9.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 رو در روی دشمن ۲ هزار ساله!
🚩 عجب فرصتی...
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
📩 #سخن_نوشت
کلماتی برای رهایی از بیماری و فقر
🔺️ #حجت_الاسلام_رفیعی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
1403-07-15 Rafiei.mp3
12.46M
📌 فایل صوتی برنامه سمت خدا
🎙 #حجت_الاسلام_رفیعی
📚 موضوع: شرح دعای بیستم صحیفه سجادیه ( عیب زدایی )
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌄 فرزندِ هستی
✏️انسان فرزند تمام هستی است و تا بینهایت راه در پيش دارد لذا باید طوری تربیت شود که در تمام این عوالم و در تمام این مسیر بتواند چه بکند و چگونه بماند و چگونه برود.
📄 برشی از کتاب
📚 مسئولیت و سازندگی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🕊🌷
خیلی اشکش را نگه می داشت، توی چشمش.
همسرش فقط یکبار گریه اش را دید، وقتی امام رحلت کرد. دوستش می گفت: «ما که توی نماز قنوت می گیریم، از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد. اما «صیاد» توی قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می شنیدم که می گفت « اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای »، بلند هم می گفت، از ته دل.
#شهید | #علی_صیاد_شیرازی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
📖 ″برشی از خاطرات″ | محمد ابراهیم همت
#شهید | #محمد_ابراهیم_همت
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
خدایا،
بیاموز به من که اگر در سختی ام، اگر دلتنگم هیچ حالتی پایدار نیست
و می گذرد
و در تمام این لحظه ها تو در کنار منی
خدایا شکرت🌸🌱
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔰پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله:
إنَّ لِلقُلوبِ صَدَأً كَصَدَإِ النُّحاسِ، فَاجلوها بِالاِستِغفارِ وتِلاوَةِ القُرآنِ
دل ها نيز همچون مس، زَنگار مى گيرند. پس آنها را با استغفار و تلاوت قرآن، جَلا دهيد
📚أعلام الدين صفحه293
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
از "یـاعـلی"
زبان و دهان خسته کِی شود؟!
اصلاً زبان برای همین در دهان ماست..
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💙❣ منیژه که تازگیا حس میکردم از اون حالت خامی بچگانهش دراومده بود توی جاش غلطی زدو گفت دلبر یعنی ا
💙❣
طی چند روز گذشته که ندیده بودمش دلم خیلی براش تنگ شده بود و میخواستم همهی کارهارو بکنم تا وقتی که خدیجه میاد کار خاصی برای انجام دادن نداشته باشمو بتونم پیشش باشم!!🥲
غذا هارو خود عمه پخت و باقی کار هارو هم من و منیژه انجام دادیم
🌤 دم غروب که در زدن به سمت در پرواز کردم، هول هولکی سلام علیکی با حسن آقا و پسرهاش کردمو خودمو انداختم توی بغل خدیجه!🥺🥲
کلی همو بوسیدیمو بغل کردیمو رفتیم تو
خدیجه جلوی چشمم خیلی نسبت به قبل لاغرتر شده بود و زیر چشمهاش گود افتاده بود،!
لباس نخی نوک مدادی رنگی پوشیده بود و بدون هیچ آرایشی موهاش رو پشت سرش جمع کرده بود و روسری مشکی سرش کرده بود،
هیچ شباهتی به باقی تازه عروس ها نداشت، نگاهم رفت پی عباس
روی دوتا مخدهایی که پشتش گذاشته بودیم لم داده بود و بی خیال از هفت عالم برای خودش چای جرعه جرعه مینوشید و انگار نه انگار که خدیجهی بیچاره بخاطر اون به این حال افتاده…!!
چقدر ازش بدم میومد😤😤
به بهانهی سفره چیدن با دخترها اومدیم بیرون ،پامون که به خیاط رسید منیژه گفت اخیش از اون جمع حوصله سر بر اومدیم بیرون!!
خدیجه لبخند محزونی زد و گفت جای من بودی چیکار میکردی پس😢
دلم براش ریش شد
نمیخواستم حالا که قراره چند ساعتی رو باهم بگذرونیم ناراحت ببینمش،
دستشو کشیدمو به سمت مطبخ رفتیم و شروع کردم از هر دری صحبت کردن تا واسهی لحظاتی هم که شده حواسشو پرت کنم!
اونشب بدون توجه به چشم غرههای عمه کلی گفتیمو خندیدیم اما خدیجه حتی نوع خندیدنش هم غم داشت…😞
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎄فرق نمی کند که تقویم
🌷پایــیز باشد یا بهــار
🎄تابســتان یا زمسـ️ـتان
🌷بی دوست
🎄هیچ زمانی زیبا نيست
🌷تقدیم به شما دوستان جان
دوشنبه تون شکوفه باران
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•