eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
23.5هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️ باید که گناه را فراموش کنیم ⭕️ قدری به سکوت قبرها گوش کنیم 💢 حیف است که در بلندی این یلدا ❗️کوتاهی عمر را فراموش کنیم   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
اومدم جمعش کنم که، آراس مهلت نداد سریع گفت : نگفتم آقا جون انقد خانواده ی خوبی دارن که اصلا منو ب
چه روز مزخرفی بود، دیگه داشت حوصلم سر میرفت، به ساعت دیواری نگا کردم، ساعت نزدیک 5 بود.. مادرش مثل عقاب انگار مراقبم بود،گفت عجله دارین گفتم ببخشین خونه ما دور! نمیخوام به شب بخورم با اجازتون زحمتو کم کنم.. گفت : عجله ای نیست!! بعدشم با غیض و غضب نگام کرد، چند دقیقه ای نگذشته بود که خدمتکار اومد و دم گوش مادرش پچ پچ کرد اونم با دست اشاره کرد، یه دیقه نشد یه دختر فوق‌العاده زیبا و خوش اندام وارد شد، با آرایش غلیظ و لباس ست صورتی و سفید!! موهای یاسی و طلایی بلندش تا کمر میومد، یه مانتو چسبون پوشیده بود که قشنگ فرم سینه و همه جاش پیدا بود، با عجله وارد شد و سلام کرد، اراس چشماشو درشت کرد و با ناراحتی گفت : آرمیتا تو اینجا چیکار میکنی..؟ جلو اومد و بی توجه بمن با همه دست داد و به آراس که رسید خم شد رو صورتشو گونشو بوسید😳🤯 بعدم با ناز گفت چیه حق نداریم خونه ی عمومون بی دعوت بیایم و پشت چشمی نازک کرد! بعدم رفت نشست رو مبلو پاشو انداخت رو پاش باباشم گفت این چه حرفیه عمو خیلیم خوش اومدی ولیز معلوم بود اونم انتظارشو نداشت! آراس ایستاده بود، بمن اشاره کرد که پاشو بریم بلند شدم و با لبخند با اجازه گفتمو حسابی ازشون تشکر کردم، آرمیتا که انگار تازه منو دیده بود گفت چرا قدم من سنگین بود!! گفتم نه عزیزم گفتم که خونمون دوره قبل ازینکه شب بشه باید بگردم خونه بابام ناراحت میشه!! بلند شدو با کرشمه اومد خیلی عصبی بود و نمیتونس خودشو کنترل کنه، گفت : دخترایی مثله تو مگه خونه هم دارن! نفهمیدم این چی داشت میگفت آراس با حرص گفت : آرمیتا حرف دهنتو بفهم ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
💠 هر روز با یک آیه از قرآن 💢وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ 🔹و کاخ رفیع آسمان را ما به قدرت خود برافراشتیم و ماییم که مقتدریم. 📚سوره مبارکه زاریات آیه۴۷ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بودن با یه دختر قوی سخته ... خیلی هم سخته بخاطر همینه خیلی از پسرا دنبال دخترای ضعیف و تو سری خور میرن چون عُرضه ی بودن کنار یه دختر قوی رو ندارن ! بودن کنار یه دختر قوی عرضه میخواد هم داشتنش هم نگه داشتنش ! همه ی ما مردها، پسرها به یک دختر قوی نیاز دارن تا بتونن خیلی بهتر رشد کنن دنیارو خیلی قشنگ تر ببینن ... ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
تنها ✨ آب های آرام هستند که چهره ها رو بدون انحراف و درست نشان می دهند.. بنابراین تنها ذهن های آرام می توانند درک شایسته و درستی از زندگی داشته باشند. زندگی را رنگ بزن " رنگ شادی " نگذار او رنگت کند به " رنگ غم "... آب و هوای دلتون آروم روزتان شاد🌻 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
💠هر روز با یک آیه از قرآن کریم📖 💢قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعًا وَخُفْيَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِنْ هَٰذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ 🔹بگو: آن کیست که شما را از تاریکی‌های بیابان و دریا نجات می‌دهد گاهی که او را به تضرع و زاری و از باطن قلب می‌خوانید که اگر ما را از این مهلکه نجات داد پیوسته شکرگزار او خواهیم بود؟ 📚سوره مبارکه انعام آیه ۶۳ 📿 🧿 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
چه روز مزخرفی بود، دیگه داشت حوصلم سر میرفت، به ساعت دیواری نگا کردم، ساعت نزدیک 5 بود.. مادرش مثل
آرمیتا از عصبانیت قرمز شده بود، انگشت اشارشو گرفت سمتمو گفت ببین میدونستی خیلی زشتی شبیه میمونی بیشتر تا آدمیزاد، توصورتت که نگا میکنم باید کفاره بدم😏 سعی کردم خودمو کنترل کنم هرچند این جور رفتارا برام عادی بود ولی ازینکه اونجا بودم مثله سگ پشیمون بودم،😤 با لبخند گفتم عوضش عزیزم تو خیلی خوشگلی، کاشکی یکم مهربون ترم بودی.. پدرش از حرفم جا خورد و تغییر چهرشو به وضوح دیدم.. ولی آرمیتا چشمای آبیش که دو تا گوله آتیش شده بود با خنده ی هیستریک و عصبی ادامه داد : پس بگو چجوری پسر عموی مارو تور کردی با همین چرب زبونیت وگرنه به آراس نگا کرد، آراس انقد خوشگل و خوشتیپه که دخترایی مثله توعا جادوگرو اصلا داخل آدمم حساب نمیکنه!! اصلا ببینم چجوری باهاش بودی که میخواد بگیرتت هان نکنه نقشع کشیدی و خودتو بزور انداختی گردنش بعدم چشمک ریزی زد با اون مژه های بلند و کاشتش!! خیلی بهم برخورد، سرمو انداختم پایین و آروم گفتم : ببخشین با اجازه من باید برم سریع کیفمو از رو مبل برداشتم که برم یهو آراس غرید : آرمیتا خجالت بکش میفهمی چی داری میگی حرفایی که لیاقت خودت رو به نگین من نسبت نده!! العانم بفرمایید بیرون هروقت عقل اومد تو سرت برگرد،😠 مادرش از جاش بلند شدو با حرص داد زد آراس بسته!! آرمیتا که انتظارشو نداشت برگشت سمت منو یه سیلی محکم زد تو گوشم!! دستمو گذاشتم رو صورتم اینجا چخبر بود😳 باوردم نمیشد باباش و آراس باهم داد زدن آرمیتا ولی مادرش یه پوزخند کنار لبش بود، حتم داشتم آرمیتا فقط بازیچه دستای اون سلیطه بود، بی فکر دوییدم سمت در از همشون متنفر بودم.. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🍁🍂🍁🍂 💠 امام علی (ع) : 🔵 از دست رفتن خرد ، در زیاده طلبی است . 📚 غررالحکم 🍁 🍂 🍂 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
📌 روایت شهید چیت سازیان از آلبوم عکس شهدا 🔹️ همسر سردار شهید علی چیت سازیان می گوید : صورتش سرخ شده بود و اشک توی چشمهایش برق میزد. آلبوم را گرفتم و خواستم آنرا کنار بگذارم.🌸📔 ◇ آلبوم را از دستم کشید و گفت: «گُلم! ولش کن؛ این آلبوم تمام زندگی منه؛ انگیزه ماندن و جنگیدن منه.» ◇ گفتم: «خودت رو اذیت میکنی.»😭😭 ◇ اشکهایش دانه دانه می چکید روی گونه هایش و گفت: «فرشته؛! اینا همه عاشق آقا ابا عبدالله (ع) بودن. بخاطر آقا خیلی عرق ریختن؛ خیلی زخمی شدن؛ خیلی بیخوابی کشیدن؛ خیلی تشنگی و گرسنگی کشیدن؛ خیلی زیر آفتاب سوختن؛ اما یه بار نگفتن خسته شدیم؛ تشنه ایم؛ خوابمان میآد. ◇ به این عکسها نگاه میکنم تا اگه خسته شدم، یادم نره شهید قراگوزلو شبها به جای خواب و استراحت، نماز شب و زیارت عاشورا میخواند و های های گریه میکرد. ◇ به اینا نگاه میکنم تا اگه یه وقت آرزو کردم کاش منم خانه و زندگی داشتم، یادم بیاد مصیّب میگفت: 'زیاد آرزو نکنین؛ چون مرگ به آرزوهای شما میخنده.' ◇ یادم باشه امروز زمان آرزو نیست زمان حرف نیست؛ باید عمل کنیم. هر کسی سَری داره باید هدیه بده؛ دست داره باید بده؛ اگه پیره و نمیتونه بیاد جبهه، باید از جبهه پشتیبانی کنه.» 🔹 میدانستم خسته و غصه دار است. به قول خودش از اول جنگ، یک گردان از دوستانش شهید شده بودند. کنارش نشستم و باهم به عکسهای شهدا نگاه کردیم. او بدون رودربایستی از من، اشک می ریخت و من از گریه او بغض میکردم و میگریستم. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
اما من به حرف همسرم توجهی نداشتم همانطور بی حجاب با نامحرم روبوسی میکردم و دست میدادم، زندگی عاشق
بعد از چند وقت، در حال قدم زدن بودم که از جلوی در مسجد محله رد شدم! همسر سابقم را دیدم، مثل همیشه زیبا و مهربون، مثل یه دسته گل، در ثانیه دلم برای حیا و غیرتش رفت.🥺 من چقدر احمق بودم که قشنگترین مرد زندگیم، نیمه گمشدمو به همین راحتی از دستش دادم و جدا شدم 😭😭 جلوی در مسجد ایستادم تا نماز تمام بشه و از مسجد بیرون بیاد ..... آخر اومد بیرون منو دید اما اصلا هیچ توجهی بهم نکرد😒 اما من دلم طاقت نیاورد و اون رو صدا زدم برگشت و گفت بیا تو ماشین ... توی ماشین بهش گفتم،:هنوزم دوست دارم، برای همین تصمیم گرفتم با حجاب بشم، همونی که تو میخواستی، تو هم بزرگواری کن و منو ببخش بیا دوباره ازدواج کنیم☺️💍 تا اومدم دستش رو بگیرم، خودشو کشید عقب و با صدای کمی بلند گفت : به من دست نزن ما محرم نیستیم!!! خیلی ناراحت شدم و بهم برخورد، فهمید و ادامه داد ببخشید ما الان دیگه مثل سابق نیستیم که بهم دست بزنید، می‌دونی که چی میگم! گفتم:»باشه اما با حالت ناراحتی ...... ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
بسم الله الرحمان الرحیم ❤رسول الله صلی الله علیه وآله: 🍃هرکه سوره لیل را ۱۵ مرتبه قبل خواب بخواند، در خوابش فقط آنچه از نیکی‌ها دوست دارد، می‌بیند و هیچ بدی در خوابش نمی‌بیند.⚘ ⚘مَنْ قَرَأَهَا قَبْلَ أَنْ یَنَامَ خَمْسَ عَشْرَهًَْ مَرَّهًًْ لَمْ یَرَ فِی مَنَامِهِ إِلَّا مَا یُحِبُّ مِنَ الْخَیْرِ وَ لَا یَرَی فِی مَنَامِهِ سُوءً.🍃 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈• ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🌸🌿پاداش خویشتن داری (ابن سیرین) ابن سیرین مردی بزّاز بود، می گوید: در بازار شام در مغازه خود برای فروش پارچه نشسته بودم، زنی جوان وارد مغازه شد در حالی که حجاب کامل اسلامی را رعایت کرده بود! از من درخواست چند نوع پارچه کرد، آنچه می خواست به او عرضه کردم، گفت: پسر سیرین! این بار پارچه سنگین است و مرا طاقت حمل آن به منزل نیست، شما این بار را به خانه من بیاور و در آنجا قیمتش را از من بستان. من بی خبر از نقشه شومی که او برای من کشیده، بار پارچه را به دوش گذاشته و به دنبال او روان شدم، چون وارد دالان خانه گشتم درب را قفل زد و حجاب از روی و موی برداشت و در برابر من کمال طنازی و عشوه گری آغاز نمود، تازه بیدار شدم که به دام خطرناکی گرفتار آمده ام، بدون این که خود را ببازم، همراهش به اطاق رفتم، او را خام کردم، سپس محل قضای حاجت را از او پرسیدم، گفت: گوشه حیاط است، به محل قضای حاجت رفتم، در آنجا از افتادن به خطر زنا به حضرت دوست نالیدم، آن گاه تمام هیکل و لباسم را به نجاست آلوده کردم و با همان منظره نفرت آور بیرون آمدم چون زن جوان مرا به این حال دید سخت عصبانی شد و انواع ناسزاها را نثار من کرد. سپس درب خانه را گشود و مرا از خانه بیرون کرد، به منزل خود رفتم، لباس هایم را عوض کردم و بدن را از آلودگی شستم، عنایت خدا به خاطر و رعی که به خرج دادم هم چنان که به خاطر ورع یوسف، شامل حال یوسف شد شامل حالم شد و از آن پس در غیب به روی دلم باز شد و علم تعبیر خواب به من مرحمت شده و بخشیده شد ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══