eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
24.3هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سه بلا که اگر در دنیا نبود آدم‌ها مغرور می‌شدند 👤استاد مسعود عالی ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🖤❄️🤍 رحمت ابروهاشو تو هم کشید و گفت: چیزی شده چرا انقد بی حالی چشمات چرا انقد قرمزه؟؟🤨 سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم ‌_پروانههههه چی شده بگو دیگه.! سرم و بالا گرفتم و با بغض گفتم : خان داداشم گفته نمیزاره با هم ازدواج کنیم دیروز اومد خونمون و گفت دیگه جلسه بعدی وجود نداره! 🥺☹️ - برای چی؟؟ _دیروز اومده محلتون تحقیق همسایه ها حرفهای خوبی راجع به تو نزدن، عصبی نفسشو بیرون داد و گفت : عجب بابا من دیگه توبه کردم قول دادم قسم خوردم! -من میدونم ولی خان داداشم که نمیدونه _خب میرم باهاش حرف میزنم!! _فایده نداره وقتی بگه نه یعنی نه. -یعنی چیییییی مگه الکیه پروانه میفهمی چی داری میگی؟؟ دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و اشکهام سرازیر شد.😭😭 _پروانه جان نباید انقد زود جا زد من دوستت دارم درستش میکنم، اشکهامو پاک کردم و گفتم : تو داداش منو نمیشناسی وقتی بگه نه یعنی نه دیگه تمومه!! _مغازه داداشت کجاست! میرم بلهاش حرف میزنم، قانعش میکنم من دیوه توبه کردمو دست از پا دراز نمیکنم، با ترس گفتم : نه یوقت اینکارو نکنیا، اونوقت شک میکنه بین ما چیزی هست! 😣 عصبی داد زد : شک کنه خب عههههه یعنی چی میگی چیکار کنم بگم باشه چشم! بیخیالت بشم آرهههه؟؟ با بغض نگاهش کردم🥺😞 صداشو پایین آورد و گفت : پروانه خواهش میکنم اینجوری بغض نکن من نمیزارم کسی مانع ازدواج ما بشه من دوستت دارم!! از حرفهاش ته دلم یه کم گرم شد لبخند کمرنگی زدم و آدرس مغازه خان داداشمو دادم. -کی میری؟؟ _همین امروز -واقعا همین امروز میری؟؟😍 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔴 غبار کربلا مانع آتش فاضل کامل سید الواعظین مرحوم سید محمود امامی اصفهانی (رحمة اللّه علیه ) نقل نموده اند: یکی از خلفای بنی مروان اولاد دار نمی شد به مقتضای عقیده فاسد خود نذر کرد که اگر خدا پسری به او بدهد، او را بر سر راه زوّارهای حضرت سیدالشهدأ علیه السلام بفرستد، و آنها را به قتل برساند. اتفاقا بعد از مدّتی خداوند پسری به او عطاء می نماید، تا اینکه بزرگ میشود و به او وصیت می کند که باید بروی سر راه زوّارهای حسین علیه السلام و آنها را به قتل برسانی. پسر شبی در خواب دید قیامت است و ملائکه غلاض و شداد جمعی را می برند بسوی جهنّم، تا یک شخص را آوردند بکشند بسوی آتش، رسول خدا (ص ) به ملائک فرمود: اگر چه این مرد گناه کار است لیکن شما نمی توانید او را به جهنّم ببرید زیرا روزی به زمین کربلا می گذشت غباری از آن زمین بر بدن او نشسته است. عرض کردند: غبار را از او می شوئیم، حضرت فرمود: غبار را میشوئید امّا چشم او که به بقعه و بارگاه فرزندم حسین علیه السلام افتاده نمی شود که بشوئید. پس ملائکه عذاب او را رها کردند و ملائکه رحمت آمدند و او را به بهشت بردند. آن پسر از خواب بیدار شد و از قصد فاسد خود بر گشت و توبه نمود و فورا به زیارت آن حضرت رفت و زوار را حرمت و نوازش می کرد. ثمرات الحیوة . کرامات الحسینیه ج 1 ص 202. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
10.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا جبران می‌کنه اون روزایی که اصلا صبر کردن آسون نبود اما تو صبر کردی ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔸روزی مردی بغدادی از بهلول پرسید: جناب بهلول من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد: آهن و پنبه. آن مرد با سرمایه خود مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود و پس از چند ماه فروخت و سود فراوانی برد و ثروتمند شد. مدتی بعد آن مرد باز هم به بهلول برخورد؛ این بار به او گفت: «بهلولِ دیوانه» من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این بار گفت پیاز و هندوانه بخر. آن مرد این بار با تمام سرمایه خود پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود؛ پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه‌های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوانی کرد. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت بار اول که با تو مشورت نمودم، گفتی آهن بخر و پنبه ، که سود زیادی بردم؛ ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود که کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت! بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول مرا صدا زدی آقای شیخ بهلول! و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم؛ ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم. مرد از رفتار و بی‌ادبی که در زمان پولدار بودن داشت خجل شد و رفت. از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم ‌ماند از لطف رب ! بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش بر همه آفاق زد ...! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 شاه‌کلید عاقبت بخیری 🎧 اگه در زندگیت گرفتاری داری حتما گوش کن 🎤 حجت الاسلام مسعود عالی ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
امام صادق عليه السّلام فرمودند: ◀️ اختبروا اخوانکم بخصلتین فان کانتا فیهم و الا فاعزب ثم اعزب ثم اعزب المحافظة على الصلوات فى مواقیتها و البر بالاخوان فى العسر و الیسر؛ 🔵 برادران خود را در زمینه دو خصلت ، آزمایش کنید، اگر این دو خصلت را دارا بودند (به دوستى و رفاقت باآنان ادامه دهید)، وگرنه از آنان دورى کنید، دورى کنید، دورى کنید، و آن دو خصلت عبارت است از: ◀️ مراقبت بر نماز در وقت . ◀️ احسان و نیکى به برادران در حالت تنگدستى و گشایش . 📚 وسائل الشيعه ، ج 8، ص 503 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 توصیه پدر حاج قاسم سلیمانی به خواندن نمازشب 💔 نماز شب را به نیت ظهور می خوانیم ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
معجزات زیارت عاشورا 🌸 عنایت به اهل قبرستان نقل شده است ،فرد صالح و مومنی همسایه ای داشت که از کودکی با هم بزرگ شده بودند اما شغل و درآمد حرامی داشت. تا اینکه آن همسایه از دنیا رفت و در قبرستان محل دفن شد. رفیق او که مرد صالحی بود، پس از مدت کوتاهی او را در خواب دید که در وضع خوبی به سر می برد. گفت: من از ظاهر و باطنت خبر دارم و شغل تو جز عذاب را نمی طلبد. 💠کدام عمل تو را به این مقام رسانده؟ گفت: همانطور است که می گویی. من از وقتی مُردم در بدترین وضع بودم. تا اینکه دیروز همسر اشرف آهنگر را در قبرستان دفن کردند. و به محل قبر اشاره کرد. 🌙در شب فوت او، ابا عبد الله الحسین سلام الله علیه سه مرتبه او را دیدن نمود و در مرتبه سوم به برداشته شدن عذاب از این قبرستان امر کرد. پس از آن، حال ما خوب شد و در نعمت افتادیم. آن مرد صالح از خواب بیدار شد و حالی که اشرف آهنگر را نمی شناخت! پس از پرس و جو، در بازار آهنگرها او را یافت و پرسید: آیا تو همسری داشتی؟ گفت آری؛ دیروز فوت کرد و در فلان قبرستان دفنش کردیم. پرسیدم: او به زیارت امام حسین سلام الله علیه رفته بود! گفت نه. پرسیدم: روضه خوانی می کرد؟ گفت نه. پرسیدم: مجلس عزا می گرفت؟ گفت نه! برای چه می پرسی؟ من هم خواب را تعریف کردم. 🌸او گفت: آن زن به خواندن مواظبت و مداومت داشت 📙 حکایات عنایات حسینی ص 111 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت کشاورزی که به محضر امام زمان (عج) رسید و خانه امام علی(ع) و حضرت زهرا (س) را به او نشان دادند. استاد عالی ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#پروانه 🖤❄️🤍 رحمت ابروهاشو تو هم کشید و گفت: چیزی شده چرا انقد بی حالی چشمات چرا انقد قرمزه؟؟🤨 س
❄️🖤🤍 رحمت جواب داد : آره هر چی زودتر باید برم ساعت چند میره مغازه؟؟ نگاه ساعتم کردم و گفتم دیگه الانا باز کرده خب پس من همین الان میرم ظهر منتظر باش حتما میام ببینمت،! رحمت رفت و من موندم و کلی استرس داشتم میرفتم سر کلاس که یه نفر محکم زد به شونه ام برگشتم و با دیدن فتانه خودمو انداختم تو بغلش و زار زار گریه کردم.😭😭 انگار فقط منتظر یه جرقه بودم فتانه با ترس گفت : چیزی شده پروانه؟؟ اشکامو پاک کردم و گفتم :میشه امروز نریم سر کلاس؟! - آخه چرا نریم ؟ _ میخوام باهات حرف بزنم. نگاهی بهم انداخت و گفت : خیره خب باشه بریم تو این پارکه؟؟ -آره بریم خوبه با فتانه دو تایی رفتیم تو پارک نشستیم. فتانه لب زد : خب بگو چی شده؟ _فتانه بدبخت شدم.😫 کل قضیه رو براش تعریف کردم،، فتانه که حسابی از حرفهای من جا خورده بود گفت عجب الان هم گیر سهرابی هم گیر خان داداشت.! _آره خیلی شرایط بدیه -الان واقعا رحمت رفت پیش داشت؟؟ _آره _پووووووف دختر منم استرس گرفتم -فتانه به نظرت چی میشه؟؟ نمیدونم باید صبر کنیم تا ظهر رحمت بیاد ببینیم چی میگه.! نگاه ساعت کردم و گفتم فتانه پاشو الآن دیگه باید برسه رحمت، از جامون بلند شدیم و رفتیم اون طرف خیابون تا رسیدیم رحمت و دیدم که داره از دور میاد!! جلو اومد و با خنده گفت : حله😁 با چشمهای گشاد شده گفتم : چی حله؟؟ _هیچی گفت باشه قرار بعدی هم قرار شد به ننه ام زنگ بزنههماهنگ کنه.! با تعجب گفتم : راست میگی؟؟ _ آره والا دروغم چیه بهت که گفتم من کوتاه بیا نیستم!! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا