۞ تلنگری برای زندگی ۞
💙❣ با غصه گفتم اخه اینطوری نمیشه که،خودتو تو آیینه دیدی خدیجه؟☹️ رنگ به روت نمونده دختر برای بچت هم
💙❣
من و منیژه هم همونطور که داشتیم حرف میزدیم گیاه و گل هارو میچیدیم و توی سبد میذاشتیم ،
سرم پایین بود و نگاهم به زمین در پی گیاه مد نظرم که دو دست بزرگ کلی گل رو ریخت توی سبد من!🌿🌱
با تعجب سرمو بلند کردم و با دیدن پسری که الان میدونستم اسمش بیوکه چشمام چهارتا شد 😳
منیژه هم که بغل دستم بود شاهد این صحنه بود و سبد خودشو گذاشت روی زمینو دست به کمر نگاهمون میکرد!!
خیلی سریع به خودم اومدمو گفتم این چه کاری بود آقا؟!
گفت خواستم کمکت کنم ریزه میزه بعدم چشمکی بهم زدو خیره خیره نگاهم کرد،
با صدای هین پر صدای منیژه به سمتش برگشتمو سبدمو محکم گرفتمو گفتم بریم منیژه
تموم راه تا خونه رو تقریبا به حالت دو رفتیم ، به خونه که رسیدیم عمه توی حیاط بود با دیدنمون گفت هووووو چخبره انگار دنبالتون کردن،!🤨
من گفتم زبرو زرنگ باشید اما نگفتم بی حیا بی حیا توی ده بدویین که ،
نفس نفس زنان فقط نگاهش کردیم عمه هم منتظر نموند چیزی بگیم اومد سمتمونو سبد هامونو نگاه کرددد!
با تشر رو به منیژه گفت فقط همینقد گیاه جمع کردی؟!فقط بلدی مفت بخوریو بخوابی منیژه گفت ننه خب توی این مدت کمی که اونجا بودیم همین قدرو میشد جمع کرد!😓☹️
عمه خورشید چشمی در کاسه چرخاندو گفت زبونو نگاه زبونو نگاه ولش کنم تا شب همینجا آسمان ریسمان میبافه بهم؛چطور دلبر توی همون مدت زمان کم اینهمه جمع کرده!
منیژه با خشم نگاهم کردو خواست چیزی بگه که با التماس نگاهش کردم،ترس رو توی چشمام دیدو چیزی نگفت😮💨
عمه سبدهارو برداشتو همونطور که زیر لب غر میزد رفت بالا...
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
Quran-page-187.mp3
2.24M
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 صفحه صد و هشتاد و هفت قرآن کریم، سوره مبارکه التوبة
با صدای آقای شهریار پرهیزگار بشنوید.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
📢 هر روز یک صفحه قرآن بخوانیم
🔹 امروز؛ صفحه صد و هشتاد و هفت قرآن کریم
سوره مبارکه التوبة
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ وقت بیداری مسیحیان فرا رسیده!
🔻اگر اروپاییها متوجه بشن ریشۀ مشکلاتشون صهیونیستها هستن، ورق برخواهد گشت.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 نبرد مرگ و زندگی!
❗️حیات ما در نابودی اسرائیل است!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💌 شجاعت، عنصر کلیدی حماسه
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💙❣ من و منیژه هم همونطور که داشتیم حرف میزدیم گیاه و گل هارو میچیدیم و توی سبد میذاشتیم ، سرم پایی
💙❣
نفس راحتی کشیدیم و بهم نگاه کردیم از منیژه تشکر کردم که چیزی به عمه درمورد اون پسر و کارش نگفت 😅☺️
منیژه هم یه تای ابروشو داد بالا و گفت ببینم اون پسره کی بود میشناسیش؟!
فک کنم رنگم پریده بود با این سوالش چون بعد اینکه گفتم نه بابا از کجا بشناسمش !!
بدجنسانه گفت اگه بهم نگی میریم به ننم میگم اون پسره گل های خودشو ریخته تو سبد توها😏
یه دستمو گذاشتم روی دهنشو با دست دیگم دستشو گرفتمو کشیدمش توی مطبخ و گفتم هیس الان عمه میشنوه،!
بعدش هم مجبور شدم کل ماجرا رو براش تعریف کنم و ازش خواهش کردم پیش هیچکس خصوصا عمه خورشید چیزی بروز نده!!!😬
منیژه قیافهی حق به جانب گرفت و گفت من کی تا حالا حرف های کسیو پیش بقیه گفتم تا این بار دومم باشه،
گفتم باشه خب حالا توهم!
منیژه گفت همیشه با خدیجه جیک تو جیک بودین چیزیم پیش من نمیگفتین فک میکنین دهن من لقه اما از این به بعد باید راهم بدین تو صحبت هاتون ها
باشهای گفتمو رفتم سراغ بقیهی کارهام
فکرم همش سمت بیوک بود،خوشم اومده بود از کارش🥰
از یه طرف میترسیدم از یه طرف هم ته دلم به احساسی عجیب که در حال شکل گرفتن بود گرم شده بود…!!.
فردای اون روز هم با منیژه سمت صحرا راه افتادیم و بیوک هم اونجا بود با دیدنش گل از گلم شکفت؛ با غرور و لبخند روبروم وایساده بود و نگاهم میکرد😊
جواب نگاه پر محبتش رو با خندهای کوچیک دادمو سرمو انداختم پایینو شروع کردم دور خودم چرخیدن!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌷 #حدیث
«گوش خود را به خوب شنیدن عادت بده و به سخنانی که شنیدنشان بر اصلاح و پاکی تو چیزی نمیافزاید گوش فرا مده»
#امام_علی_علیهالسلام
میزانالحکمه ج۵ ص۴۰۲
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#قرآن
✨وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا
✨إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۱۸﴾
✨و اگر نعمت هاى خدا را شماره كنيد
✨آن را نمى توانيد بشماريد
✨قطعا خدا آمرزنده مهربان است (۱۸)
📚#سوره مبارکه النحل #آیه ۱۸
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
* #حدیث_روز
💚پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
🔸إنَّ أعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللَّهِ یوْمَ القِیامَةِ أمشَاهُمْ
🔸فِی أرْضِهِ بِالنَّصِیحَةِ لِخَلْقِهِ
🔸برترین مقام در پیشگاه خدا در روز قیامت
🔸برای کسی است که بیش از همه برای ارشاد
🔸و خیر خواهی مردم گام بردارد.
📚كافى، ج 2، ص 208.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔹این رشته باریک را پاره نکنید
🔹 عزیزان، اولاً گناه نکنید،
که گناه برای انسان سمّ مهلک است؛
🔹 اگر هم به گناه افـتـادید ،
یا حـتـی غـــرقِ در گناه بودید،
دست از نــمـاز برندارید!
🔹این رشته باریک بین خود و خدا
پــاره نکنید؛ عـاقـبـت همین نــمـاز شما را اصلاح خواهد کرد و عاقبت بخیری شما را رقم خواهد زد .
آیت الله ضیاء آبادی رحمت الله علیه
#نماز_اول_وقت
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💙❣ نفس راحتی کشیدیم و بهم نگاه کردیم از منیژه تشکر کردم که چیزی به عمه درمورد اون پسر و کارش نگفت 😅
💙❣
منیژه هم با نیش باز زیر یه درخت نشسته بودو نگاهمون میکرد،
نزدیکش شدمو گفتم بهتره شروع کنیم و زود برگردیم تا عمه دعوامون نکنه!!
همونطوری هول هولکی یک سری گیاه چیدیم و مثل روز قبل بیوک کلی کمک کرد و گل و گیاه های دارویی رو توی سبد من ریخت😅🧺
برعکس دیروز ازش تشکر کردم و جواب تشکرم رو با لبخند دادو گفت تا نزدیک ده همراهتون میام خانوما،
کل بدنم داغ شده بود و احساس میکردم از تو دارم میسوزم😓😮💨
حدس میزدم گونههام گل انداخته باشه سرمو پایین انداخته بودم و با فاصله ازش اروم اروم سمت ده قدم برمیداشتیم
که بیوک گلوشو صاف کردو گفت دلبر خانوم بنده از شما خیلی خوشم اومده
همزمان با این حرفش صدای خندهی پر ذوق منیژه بلند شد😍😂
سقلمهای بهش زدمو حواسمو جمع کردمو با دقت به حرف های بیوک گوش جان سپردم!
گفت که حتما به گوشتون رسیده که من تهران کار میکنم و اینجا گهگداری سر میزنم
یهو وا رفتم و با غم نگاهش کردم،
متوجه غم توی نگاهم شد و گفت البته ازین به بعد قراره بیشتر سر بزنم!!
با لبخند سرمو پایین انداختمو ادامه داد:
من ازتون میخوام بهم یه فرصت کوچولو بدید تا یکم خودمو کارو بارمو جمعو جور کنم و دست پر بیام خاستگاریتون!
همزمان با این حرفش احساس خوشایندی بهم دست داد انگار یکی با سر انگشتاش روی پوستم خط میکشید ذوق زده به ادامهی حرف هاش گوش سپردم،
گفت که یه خواهر تنی داره و بقیه خواهر برادرهاش از زن دوم پدرش هستن و میخواد اینجا خونه و کاری دست و پا کنه و بعد ازدواجمون خواهرش رو هم بیاره پیش خودمون☺️
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°