eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
22.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
5هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا اباعبدالله🖤💔 ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چه می خواهید، از فضل خدا بخواهید نه از خلق ..🌼 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا بخوان دعاي فرج را كـه يـوسـف زهــــــرا ز پشت پرده ي غيبت به ما نظـر دارد🌱 ♡ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ♡ آقا جانم تسلیت ما را پذیرا باش😭 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#پروانه 🤍🖤 زری با نگرانی گفت چرا دستت داره خون میاد؟؟ _چیزی نیست خوردم زمین😕 مادرم گفت : چرا خوردی
🖤❄️🤍 خانوم جون گفت به رحمت نگم میگفت نمیخواد حساسش کنی.! منم به حرف خانوم جون گوش دادم و حرفی نزدم، خانوم جون رفته بود و من و زری و گوهر تو خونه بودیم که تلفن زنگ خورد.📞 رفتم گوشی و برداشتم با شنیدن صدای رحمت لبخند روی لبهام نشست. _سلام عزیزم🥰 -سلام به روی ماهت بانو چه خبرا چیکارا میکنی؟؟ _سلامتی هیچی خونه ام تو چه خبر منم سلامتی سرکارم مامانم گفت ظهر رفتید پارچه بخری بسته بوده.! _آره بنده خدا گفت بستست من گفتم نه بازه رفتیم بسته بود. -کی میخوای بری بخری بیام دنبالت؟؟ _میخواستم امروز بخرم ولی پشیمون شدم فردا میرم.! _خب هر وقت خواستی بری اگه خواستی بگو بیام دنبالت با هم بریم. _باشه چشم رحمت با لحنی دلنشین گفت : پروانه خیلی دوستت دارما😉💓 _منم دوستت دارم. دیدی بالاخره شدی زنم شدی خانومم؟؟ _بلههههه😌 -پروانه میگم بیام اجازه تو بگیرم امشب بیای خونمون. _امشب؟؟ -آره _فکر نمیکنم خانوم جون اجازه بده شب بیام خونتون.! -بابا چرا زنم شدی دیگه. _میدونم ولی خب خانوم جون میگه دختر تا زمانی که عقده نباید شب خونه مادر شوهر بخوابه.! -تو بزار من با مادرت حرف بزنم شاید قبول کرد؟؟ _باشه بگو ولی میدونم اجازه نمیده. گوشیو بده به خانوم جون. -خانوم جون خونه نیست الان. _کجاست؟؟ _نمیدونم رفته بیرون. خیله خب باشه حالا من میگم تا شب مامانم زنگ بزنه خونتون اجازتو بگیره شاید گذاشت و اومدی شب پیشم.! راستش خیلی دلم میخواست که برم خونشونو شب بمونم ولی میدونستم امکان نداره خانم جون رضایت بده😣 خداحافظی کردیم و گوشی و قطع کردم. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداحافظ مرد نجیب و دوست داشتنی🥺😢 شاگرد بهشتی رهرو رجایی رفیق سلیمانی شهادت مبارکت باشه...🖤 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
9.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بر ابراهیم🖤 مناسب و ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💠ختم صلوات برای رفع گرفتاری. 🔷شب جمعه غسل نماید و شب های بعد غسل ضرورت ندارد. 🔷پس در همان شب اول که همان شب جمعه است هزار بار بگوید... 🌟اللهم صل علی محمد و آل محمد. 🔷در شب های بعد هم هزار بار بگوید... ✨شب شنبه : اللهم صل علی امیر المومنین ✨شب یکشنبه : اللهم صل علی فاطمة ✨شب دوشنبه : اللهم صل علی الحسن ✨شب سه شنبه : اللهم صل علی الحسین ✨شب چهارشنبه : اللهم صل علی علی بن الحسین ✨شب پنج شنبه : اللهم صل علی محمد بن علی ✨شب جمعه دوم : اللهم صل علی جعفر بن محمد ✨شب شنبه دوم : اللهم صل علی موسی بن جعفر ✨شب یک شنبه دوم : اللهم صل علی علی بن موسی ✨شب دوشنبه دوم : اللهم صل علی محمد بن علی ✨شب سه شنبه دوم : اللهم صل علی علی بن محمد ✨شب چهارشنبه دوم : اللهم صل علی الحسن بن علی ✨شب پنج شنبه دوم : اللهم صل علی الحجة الحسن ✨شب جمعه سوم : اللهم صل علی العباس الشهید. 🔸این ختم دو هفته طول می کشد. 📚منبع : اللئالی المخزونة ص 59 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای که به عشقت زنده منم ... بهشتِ آرزوی من، حسین است🤍 💝 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
👌 داستان کوتاه پند آموز 🔸 سلطان به وزیر گفت ۳ سوال میکنم فردا اگر جواب دادی، هستی وگرنه عزل میشوی. سوال اول: خدا چه میخورد؟ سوال دوم: خدا چه میپوشد؟ سوال سوم: خدا چه کار میکند؟ 💭 وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. غلامی دانا و زیرک داشت. وزیر به غلام گفت سلطان ۳ سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم. اینکه :خدا چه میخورد؟ چه میپوشد؟ چه کار میکند؟ غلام گفت: هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا...! 💭 اما خدا چه میخورد؟ خداوند غم بنده هایش را میخورد. اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد. اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم. 💭 فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟ وزیر گفت این غلام من انسان فهمیده ایست. جوابها را او داد. گفت پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. 💭 بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔹دیدار یاران💓🤍 ‌‌‍‌ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔸قلـــب انسان همانند حوضی است ڪه چهار جویبار، همیشه آبشان در آن می ریزند... اگر آب چهار جـویبار پاڪ باشد، قلب انسان را پاڪ و زلال میڪنند اما اگر آب یڪی یا دو تا یا چهارتاے این جویبارها آلوده باشند قلب را هم آلوده میڪنند. جویباراول: چشم است جویبار دوم: گوش است جویبار سوم: زبان است جویبار چهارم: فڪرو ذهن ‌ 📚:سی‌تدبیر سی‌تلنگر استاد رنجبر ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#پروانه 🖤❄️🤍 خانوم جون گفت به رحمت نگم میگفت نمیخواد حساسش کنی.! منم به حرف خانوم جون گوش دادم و ح
❄️🖤🤍 هنوز چند دقیقه نگذشته بود که تلفن خونه زنگ خورد.📞 گوشیو که برداشتم صدای نگران مادرم تو گوشم پیچید : پروانه سریع برو بیرون از خونه این پسره دیوونه شده.!! _چی شده خانوم جون؟؟ -برو بیرون از اونجا به بچه ها هم بسپار در و باز نکنن تا من نیومدم.، با ترس گفتم :چی شده خب کجا برم؟؟ _برو پیش رحمت اصلا برو امشب خونه رحمت اینا خونه نمون زود باش بهت میگم.! دستپاچه گوشی و قطع کردم و با وحشت به زری و گوهر گفتم خانوم جون میگه از خونه برم بیرون و گفت به شما هم بگم در و باز نکنید تا خودش بیاد.، هممون ترسیده بودیم. تند تند لباسامو عوض کردم و از خونه بیرون زدم نمیدونستم چه اتفاقی افتاده که خانوم جون انقد نگران بود.! قلبم مثل گنجشک میزد سریع سوار تاکسی شدم و رفتم سمت مغازه رحمت.😰 وقتی رسیدم تو مغازه خودش تنها بود. جلو رفتم و سلام دادم. سرش و بالا گرفت و با تعجب نگاهم کرد و گفت عه تو اینجا چیکار میکنی؟؟🙁 لبخند مصنوعی زدم و گفتم خواستم خوشحالت کنم.! رحمت با خوشحالی گفت خوشحالم کردی عزیز دلم، به مامانت گفتی میای پیش من؟ _آره تازه اجازه هم گرفتم شب بیام خونتون. -واقعااااا اجازه داد؟؟ _بله اجازه داد گفتم مادرت یه کم مریض احواله تنهاست گفتم برم پیشش دیگه خانوم جون هم نه نگفت.! رحمت لبخندی زد و گفت کار خوبی کردی عزیز دلم یه نیم ساعتی بشین اینجا بعد مغازه رو میبندم با هم میریم خونمون. _نه تو بمون کار داری من خودم میرم. نه خودمم میام با هم بریم ننه ام ببینتت خیلی خوشحال میشه.!😍😊 _راستیییی شبم میمونی؟؟ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°