✍امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
شیعه ما اگـر مرتکب #معصیتی شـود، نمیمیرد مگر اینکه به #بلایی چه در #مال و چه در #فرزند و چه در خودش مبتلا گردد و این ابتلا موجب از بین رفتن گناهانش گردد. و خدا را به گونهای ملاقات نماید که هیچ اثری از گناه در او باقی نمانده باشد و اگرچیزی از گناه در او باقی مانده بود، به هنگام مرگ دچار سختی و شدّت میگردد. (سپس گناهش پاک میشود)
📚 بحارالانوار، ج۶، ص ۱۵۷
(باب سکرات الموت وشدائده)
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🕊🌱 امیر با دیدن ما فهمید یه خبراییه با تعجب گفت چیزی شده؟؟🙁 ستاره بهت زده نگاه امیر کرد و گفت امیر
🕊🌱
اخم کردمو عصبی گفتم : چی داری میگی؟این امکان نداره من وقتی با رحمت ازدواج کردمو بچه دار شدم ،
تو چهار پنج سال از ستاره بزرگ تری رحمت اون موقع اصلا ازدواج نکرده بوده با مادرت!؟😳🤯
امیر اشکاشو پاک کرد و گفت چند سال قبل پدرم قبل از اینکه با شما ازدواج کنه با مادر من بوده صیغه اش میکنه و بهش قول ازدواج میده!!
بعد از اینکه میفهمه مادرم باردار شده ولش میکنه و میره مادرم منو به دنیا میاره و به سختی بزرگم میکنه تا وقتی که بابام از زندان آزاد میشه !
خیلی اتفاقی مادرم و میبینه و وقتی میفهمه مادرم منو به دنیا آورده و تنها داریم زندگی میکنیم ،
با خودش میگه شاید آه لیلا بوده که این همه بلا سرم اومده و میاد برای اینکه جبران کنه با مادرم ازدواج میکنه☹️
من که حسابی شوکه شده بودم گفتم باور نمیکنم.!
امیر با بغض گفت : کاش دروغ بود کاش واقعا پدرم نبود من از روز اول واقعیت و به ستاره گفتم!🥺
با اینکه پدرم گفته بود که حقیقت و نگم نه تنها به ستاره به همه گفته بودیم که پدر واقعیم نیست چون وقتی بابام برگشت من پنج سالم بود و مادرم به همه همسایه ها گفته بود پدرم مرده.!
مادرم میگفت وقتی پدرت ترکمون کرد از اون محله برای همیشه اومدیم بیرون مادرم هیچ کس و نداشت هیچ کس تمام خانواده اش و از دست داده بود.،
بعد پنج سال وقتی پدرم و دید انگار دنیا رو بهش داده بودن با اینکه پدرم همه چیو راجع به شما بهش گفت !
مادرم میدونست که پدرم عاشق کس دیگه ایه ولی انقد دوسش داشت بخشیدش باهاش زندگی کرد بهش محبت کرد😔
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#ارسالی_اعضا 🌼✨
راجب داستان#پروانه 🦋
سلام وعرض خسته نباشید خدمت شما
میخواستم راجب داستان پروانه صحبت کنم
من از همون اولم از رحمت خوشم نمیومد و همیشه حق و میدادم به سهراب چون واقعا عاشق پروانه بود و از همه نظر پسر ایده آلی بود ولی فکر نمیکردم رحمت تا اینقدر بتونه پست باشه که بخاد دخترش و به عقد پسرش در بیاره و بخواهد همچین کار احمقانه ای انجام بده و در نتیجه اینکه هر چی بلا سرش اومده واقعا حقش بوده و باید بدتر از اینا رو بکشه واز نظر من پروانه فقط باید سهراب و برای خودش نگه داره چون اون مرد لایق بهترین زندگیه
لطفا داخل کانال بزارید
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ خارج از شهر بودیم من کمی ترسیده بودم ولی پریسا براش عادی بود وارد دیگه با خیلی بزرگ
#سرگذشت_پریا🤍✨
سرم از شدت صدای بلند موزیک و رقص نور سالن درد گرفته بود، من به این مهمونیا و بیرون رفتنا عادت نداشتم
از دختر کناریم که اسم نگین بود پرسیدم
عزیز سرویس بهداشتی کجاست !؟😅
با دست انتهای سالن نشون داد که راه رو بلندی بود، کیفم و برداشتم و به اون سمت رفتم...!
بعد از اینکه آبی به صورتم زدم و یکم سرم بهتر شد به سالن برگشتم، چشم چرخوندم و اطرافم و نگاه کردم خبری از پریسا و آریا نبود..!🙁🤔
به سمت میز رفتم و پرسیدم: پریسا کجا رفت نمیبینمش...!
یکی از دخترا که از همه جلف تر بود گفت رفته صفا سیتی بشین از مهمونی لذت ببر تا اونم بیاد😉
متوجه حرفش نشدم اما به ناچار روی صندلی نشستم و به آدم های اطرافم نگاه کردم، هرکسی یجوری در حال خوشگذرونی بود
نمیدونم چقدر گذشته بود که به ساعت گوشیم نگاه کردم⏰
چشمام با دیدن ساعت گرد شد
وااای من کی ساعت شد ۱۲ حالا جواب مامان و چی بدیم😱🥶
شماره پریسا گرفتم شروع به بوق خوردن کرد اما جواب نداد، چندین بار تماس گرفتم اما بی فایده بود...!
از شدت استرس کل بدنم به لرزه افتاده بود و دستهام یخ کرده بود، دلم میخواست برم دنبالش بگردم ببینم کجاست...
میترسیدم با رفتنم بلایی سرم بیاد آخر شب بود و اکثر پسرا بودن و حالت طبیعی نداشتن، چاره ای جز انتظار نداشتم
ساعت نزدیک به یک بود که خانم تشریف فرما شد ...😤
اینقدر از دستش عصبانی بودم و حرص خورده بودم دلم میخواست یه فصل کتکش بزنم حیف که نمیشد و موقعیتش و نداشتم،
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
15.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بهشت و دوزخ برزخی
▪️مشاهده ی فضاهایی از بهشت و جهنم در برزخ توسط تجربه گر
👤تجربهگر: آقای میلاد دولت آبادی
.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
● نکته میانبربرای نزدیکی به خدا🕊
🎙استاد_جاودان
#درس_اخلاق
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#تلنگر🌷☘
🔴 بخشش مال همچون هرسکردن درخت است
🔹مردی خسیس تمام داراییاش را فروخت و طلا خرید.
🔸او طلاها را در گودالی در حیاط خانهاش پنهان کرد و هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد.
🔹تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد. همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت.
🔸روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد. اما طلاهایش را نیافت. شروع به شیونوزاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد.
🔹رهگذری او را دید و پرسید:
چه اتفاقی افتاده است؟
🔸مرد حکایت طلاها را بازگو کرد.
🔹رهگذر گفت:
این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست. تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟
🔸ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست. بلکه در استفاده از آن است. اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده و شرایط مناسبی دارید، پس به فکر دیگران نیز باشید.
🔹بخشش مال همچون هرسکردن درخت است. پول با بخشش زیادتر و زیادتر میشود.
🔸دارایی شما حساب بانکیتان نیست. دارایی شما آن مقدار از ثروت و داشتههایی است که برای یاری دیگران به گردش درمیآورید.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی خـــ♡ــدا هُلت میده
لبهی صخرهیِ مشکلات، بهش اعتماد کن
چون یا میگیرتت یا بهت پرواز کردن یاد میده!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🕊🌱 اخم کردمو عصبی گفتم : چی داری میگی؟این امکان نداره من وقتی با رحمت ازدواج کردمو بچه دار شدم ، تو
🕊🌱
امیر نگاهی بهم انداخت و گفت از کی میدونست؟
نفسمو بیرون دادم و گفتم از وقتی برگشتید ایران..😮💨
امیر گفت : یعنی تمام این دو هفته ای که من دنبال حلقه ازدواج بودم ،
خبر داشته که ستاره خواهرمه و نمیتونیم با هم ازدواج کنیم نمیتونم ببخشمش هیچ وقت.!🥺😤
باور کردن این موضوع برای هممون سخت بود حتی برای سهراب، از اون روز دیگه رحمت و ندیدیم هیچ کدوممون!!
به اصرار سهراب امیر و یه مدت پیش خودمون نگه داشتیم و هم ستاره هم امیر و میبردیم پیش مشاوره تا با این قضیه کنار بیان.،
خیلی طول کشید تا ستاره و امیر قبول کنن که نمیتونن با هم ازدواج کنن.!
با کمک مشاوره ستاره حتی سراغ رحمت هم نگرفت و انگار که اصلا نمیخواست ببینتش.،
امیر برگشت ایران و تنهایی برای خودش خونه گرفت ولی با ستاره و ما در ارتباط بود کم کم حال ستاره بهتر میشد و شرایط بهتر میشد.!🥲😊
به گفته مشاور که میگفت ستاره باید با یه پسر وارد رابطه بشه ،
تا زودتر فراموش کنه با یکی از پسرای دوست سهراب آشنا شدن و خوشبختانه اخلاق و رفتارشون خیلی بهم میخورد و باعث شد تا ستاره راحت تر همه چیو فراموش کنه،!
البته چیزی نبود که فراموش بشه ولی به هر حال با این قضیه کنار اومد امیر هم مشغول درس خوندن بود و تا میتونست خودشو مشغول میکرد📚
رحمت هم کلا رفته بود و امیر هم هیچ خبری ازش نداشت و میگفت که اصلا دلش نمیخواد دوباره ببینتش.!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ:
ﻏﺮﻭﺭ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﯽ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ
ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﺁﺳﺎﯾﺶ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻧﺮﻡ ﺍﺳﺖ، ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻡ ﻧﯿﺴﺖ!!
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ، ﻟﺰﻭﻣﺄ ﺩﻭﺳﺖ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ .
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺍﺧﻼﻗﺶ ﺗﻨﺪ ﺍﺳﺖ، ﺟﻨﺴﺶ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﯾﻦ ﺷﺎﻧﺲ ﺗﻮﺳﺖ🌱
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°