eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
24.9هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.3هزار ویدیو
7 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/joinchat/594149760C83b845a7b3 🌹داستان هایمان براساس واقعیت می‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت اول پدرم کارش جوشکاری بود و در و پنجره و وسایل اهنی درست میکرد،خیلی عصبی بود و زود ناراحتی شو نشون میداد، از سر دلسوزی یا شایدم غرور در همه ی امورات و کارهام همیشه دخالت میکرد ولی من هیچوقت ناراحتی مو بروز نمیدادم و هر چی میگفت انجام میدادم. یادمه یبار که کلاس پنجم بودم و توی کارگاه جوشگاری بهش کمک میکردم در حین کار که سروصدا تولید میشد من رو صدا کرده ولی من متوجه نشده بودم که ناگاه چیزی به شدت با سرم برخورد کرد از درد فریادم بلند شد پدرم عوض اینکه بیاد ببینه چی بسرم اومده شروع کرد به داد و هوار کردن که حواست کجاست که صدامو نمیشنوی،سرم چنان درد گرفته بود که هیچی از حرفاش نمیفهمیدم ناگهان بسمتم هجوم اورد و کشیده ی محکمی بهم زد هنوز هم نمیدونستم بابت چی دارم کتک میخورم. شب که برای مادرم با داد و بیداد و ناسزا از سربه هوایی من میگفت تازه فهمیدم چرا یهو عصبانی شده بود و ماسک جوشکاری رو بسمتم پرت کرده بود و دوباره کتک خورده بودم.. موقع خواب مادرم بهم سفارش کرد که بیشتر حواسمو جمع کنم براش توضیح دادم که صدای دستگاه جوش اجازه نداده صداشو بشنوم ولی کلی سفارش کرد هوای بابای مریض احوال و عصبی مو داشته باشم. گفت پدرت مریضه و درد روده هاش باعث میشه همیشه عصبی باشه ازش دلگیر نباسم و تا میتونم بهش احترام بگذارم تا خدا جبران کننده ی این احترام و محبتم باشه. راستش اوایل از ترس کتک خوردن به بابا احترام میگذاشتم و به حرفهاش گوش میکردم رفته رفته من که بزرگتر میشدم جثه م داشت از بابا بزرگتر میشد طوری که وقتی زمان خدمت سربازیم رسید سالم شد یه سرو گردن از بابا بزرگتر بودم و به لطف کارهای سختی که از بچگی کرده بودم هیکلی ورزیده پیدا کرده بودم دیگه دلم خوش بود با این هیکل بابا نمیتونه بهم زور بگه. اما هنوز پدرم همون ادم مغرور زورگو بود،بعد از خدمت سربازی از مادرم خواستم برام خاستگاری دختری که دوست داشتم بره اما بابا اصرار داشت که خاستگاری دختر عموم برم چندباری اعتراض کردم که بار اخر به کشیده ی ابداری که از بابا خوردم تموم شد. بابا اصلا تو کتش نمیرفت که من دیگه بزرگ شدمو مردی شدم واسه خودم و باید خودم برای زندگی و اینده م تصمیم بگیرم. رشته ی تحصیلی و شغلم رو بابا انتخاب کرده بود و حالا زن گرفتنمم با دخالت ایشون داشت سر میگرفت. خیلی دلخور بودم از دستش و شدیدا عصبی بودم رومم نمیشد با کسی چنین موضکعی رو در میون بگذارم. شبهای احیا بود توی مسجد روحانی محل در مورد پدرو مادر و حقی که به گردنمون دارند صحبت میکرد . گفت حق پدر بر فرزند اینه که ازش در هر کاری جز معصیت خدا فرمان برداری کنه. چون خدا جبران کننده ی هر خوبیست. برای من که از بچگی به همه ی واجبات و مستحباتم مصر بودم که انجام بدم. حتی در دینداری از پدرم بالا زده بودم اخلاق خوش و کردار و رفتار صحیح رو تا جایی که میتونستم انجام میدادم. همونجا با خودم عهد کردم در مورد ازدواجم بخاطر رضای خدا با دختری که بابا صلاح میدونه ازدواج کنم. ادامه دارد... ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#دست_نیاز_بسوی_خدا قسمت دوم دایی خودتم شاهد بودی تو بهترین شرایط ازمون بودم نمیدونم چرا یهو شب ازمو
پیامبر «ص»: ‌ براى هر حاجتى كه داريد، حتى اگر بند كفش باشد، دست خواهش بـه سوى خداوند عز و جل دراز كنيد؛ زيرا تا او ان را راحت نگرداند، راحت «برآورده» نشود. ‌ بحار: ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ سلام 😊✋ شروع هفته تون🌸🍃 پُر انرژی و نشاط ☕ 😊 🌸 🍃 به شنبه اولین🌸🍃 روز کاری هفته خوش آمدین🌸🍃 ان شاالله🌸🍃 هفته ای پر از انرژی مثبت🌸🍃 سرشار از پیشرفت🌸🍃 و خیر و برکت باشه براتون 🌸🍃
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#فرمانبرداری_از_پدر قسمت اول پدرم کارش جوشکاری بود و در و پنجره و وسایل اهنی درست میکرد،خیلی عصبی ب
قسمت دوم برام سخت بود از دختری که خوشم اومده دل بکنم ،البته دوست داشتن به اون معنا نبود چون هنوز نه با هم حرفی زده بودیم نه حتی اوت دختر خانم از اینکه من نسبت بهش حسی پیدا کردم خبر داشت برای همین راحتتر تونستم با دلم کنار بیام. به مادرم گفتم من دختر عموم رو کم میشناسم ما در دوشهرستان متفاوت زندگی میکنیم خیلی هم رو ندیدیم شاید تفاوت های زیادی داشته باشیم اون دختر خوبیه ولی اگه اخلاقهاش شبیه زن عمو باشه خوشم نمیاد چون زن عموم ادم دوبه هم زن و خبرچینی بود کلا خبرگزاری کل اقوام پدری در دست ایشون بود .مامان گفت بستگی به رفتارهای خودت داره اگه مثل مادرش هم باشه میتونی تغییراتی توی رفتارهاش بدی. بعد گفتم دلم میخواد حجابش بهتر باشه و شغلش رو هم باید تغییر بده و فقط زمانی اجازه میدم شاغل باشه که تو محیط کاملا زنونه مشغول به کار بشه وگرنه ترجیح میدم بیکار بمونه ضمنا حتما باید ازمایش ژنتیک انجام بدیم . مامانم گفت همه ی این حرفاتو شب خاستگاری بزن و شرط و شروطت رو بگو. ترسم از بابا بود که بعدا نگه هرچی من میگم،دیگه مسایل خصوصی زندگیم رو نمیتونستم با حرفای بابا پیش ببرم. شب خاستگاری با حضور بزرگترها برگزار شد هر شرطی برای مهناز گذاشتم قبول کرد بعد از ازمایشات ژنتیک که الحمدلله مشکلی پیش نیومد ما باهم عقد کردیم و در طول زمان نامزدی چنان عاشق و وابسته ی مهناز شده بودم که روزشماری میکردم هر چه زودتر ازدواج کنیم. مهناز از اون چیزی که قبل از ازدواج میشناختم خیلی بهتر بود .البته گاهی باهم جرو بحث و تفاوت عقیده داشتیم اما خیلی زود حلش میکردیم .گاهی مهناز کوتاه میومد گاهی من.مهناز خیلی خوب و با گذشت بود کلا زمین تا اسمون اخلاقهاش با مادرش فرق داشت،اونم نسبت به من علاقه ی شدیدی پیدا کرده بود. دوسال بعد از ازدواجمون خدا یه دختر نازنین بهمون داد اونقدر به زندگیمون شیرینی و برکت بخشید که هرروزمون نسبت به دیروز رونق بیشتری داره. مهناز نه تنها مثل مادرش خبرچین و دوبه هم زن نیست بلکه با حرفها و رفتارهاش باعث اشتی بین خیلی ها میشه. از حجاب و نجابتش که دیگه چیزی نمیگم خیر و برکتی به زندگیم اورده وصف نکزدنی. گاهی در شرایط سخت کاری و خستگیهام بداخلاق میشم وبد عنق و غرغرو اما مهناز عاشقانه کنارمه و کمکم میکنه از اون حال و هوا در بیام. مهناز میگه از بس تو خوبی من هم خوبم ولی من معتقدم شیرینی و ارامش زندگیمون بخاطر تصمیمی هست که در بدو ازدواج گرفتم . نخواستم توروی پدرم بایستم بزرگترین تصمیم زندگیم رو بخاطر رضایت خدا گذاشتم به عهده ی بابا. شاید پاداش کاری که کردم و اجازه ندادم بابا ازم دلگیر بشه خوشبختی و ارامش الان زندگیمه شاید هم رضایت خدا . پایان ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
امیرالمؤمنین علی علیه السلام قم عَن مَجلِسِکَ لِاَبیکَ وَ مُعَلِّمِکَ وَ اِن کُنتَ اَمیراً؛ به احترام پدر و معلمت از جای برخیز هر چند فرمان روا باشی. ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
الإمام الصادق(ع): عُقوقُ الوالِدَينِ مِنَ الكَبائِرِ؛ لِأَنَّ اللّٰهَ تَعالىٰ جَعَلَ العاقَّ عَصِيّاً شَقِيّاً.[۱] امام صادق(ع): نافرمانى پدر و مادر، از گناهان بزرگ است؛ چرا که خداى متعال، سرپیچى کننده از پدر و مادر را نافرمان شوربخت قرار داده است. ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
نبی رحمت(ص) اولین کسی که وارد دوزخ می‌شود، فرمانروایی است که به عدالت رفتار نمی‌کند، و ثروتمندی که که حقوق مالی خودا را نمی‌دهد و نیازمندی که فخر فروشی میکند. أَوَّلُ مَن يَدخُلُ النّارَ أَميرٌ مُتَسَلِّطٌ لَم يَعدِل، و َذو ثَروَةٍ مِنَ المالِ لَم يُعطِ المالَ حَقَّهُ وَ فَقيرٌ فَخورٌ؛ بحار؛ ج69، ص126 ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
[صبور باش بهترین اتفاقات غیر منتظره اتفاق می افتد..🌱♥️] ‌صبح بخیر ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🌷🍃🌷🍃🌷 بهمن هم تمام شد🌷 دفتر اسفند را باز کن🌷 برگ اولش را ،🌷 با کاغذی از جنس دلت جلد کن🌷 صفحه به صفحه اش را ،🌷 با اميد خط کشی کن🌷 صاف و يکدست🌷 اينبار بهتر ورق بزن‌🌷 با احتياط بيشتری نگهش دار🌷 شروع به نوشتن کن🌷 اينبار کمی خوش خط تر بنويس🌷 خط اول ،🌷 به نام خدا ...🙏 سلام اسفند ...✋🌷
قسمت اول وقتی تحصیلات دانشگاهمو تموم کردم بلافاصله مشغول به کار شدم،از شغلم راضی بودم سه سال بعدش ازدواج کردم اونموقع بیست و دوسالم بود از زندگیم فوق العاده راضی بودم همسر خوب زندگی خوب خونواده ی خودمو همسرم خیلی بهمون لطف داشتند و کمک حالمون بودندتا اینکه دوسال پس از ازدواج مادر شدم،بهترین حس دنیا رو تجربه کردم اما خیلی زود شیرینی احساساتم مبدل به تلخی زهرالود شد. چون بچه مشکل ریوی داشت و باید در بیمارستان بستری می بود فهمیدم قلبش هم مشکل داره و احتمال زیاد احتیاج به عمل داره. دیگه تا مدتها خواب و خوراک و استراحت بر من حرام شد از جهت جسمی و روحی بسیار تضعیف شده بودم. مدت سه سال مشغول درمان بچه بودیم در همون زمان بدن خودم بشدت صعیف و ضعیف تر میشد. اما با تمام قدرت همه ی هوش و حواس و انرژی مو برای رسیدگی به بچه میگذاشتم علیرغم کمک های بی دریغ همسرمو خونواده هامون باز هم نیاز به توجه و دقت بیشتری از جانب خودم بود. وقتی که بیماریش تا حدودی مهار شد کار منم کمتر شد ولی تازه بیماری خودم خودش رو نشون میداد دچار کم خونی شدید شده بودم و هر چقدر دارو مصرف میکردم باز هم درمان نمیشدم. دلم برای همسرم و مادر خودم خیلی میسوخت حالا که از دردسرهای درمان بچه راحت شده بودند درگیر درمان من شدند. مدتی هم برای درمان من وقت گذشت اما الحمدلله طی یکسال به کمک طب سنتی تونستم بطور کامل درمان بشم. ولی چهار پنج سال دوری از فعالیتهای غیر از بچه داری و مریض داری من رو دچار سردرگمی کرده بود دیگه تمرکزی برای انجام هیچ کدوم از اموراتم نداشتم،پس از چهار سال باز موندن از فعالیت شغلی بچه رو میتونستم پیش مامانم بگذارم و به اداره برم. ولی همون ماه اول متوجه شدم نمیتونم از پس کارها و فعالیتها بر بیام دست به هر کاری میزدم نصفه نیمه می‌موند طوری شد که اخر ماه خودم تصمیم گرفتم به طور کلی کار و شغلم رو کنار بگذارمو استعفا بدم،خیلی اعصابم به هم ریخته بود چهار سال دوری از فعالیتهای اجتماعی بدجوری منو تنبل کرده بود فکر و هوش و تمرکز و حتی جسمم. خستع تر و داغون تر از اونی بودم که بتونم از پس مسوولیتهام بر بیام. مدتی خونه نشین بودم و فقط مشغول فعالیتهای روزمره بودم طوری شده بود که دیگه در رابطه با کارهای روزمره هم تنبلی میکردم و نمیتونستم طبق برنامه ریزیهام پیش برم. پسرم دیگه باید وارد مدرسه میشد اما من هرچه بیشتر سعی میکردم موفق عمل کنم و مسوولیتهای بیشتری رو به عهده بگیرم کمتر موفق میشدم. دست به هر کاری میزدم اصلا به سرانجام نمیرسید یا نیمه کاره رها میکردم یا موفقیت امیز نبود. اعصاب و روان و روحیه م دوباره بهم ریخته بود. همسرمم رفته رفته ازم ناامید میشد. از شرایط پیش اومده ناراضی بود خیلی سعی میکرد کمکم کنه اما هربار با خستگی و عدم تمرکز و موفقیت من روبرو میشد. دیگه کم کم داشت باورم میشد من قابلیتهامو از دست دادم ادامه دارد... ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃