eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
24.7هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
5.3هزار ویدیو
5 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💜🕊 سهراب خیلی دستپاچه شده بود با تته پته گفت : این امکان نداره چطور ممکنه ستاره بره عاشق پسر رحمت ب
💜🕊 الان با خودش فکر میکنه که من بهش دروغ گفتم فکر میکنه ازش طلاق گرفتم تا زن سهراب بشم.! با پاهای لرزون رفتم روی مبل کنار ستاره نشستم.😣😰 رحمت سرش و بالا آورد و نگاهمون به هم گره خورد واااای نگاهش قلبمو آتیش میزد چقد تو نگاهش حرف بود ،!! چقد نگاهش برام آشنا بود این همون چشم ها بود این همون نگاه بود همون نگاهی که سالها پیش وقتی هجده ساله بودم عاشقش شدم.🥺❤️‍🩹 بغض گلوم و گرفته بود احساس خفگی میکردم صورت سرخ رحمت هم نشون میداد که اونم حال خوبی نداره.!! سهراب از اتاق بیرون اومد و در حالیکه سعی میکرد طبیعی باشه گفت خب خیلی خوش اومدید.😬 رحمت حتی یک لحظه هم نگاه سهراب نمیکرد و دستاشو تو هم قفل کرده بود و میشد فشار دستشو دید.، جو خیلی سنگین بود احساس میکردم دیگه نمیتونم نفس بکشم🤧 از روی مبل بلند شدم و گفتم من ناهار و آماده میکنم و پناه بردم به آشپزخونه ، دیگه نمیتونستم بیشتر از این خودم و نگه دارم دستمو جلوی دهنم گرفتم و زدم زیر گریه اشکام مثل ابر بهار میبارید.😭 برای ناهار قرمه سبزی گذاشته بودم غذای مورد علاقه رحمت ، همون غذایی که اولین ناهار زندگی مشترکمون براش درست کردم و چقد از دستپختم تعریف کرد.!! نباید کاری میکردم ستاره و امیر شک کنن آبی به دست و صورتم زدم و خودم و جمع و جور کردم. ستاره اومد تو آشپزخونه و با نگرانی گفت مامان حالت خوبه؟😥 لبخندی زدم و گفتم آره عزیزم خوبم. گریه کردی؟؟ _نه یه کم احساساتی شدم. وااااا برای چی؟؟ _خب دخترم میخواد عروس شه.🥲 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼ســــلام عصر زیباتون بخیر☕️ 🌼روز آدینه تون زیبا ☕️دلتون شاد و آروم 🌼عاقبتتون بخیر 🌼زندگیتون بی دلواپسی ☕️جسم و جانتون سلامت 🌼روزگارتون پراز خیر و برکت 🌼 امیدوارم ☕️در کنار عزیزان و خانواده روزی 🌼شـاد و پرخاطره داشته باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا! قشنگترین نعمتی که به من دادی «خودت هستی» بی‌نهایت شکر که دارمت 💚 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
یکی میگفت:🌸 الهی، گاهی نگاهی ... من میگویم : الهی، تو همیشه نگاهی .. تویی که بر همه چیز آگاهی .. و امید آن دارم، که از گناهان ما بکاهی، ای کسی که،🍃 در بلند ترین جایگاهی♥️ 🌸🍃  🌸🍃 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠قضای ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💜🕊 الان با خودش فکر میکنه که من بهش دروغ گفتم فکر میکنه ازش طلاق گرفتم تا زن سهراب بشم.! با پاهای
🕊💜 ستاره لبخندی زد و گفت : حالا کو تا عروس شم قربونت برم.😅 لبخندی زدم و گفتم پس ظرفها رو ببر بچین رو میز تا غذا رو بکشم. -چشممممم. ستاره میز و چید و منم غذا رو کشیدم و رفتم تو پذیرایی، نفس عمیقی کشیدم و گفتم بفرمایید غذا سرد میشه.☺️ سهراب و رحمت و امیر همراه هم اومدن سمت میز. سهراب چشم از من برنمیداشت میدونستم چقد حالش بده و چقد استرس داره.! سنگینی نگاه رحمت و کامل احساس میکردم.، سهراب کنار دستم نشست و رحمت دقیقا رو به روم، نفس کشیدن برام سخت شده بود خیلی سعی میکردم آروم باشم ولی واقعا نمیتونستم.🤦‍♀😣 سهراب که متوجه حال بدم بود برام یه لیوان آب خنک ریخت و گفت بیا بخور آرومت میکنه.🚰 لیوان و گرفتم و به نفس سر کشیدم خنکی آب تونست یه مقدار از آتیش درونم و خاموش کنه. رحمت یه دفعه گفت : به به دستتون درد نکنه خیلی زحمت کشیدید قرمه سبزی درست کردید آخه من عاشق قرمه سبزیم.! سهراب دیس برنج و سمت رحمت گرفت و گفت بفرمایید.🍛 رحمت با طعنه گفت نه شما بفرمایید. سهراب دیگه اصرار نکرد و بشقابمو پر از برنج کرد و بعد هم برای خودش کشید. ستاره که از این رفتار سهراب تعجب کرده بود دیس برنج رو از اون طرف میز برداشت و گرفت سمت رحمت و گفت بفرمایید.! رحمت گفت : ممنون عروس گلم با شنیدن این حرف من و سهراب یه دفعه به هم نگاه کردیم.!😮‍💨 میدونستم تازه ماجرا شروع میشه تازه رحمت میخواد انتقام بگیره ولی ای کاش بدونه که من تو چه شرایطی بودم ! کاش بدونه واقعا برای نجات جونش این کار و کردم و بدونه چقد سختی کشیدم.!! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✍امام على عليه السلام: إنّ حَقيقَةَ السَّعادةِ أن يُختَمَ لِلمَرءِ عَمَلُهُ بِالسَّعادَةِ، و إنّ حَقيقَةَ الشَّقاءِ أن يُختَمَ للمَرءِ عَمَلُهُ بِالشَّقاءِ خوشبختى حقيقى اين است كه كار انسان به خوشبختى بينجامد و بدبختى حقيقى اين است كه[فرجام ] كار آدمى به بدبختى ختم شود 📚معانی الأخبار345/1 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
❤️🌼 راجب داستان 🦋 من هم با نظر دوستمون موافقم که نظرشون کانال گذاشتید پروانه احساسی تصمیم گرفت اگر خانم‌جون و مادر رحمت در جریان حامله بودنش می گذاشت یا حداقل یک سال برای عشقش صبر میکرد . من اونجایی که امیر گفت پدرم پارچه فروشی داره حدس زدم رحمت هست و این شغل رو انتخاب کرده تا شاید روزی گذر پروانه برای خرید پارچه به مغازه ش برسه ، پروانه عاشق نبود که اگر بود پای عشقش می ایستاد .به نظرم سهراب و خان داداش پروانه هر دو مقصر هستند و به پروانه دروغ گفتند!! مخصوصا اونجایی که وکیل شرط اعدام نکردن رحمت رو طلاق پروانه گذاشت ، همه چیز از قبل هماهنگ شده بود ولی در کل پروانه آدم عاشقی نبود خیلی خیلی زود دل برید!!☹️ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋هر کس می‌خواهد خدا را ببیند اینگونه زندگی کند ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
‌. شیطان دائما مراقب شماسـت، ولی به کسانی که نمازشان را در می خوانند، کـمـتـر نزدیک می شود. ✍ آیت الله حق شناس (ره) ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مرگ بدون درد... 🎙️ سخنران: استاد ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°