۞ تلنگری برای زندگی ۞
باورم نمیشد که اومده باشه فرودگاه سریع تر وسایل رو برداشتم، رفتم لب پله ها بچه ها رو دیدم که بغلش ه
ساک و وسایلم رو گذاشتم توی اتاق
وقتی اومدم خواهر کوچیکم نبود وقت اومد تو خونه بچه هارو که دید کلی خوشحال شد و ذوق کرد منم با خوشحالی از اتاق بیرون اومدم تا دیدمش درجا میخ کوب شدم چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم😳🤯
اون شالی که خیلی نازک بود و بودن و نبودنش روی سر خواهرم هیچ فرقی نداشت،
تبدیل به یه چادر خیلی خوشگل و روسری ای که لبنانی بسته شده بود، شده بود.
از خوشحالی پاهام افتاد و دیگه نتونستم بایستم با چشمای گریون کم کم خودم رو بلند کردم و به سمتش رفتم دویدم توی آغوشش و تا چند دقیقه ولش نکردم خیلی خوشحال بودم،
چون یکی مثل خودم در خانواده پیدا شده بود رفت لباس هایش رو عوض کرد و داستان آشناییش با نامزد طلبش رو برام تعریف کرد..
کم کم داشت عصر میشد و زمان رسیدن خواستگاری کم کم لباس هام رو عوض کردم و برای خواستگاری آماده شدم لحظه ای که منتظرش بودم فرا رسیده بود
وقتی توی کت و شلوار دیدمش دلم ضعف رفت براش بچه ها دویدن توی بغل پدرشون
بعد چند دقیقه گذاشتن پدرشون بیاد و روی صندلی بشینه..
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر آرامش میخواهی
مراقب مردم نباش.
اگر ادب میخواهی
در کار کسی دخالت نکن.
اگر پند زندگی می خواهی
در برابر آدمهای احمق سکوت کن.
گذشته فراموش نمیشه
مگر اینکه آیندهت اون چیزایی باشه
که تو گذشته میخواستی بهش برسی...👌👌
🐍👀🐍
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواظب گفتارمان باشیم
مواظب مشاهدات باشیم
مواظب شنیده هایمان باشیم
جز تو هیچ کس مسئول
آن چه در درون تو میگذرد نیست
بیرون تو عکس درون توست
اگر آدم ها درون خویش را تطهیر کنند
بیرون نیز آلوده نخواهد شد ...
#اکهارت_توله
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌼ﺍﻗﺘﺪﺍﺀ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﺫﺍﻥ ﮔﻮﻳﺎﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﮔﻮﻳﺎﻥ
✍ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺁیت ﺍلله آقا ﺷﻴﺦ ﺟﻮﺍﺩ ﺍﻧﺼﺎﺭﻯ ﻫﻤﺪﺍﻧﻰ (ﺭﻩ) ﻣﻰﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ :
ﺭﻭﺯﻯ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﺭِ ﻣﺴﺠﺪ ﺷﺪﻡ. ﺩﻳﺪﻡ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻯ ﻋﺎﻣﻰ ﻭ ﻋﺎﺩّﻯ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻭ ﺻﻒ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ، ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺻﻒ ﺑﺴﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ، ﺧﻮﺩ ﺍﺑﺪﺍً ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺻﻔﻮﻑ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺍﻃّﻠﺎﻋﻰ ﻧﺪﺍﺷﺖ.
ﻣﻦ ﻣﻰﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺩﺍﺭﻳﻢ : ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﻯ ﻭﺍﺟﺐ ﻳﻮﻣﻴّﻪ ﺧﻮﺩ، ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻫﺮ ﻧﻤﺎﺯﻯ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﺩﻭ ﻭﺻﻒ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﻳﺪ یک ﺻﻒ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﻯ ﺁﻥ ﻓﻴﻤﺎﺑﻴﻦ ﻣﺸﺮﻕ ﻭ ﻣﻐﺮﺏ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺳﺖ.
🌴ﺁﺭﻯ! ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﺁﺛﺎﺭ ﻣﻠﻜﻮﺗﻰ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﺫﺍﻥ ﮔﻮﻳﺎﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﮔﻮﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻄّﻠﻊ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ.
📚 ﻣﻌﺎﺩﺷﻨﺎﺳﻰ
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونم وقتی یکی غمگینه جمله های امیدبخش براش هیچ معنایی نداره شاید کلافه ترش هم بکنه
اما میخوام بهت بگم تموم غم و تلخی هایی که تو زندگیت هستن دارن بهت میگن تو فقط خودت و داری که بتونه نجاتت بده
پس پاشو یه حرکتی بکن
یه مربیِ ورزشی میتونه بهت برنامه ی ورزشی بده
یه روانشناس و مشاور میتونه بهترین راهنمایی ها رو بکنه تا زندگیت بهتر بشه
یه دکتر تغذیه میتونه برات تغذیه مناسب بنویسه تا باهاش سالم خوری رو شروع کنی و و و
اما تنها کسی که میتونه تو رو به حرکت دربیاره خودتی
تا زمانی که تو نخوای هییییچ جوره نمیتونی به اون اندامِ دلخواه ، به اون حالِ خوووب و به اون زندگی عااالی برسی
فقط و فقط خودتی که باید پاشی
پس پاشو رفیق دمت گرم 😎💪
💞🍃
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
از فرداش هر روز یساعت دیرتر از بقیه میرفتم، به مادرم گفتم که نگران نشن! یه هفته بعد مدیر بخش که یه
دستای مدیر بخش شل شد و ولم کرد،
آراس وقتی فهمید چخبره چشماش یه کاسه خون شد، مشتشو گره کرد و محکم کوبوند تو صورت مدیر👊
با مشت و لگد افتاده بود به جونشو، داد میزد حروم.. داشتی چه غلطی میکردی حیوون!؟؟؟ 🤬😡
انقد زدش که صورتش پراز خون شد، ترسیدم بکشتش رفتم جلو و دستشو گرفتم گفتم ولش کن بسته داری میکشیش، چرخید سمتمو یه سیلی محکم زد تو گوشم
انقد محکم زد که تعادلمو از دست دادمو افتادم رو زمین،
بعدم از یقش چسبید و کشون کشون بردتش سمت پله ها و داد زد گمشو بیرون از شرکت من بیشرف به زن و بچت رحم میکنم نمیدمت دست پلیس
اگه یبار دیگه ببینمت مثله سگ میکشمت کصافت آشغال..😡😤
مدیر بخش انگار با ترس فرار کرده بود،
بعدش اومد تو اتاق سراغ من
داد زد : حیوون تو چه غلطی میکنی اینجا هان، چرا تا این ساعت اینجایی
با دستم تندی جلوی مانتومو گرفتم و گفتم بخدا اون گفت هر روز یساعت باید اضافه کاری وایستم تا غیبتم جبران بشه والا من غلط بکنم تا العان بمونم اینجا که اون بیشرف بخواد بهم دست بزنه،
پشتشو با حرص کرد بمن و دستاشو گذاشت رو کمرش
دستمو دراز کردمو مقنمو از رو زمین برداشتم و انداختم سرم، صورتم میسوخت
ترسیدم
از دیوار گرفتمو بلند شدم گفتم : دست شما درد نکنه اگه نمیومدین بمن بمن گریم گرفت هق هق میکردم ادامه دادم من خودمو میکشتم،
دستمو انداختم مقنمو درست کنم که دیدم دستام خونی شد،
از بچگی وقتی خون خودمو عزیزانمو میدیدم فشارم میفتاد و غش میکرد،
دستمو گرفتم به میز که نیفتم
ولی چشمام سیاهی رفت دیگه نفهمیدم چی شد..
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
بخونید عالیه 😍🍃
چهارشنبه بود که استاد ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺷﻔﺎﻫﯽ!
ﻫﻤﺎﻥ لحظه ﮔﻔﺖ: ﺍﺻﻼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﮐﺘﺒﯽ!
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ اما استاد ﮔﻔﺖ: همین ﮐﻪ ﻫﺴﺖ!!
ﻫﺮﮐﺲ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﯿﺎﺩ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺑﺎﯾﺴﺘﻪ!
ﺍﺯ ۵۰ ﻧﻔﺮ فقط ۳ ﻧﻔﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻭ استاد ﺍﺯ ﺑﻘﯿﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ!
ﺑﻌﺪ از امتحان رو ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺷﻤﺎ ۱۰ ﻧﻤﺮﻩ ﮐﻢ ﻣﯿﮑﻨﻢ!
ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ... استاد ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ: ﻧﻤﺮﻩ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﯾﻦ ۳ ﻧﻔﺮ ﻫﻢ ۲۰ ﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻢ!
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ که چرا ...
استاد ﮔﻔﺖ: ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﻇﻠﻢ ﺭﻓﺘﯿﺪ ... ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭﺱ ﻇﻠﻢ ﺳﺘﯿﺰﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ؛ یاد بگیرید هیچ وقت زیر بار حرف زور نروید.
آن استاد کسی جز دکتر حسابی نبود!
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانههاشان راه نمیدادند .
همينجور كه توی كوچههای روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند . از کسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟
گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد . ما دنبال دعا نويس
می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم .
مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم .
فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير كرسی نشاندند ، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت :
اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد .
از طرفی کلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند .
بعد از رفتنش یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته :
خودم بجا ، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا . . .
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🍃#حکایتی_بسیار_زیبا_و_خواندنی
روزی دو بازرگان به حساب معامله هایشان می رسیدند. در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت: «طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم.»
بازرگان دیگر گفت: «اشتباه می کنی! تو یک و نیم دینار به من بدهکار هستی؟»
آن دو بر سر نیم دینار با هم اختلاف پیدا کردند و تا ظهر برای حل آن با هم حرف زدند اما باز هم اختلاف، سر جایش ماند. هر دو بازرگان از دست هم خشمگین شدند و با سر و صدا تا غروب آفتاب با هم درگیر بودند. سرانجام بازرگان اولی خسته شد و گفت: «بسیار خوب! تو درست می گویی! یک روز وقت ما به خاطر نیم دینار به هدر رفت.»
سپس یک و نیم دینار به بازرگان دوم داد. بازرگان دوم پول را گرفت و به سمت خانه اش به راه افتاد. شاگرد بازرگان اولی پشت سر بازرگان دوم دوید و خودش را به او رساند و گفت: «آقا،انعام من چی شد؟»
بازرگان، ده دینار به شاگرد همکارش انعام داد. وقتی شاگرد برگشت، بازرگان اولی به او گفت: «مگر تو دیوانه ای پسر؟! کسی که به خاطر نیم دینار ،یک روز وقت خودش و مرا به هدر داد چگونه به تو انعام می دهد؟!»
شاگرد ده دینار انعام بازرگان دومی را به اربابش نشان داد. آن مرد خیلی تعجب کرد و در پی همکارش دوید و وقتی به او رسید با حیرت از او پرسید: «آخر تو که به خاطر نیم دینار این همه بحث و سر و صدا کردی، چگونه به شاگرد من انعام دادی؟!»
🌼🍃بازرگان دومی پاسخ داد: «تعجب نکن دوست من، اگر کسی در وقت معامله نیم دینار زیان کند در واقع به اندازه نیمی از عمرش زیان کرده است چون شرط تجارت و بازرگانی حکم می کند که هیچ مبلغی را نباید نادیده گرفت و همه چیز را باید به حساب آورد،
🌼🍃 اما اگر کسی در موقع بخشش و کمک به دیگران گرفتار بی انصافی و مال پرستی شود و از کمک کردن خودداری کند نشان داده که پست فطرت و خسیس است. پس من نه می خواهم به اندازه نیمی از عمرم زیان کنم و نه حاضرم پست فطرت و خسیس باشم.»
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌺🧚♀️گاهی،
برای رهاشدن اززخم های زندگی باید بخشید وگذشت ....
میدانم که بخشیدن کسانی که ازآن زخم هاخورده ایم،سخت ترین کاردنیاست....
ولی،،
تازمانی که هرصبح چشمان خودرا باکینه بازکنیم
وآدمهای،خاطرات تلخ رازنده نگه داریم ودرذهن خود هرروزمحاکمه شان کنیم....رنگ آرامش رانخواهیم دید !!
گاه،،،
باید چشم ها رابست وازکنارتمام بد بودنها گذشت...
❤️💙
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
#زندگی_نامه_اعضا
🍃
دختری که بدون هیچ فکری قاچاقی از کشور فرار میکنه و با آبروی خانوادش بازی میکنه...
#داستان_واقعی✅
🍃
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای خودت زندگی کن
و برای دیگران زندگی باش 😊🌸
💞🍃
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══