📜 خون و رنج و مرگ
✏️ اين گمان كه ما تنهاييم و خدايى نيست و كارى از پيش نمىبريم، چرا پيروز نشديم و چرا شكسته شديم، از آنجا برخاسته كه مىخواهيم بهشت را به دنيا بياوريم و مىخواهيم قدرت را ملاك بگيريم و مىخواهيم هدفها را فراموش كنيم!
✏️ و همين است كه نقشهى جنگ را پس از جنگ مىكشيم و به تعويق و تخلف، مبتلا مىشويم و خيال مىكنيم با اين كُندىها و پشت سر انداختنها از مرگ نجات مىيابيم و يا از زندگى بهرهى بيشترى مىگيريم.
✏️در حالى كه زندگى يعنى مبارزه و مبارزه يعنى خون و مرگ و رنج و كسى پيروز است كه بتواند نيروهايش را جبران كند و از دست رفتههايش را بسازد.
✏️ و اين استقامت يا از عشق مايه مىگيرد و يا از ترس و يا از غرور و خودنمايى...
✏️ كسانى كه از حدود خدا تجاوز مىكنند و به خاطر ضعفها و يا شتابها سنتها را مىشكنند، اينها را خدا خريدار نيست و از كارهاى خوبشان بهرهاى نمىبرند.
📄 برشی از کتاب
📚 قیام
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تمنّای مرگ
✏️ تمنّاى مرگ براى كسانى است كه ولايت خدا را به دست آوردهاند.
📄 برشی از کتاب
📚وارثان عاشورا
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🪴🕊 اما روز بعد هم دردم ادامه داشت بحدی که موقع چرت ظهر که بغل خدیجه دراز کشیده بودم خوابم نبردو درد
🪴🕊
خندهی ریزی کردو گفت اره بابا
فقط باید خیلی مواظب باشی کسی چیزی نفهمه!😅
خیلی زشته بقیه اینو بدونن باید مثل یه راز نگهش داریم،
بعدشم رفتیم سراغ صندوق من و یکی از پیراهن های کهنهمو درآوردیمو خدیجه با قیچی افتاد به جونش چند تیکش کردو هرچی که لازم بود رو بهم گفت…!
چند ماه ازین موضوع گذشت
هر ماه عادت شدنمو از همه مخفی میکردم و با چایی نبات و دمنوش های گیاهی دردمو تسکین میدادم🍵😮💨
یک روز که دزدکی کهنههامو برده بودم لب رودخونه بشورم یکی از زنهای همسایه منو دید و گفت ببینم دختر اون چیه دستت؟!
کهنه رو توی دستم فشردمو سعی کردم معلوم نباشه گفتم چارقده،
چشماشو ریز کردو گفت پس اون قرمزیی که ازش روان شده چیه؟!
بعدش هینی کشیدو زد کف دستشو گفت نکنه عادت شدی🙁😳
لجم گرفت از کارش، بلند شدمو دستمو زدم به کمرمو گفتم بله عادت شدم حالا هم دست از سرم بردار بزار کارمو بکنم🤨
زن چشماشو توی حدقه چرخاندو خیلی سریع دور شد، کارمو که انجام دادم به سمت روستا راهی شدم!
به اول کوچه که رسیدم دیدم طبق معمول زنهای همسایه کارهاشونو انجام دادنو دم در نشستن، اون زنی هم که لب رودخونه دیده بودمشون پیششون بود با دیدن من گفت ایناهاش اومد!
من نمیدونستم چرا اینطوری رفتار میکنه
خدیجه بهم گفته بود که همهی زنها ماهانه عادت میشن پس چیه این موضوع اینقدر عجیب بود که اون زن بعد از گفت و گومون اینطور بد باهام رفتار میکرد!🙁🤔
از کنارشون که رد میشدم طبق عادت همیشگی سلام کردم اما در کمال تعجب کسی جواب سلاممو نداد!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 بخدا قسم اگر بخواهید در مقابل دین ما بایستید
در مقابل همه دنیای کوچیک و حقیرتان می ایستیم
#شهید_القدس
#سردار_شهید_نیلفروشان
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔹امام علی علیهالسلام:
«صبر» بر دو گونه است: صبر در انجام كار خوبى كه دوست ندارى و صبر بر ترک كار بدى كه دوست دارى.
📚 نهج البلاغه، حکمت ۵۵.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 شهید سید مرتضی آوینی:
🔷 "ما یافتیم آنچهرا که دیگران نیافتند،
ما همه افقهای معنویت را
در شهداء تجربه کردیم؛
عشق را هم
امید را هم
کرامت را هم
شجاعت را هم
عزت را هم...
و همه آنچه را که دیگران جز در مقام #شهادت نشنیدهاند ما به چشم خود دیدیم!"
#آغاز_نصرالله
#لبنان
#شهید_سید_حسن_نصرالله
#شهید_مقاومت
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#سوره_بقره آیه 286
🔹 واعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا
🔸از ما بگذر، و ما را بیامرز، و به ما رحم کن!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزت و ذلت دست خداست 🌺
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💠 #بدترین | #امام_صادق عليه السلام
🔹 إنَّ شِرَارَكُمْ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُوطَأَ عَقِبُهُ إِنَّهُ لاَ بُدَّ مِنْ كَذَّابٍ أَوْ عَاجِزِ اَلرَّأْيِ
🔸بدترين شما كسى است كه دوست دارد پشت سرش راه روند، چنين كسى ناچار، يا دروغ پرداز است يا سست رأى
📗الکافی ج2 ص299
👆چه خوب است در نشر خوبیها سهیم باشیم.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🪴🕊 خندهی ریزی کردو گفت اره بابا فقط باید خیلی مواظب باشی کسی چیزی نفهمه!😅 خیلی زشته بقیه اینو بدون
🪴🕊
شانهای بالا انداختمو بیخیال رفتم خونه و به کارهام رسیدم..
چند روز بعد که عادتم تموم شده بود همراه خدیجه به حمام عمومی محلمون رفتیم،
همین که وارد شدیم دو سه تا زن با دیدنمون چینی به بینیشون انداختن و خیلی زود کارشونو انجام دادن و در حالیکه چپ چپ بهمون نگاه میکردن رفتن😒
این اوضاع ادامه داشت بدون اینکه من بدونم چه خطایی ازمن سر زده!
توی محل نه کسی جواب سلاممو میداد نه کسی باهام حرف میزد، چند وقت بعدش که باز همراه خدیجه و منیژه به حمام رفتیم زنی که مسئول حمام بود دم در نگاهی بهمون انداختو رو به خدیجه گفت تو و خواهرت برید تو با سرش رو به من اشاره کردو گفت اما این نمیتونه بره تو حموم!!
هر سه تامون با تعجب گفتیم یعنی چی چرا نمیتونم بیام🙁😳
زن دستاشو به کمرش زدو گفت من که نمیتونم بخاطر این خانوم همهی مشتری هامو بپرونم میتونم؟!
گفتم مشتری چرا بخاطر من میپره من نمیفهمم چیشده اصلا !!!
زن نگاهی بهم انداختو گفت همهی محل میگن تو به سن بلوغ رسیدی و عادت میشی و چون ختنه نشدی نجسی!
چشمام چهارتا شد😳🤯
از شنیدن کلمهی نجس چنان بهم برخورد که زبونم چسبید به سقف دهانم و طعم تلخی رو زیر زبونم احساس میکردم…
نتونستم هیچی بگم هیچی!😤
منیژه که توی عالم بچگی خودش بود اما خدیجه با خشم به زن نگاه میکرد ،
در همین عین یک زن نسبتا جوان بچه به دست درحالیکه گونههاش از گرمی حمام گل انداخته بود از حمام بیرون میامد،
با دیدن من چادرش جلوی صورتشو کامل گرفتو با دقت طوریکه با من برخوردی نداشته باشه از کنارمون رد شدو زیر لب کراهت داره واللهی گفت!!😰
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°