچه آسیب نبینه، فردا خودش الکی الکی تو مسیر جاسوسی نیفته و یه مسئله ی جدید برامون به وجود نیاد. محسن گفت: آقا، حالا ما پیام رو منصرف کنیم، موساد این دختره رو فرستاده با یه خبرنگاری چیزی ازدواج کنه، بالاخره این دختره میخواد با یکی ازدواج کنه دیگه، در هر صورت این با یکی اینجا ازدواج میکنه به نظرم. هادی گفت: مگه نمیگی پیام عاشق دختره شده؟ پس چطوری میگی دختره قصد داره با یکی ازدواج کنه؟ محسن گفت: نه من برداشتم اینه مدل رفتاری دختره به این سمته! هادی کمی فکر کرد و گفت: بر فرض که این درست باشه، چرا موساد پیام رو انتخاب کرده؟ ادامه دارد.... @TahlilgarPlus
تحلیلگر پلاس
قسمت بیست و هفتم / محسن از زندگی شخصی پیام پرسید و پیام توضیح داد. توضیحاتش که کامل شد به محسن گفت
قسمت بیست و هشتم / محسن گفت: به نظرم موساد یه الگوی رفتاری تعریف کرده و دختره مبتنی بر اون اومده جلو، منتها در کل من این شکلی میفهمم که اینا برای جاسوسی و نفوذ در سطوح بالا رویه ی خاص خودشون رو دارن، ولی یه روش هم سرمایه ی گذاری روی افرادی هست که نه خیلی دیده شده و معروف هستن نه خیلی گمنام، یعنی حلقه های میانی رو مستعد تر می بینن و معمولا اینطور افراد وقتی خودشون هم بعدا بفهمن سوژه بودن اولین چیزی که به ذهنشون میاد معمولا اینه که ببین من چقدر خفنم اینا جایگاه اصلی من رو درک کردن اومدن سراغ من، نمی فهمن اصل داستان چیه... هادی گفت: درباره ی کاری که میخواد با پیام بکنه همچین چیزی به ذهن میرسه، به هر جهت اولویت اول باید پیام باشه که تو این مسئله آسیب نبینه. محسن در پاسخ گفت: حاج آقا اولویت برای ما پرونده باشه بهتر نیست؟ شاید پیام هم با دختره ازدواج کنه آسیب ببینه منتها ما با رصد کامل قضیه الگوی رفتاری موساد رو در این قضیه در میاریم و به نفع کشوره. هادی در پاسخ گفت: محسن جان این حرفت خوبه، منتها الان داری روی چند تا پرونده کار میکنی؟ محسن گفت: یکی هادی در پاسخ گفت: فرض کن در ادامه ی این اتفاق ها پیام رو هم عضو شبکه ی جاسوسی کنه، اون وقت چند تا پرونده داری؟ دو تا و تازه گسترده تر هم میتونه بشه، پس اولویت این باشه پروژت به مشکل نخوره، منتها یه راهی پیدا کن که پیام به مشکل نخوره... محسن گفت: هرچی شما بگید حاج آقا قرار بود فردا نوال با سردار دیدار داشته باشه و مصاحبه صورت بگیره. قبل از برگزاری جلسه خود هادی شخصا به دفتر سردار رفت تا آخرین هماهنگی ها رو انجام بدن در دیداری که داشتن سردار به محسن گفت: پس سناریوی رفتاری من در مصاحبه "شخصیت ساده، فریب خور و البته تحکم کننده" باشه؟! هادی آخرین توضیحات را هم به سردار داد و بنا بر این شد که با همین الگو سردار در جلسه‌ی مصاحبه حاضر شود. قرار بود نوال و پیام با هم به جلسه گفتگو با سردار بیایند. از طرفی هادی بر خلاف درخواستش در جلسه ی اول، این بار از سردار خواسته بود در یکی از مکان های امن سازمان که حساسیت بسیار پایینی دارد مصاحبه با نوال صورت بگیرد. برای هادی مهم بود ببیند در آینده نشانه ای از تحت رصد قرار گرفتن این خانه یا چیزی شبیه به این دیده میشود یا نه! نوال برای حضور در خانه ی امن با پیام به محلی که لازم بود رفتند. او سوالاتش را از سردار شروع کرد. عمده  سوالات پیرامون کلیت مسئله ی مقاومت بود اما بعضاً نوال سوال هایی را درباره ی مشارکت حزب در نبرد با داعش و نوع همکاری اش با نیروهای ایران و آموزش ها می‌پرسید. سردار مبتنی بر همان سناریوی رفتاری "شخصیت ساده و فریب خورده" طوری پاسخ میداد که دقیقا جواب هایی بود که نوال حس کند پاسخ به اوست؛ البته به شکلی کاملا انحرافی. او کوشید در جلسه چند آدرس هم مطرح کند تا ببیند بعدا در جایی ردی از موساد یا نشت اطلاعات پیرامون این آدرس های دروغین پیدا میکند یا نه.... جلسه تمام شد و بعد از خروج نوال به سرعت هماهنگی های لازم با سردار و آنالیز جلسه و مسائل مهم آن به جهت مشخص شدن چیزی که در ذهن "هادیِ نوال" گذشته و به خاطر آن او را به ایران فرستاده‌، در دستور کار قرار گرفت. هادی قرار بود جزئیات را به تیم های آنالیز خود بسپارد تا بررسی کنند و محسن هم روی وضعیت پیام و نوال متمرکز شود. محسن و پیام با هم جلسه ای در خصوص مقاومت داشتند. محسن با پیام احوال پرسی کرد. پیام خیلی خوشحال بود. اصلا شبیه به روزهای قبل به نظر نمی‌رسید. مشخص بود که نوال یک روح تازه به زندگی پیام داده و این اصلا خبر خوبی برای محسن نبود. پیام با محسن درباره ی مسائل کاری کمی صحبت کرد و وقتی حرف ها تمام شد محسن از پیام درباره ی نوال پرسید: راستی به اون مسئله فکر کردی؟ یادمه گفتی ذهنت درگیرش شده! پیام: آره به نظرم حرف هایی که زدی خیلی درست بود و تفاوت فرهنگ میتونه مشکلات زیادی رو برامون به وجود بیاره این رو که گفت محسن خوشحال شد. متوجه شد حرفش اثر داشته. به پیام گفت: آفرین پیام که انگار در خواب و خیال بود گفت: آره، ولی من میخوام باهاش مطرح کنم و ازش خواستگاری کنم. مطمئن هستم عشق که بیاد وسط این تفاوت ها فراموش میشه... پیام در حوزه ی کاری خود بسیار آدم کار بلدی محسوب میشد اما در حوزه ی زندگی شخصی به شدت کم تجربه و خام بود و تخیل و رویایی که در ذهن داشت اصلا با واقعیت همخوانی نداشت. محسن تازه فهمید پیام اصلا در باغ نیست پس ناامیدانه اینطور پاسخ داد: خیلی خوبه، منتها خیلی مراقب باش! پیام گفت: مراقب چی باشم؟ محسن گفت: ببین من یه رفیق داشتم رئیسم بود. این بابا عاشق یه دختره شده شد. وقت داری داستان عشقشو برات بگم؟ ادامه دارد.... @TahlilgarPlus