۞ تلنگری برای زندگی ۞
💓🍃🍃 خدیجه گفت : نمیدونم والا خواهر فقط همینایی که شنیدم رو دارم میگم!!😕 _هرچی پسانداز دارم میدم ب
💓🍃🍃
علی آقا بود برادر بیوک!
شنیدم که توی حیاط از امیر پرسید خان داداشم خونست که امیر گفت اره توی هال دراز کشیده!
من لب ایوون ایستاده بودم و علی جواب سلام و خوش آمد گویی من رو با تکون دادن سرش داد و رفت سمت هال!
دنبالش رفتم
با بیوک دست داد و سریع و بدون پرده گفت: داداش میگن این دوماد ناکست بدجوری مهتاب رو اذیت میکنه!
دلم هری ریخت!😰🥶
بیوک با تعجب گفت: کی؟!…حمزه؟!…نه بابا اونکه حسابی حواسش به زن و بچش هست!
علی سری از روی تاسف تکون داد و گفت:ای داداش سادهی من پس از چیزی خبر نداری…اتفاقا از همینا که لافِ مرد خوب بودن میزنن باید آدم بترسه!😒
میگن دیروز از گیس های مهتاب گرفته و آوردتش جلو چشم مردم محل خواسته زیر لاستیک تراکتورش سرش رو له کنه مردم نذاشتن!😤😣
بیوک که تا اون لحظه دراز کشیده بود و اتفاقا همونطور دراز کش هم با علی دست داده بود توی جاش نشست و گفت: کی اینارو گفته؟!😳
علی عصبانی گفت: همهی مردم دارن میگن داداش…نباید اجازه بدیم اون پسره اینطوری با دخترمون رفتار کنه، شنیدم خاطر یه زن دیگه رو میخواد واسه همین داره با مهتاب اینجوری تا میکنه!!
بیوک غرید: خب بگیره، چرا مهتابو اذیت میکنه؟!😠
-خب حرف منم همینه داداش باید جلوشو بگیریم!
دل توی دلم نبود،خودم با وجود اینکه هیچوقت با بیوک جفت و جپر و همراز و همدل همدیگه نبودیم اما حسِ ترس از هوو و خیانت شوهر رو دیده بودم و درک میکردم چقدر سخته !!
حالا برای مهتابی که حمزه تا همین چند وقت پیش روی تخم چشمهاش گذاشته بودش چقدر سخت بود خدا میدونه!🥺😢
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
@nasimintezar نسیم انتظار - حسن عطایی(2)_۲۰۲۱_۰۹_۱۰_۱۱_۱۸_۳۵_۸۷۳.mp3
5.49M
نوآهنگ| الهی عظم البلاء
🌴 الهی عظم البلاء، برح الخفاء
🥀 داره میباره بارون بلا
🌴 وانکشف الغطاء
🥀 کی میرسه آقای ما
🌴 و انقطع رجاء
🥀 دیگه بریدیم ای آقا
🎙 حسن عطایی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌄 کارفرما
✏️ پول، قدرت، شهرت، رياست و خلاصه دل و خلق و دنيا و شيطان اينها مىتوانند هدف ما باشند، اما اين هدفها چيزى ندارند و استعدادهاى شكفته شدهى ما را به بنبست مىرسانند و در لجن مىكشند.
✏️ ما در فاصلهى تولد و مرگ براى كسى كار مىكنيم، كارفرماى ما چه كسى باشد؟ ما حركتهايى داريم، محرك ما چه كسى باشد؟ بايد در اين محركهاى انديشيد و آنها را مقايسه كرد و سنجيد.
✏️ اين فكر و عقل ماست كه كمك ما هستند، فكر، محبوبها و محركها و كارفرماها را ارزيابى مىكند و وضع آنها را مشخص مىنمايد كه چه مىدهند و چه مىگيرند، عقل هم بر اين ارزيابىها نظارت مىكند و مىسنجد و بهترين آنها را نشان مىدهد و در نتيجهى اين فكر و اين سنجس به عشق و به گرايش و ايمان مىرسيم.
✏️ اينها چيزى ندارند، مصرف كننده هستند و محكوم هستند، نه در گذشته چيزى دادهند نه در آينده چيزى دارند كه بدهند، نه چشمى و گوشى و نعمتى دادهاند و نه بهشتى دارند كه بدهند و اگر لذتى و ثروتى بوده همان لذت بچه بوده از كاكائو و همان زياد شدن ثروت بوده و كم شدن ما.
📄 برشی از کتاب
📚 رشد
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 پرواز...
✏️ انحطاط و سقوط طبیعی است، پرواز دلیل میخواهد!
📄 برشی از کتاب
📚 روزهای فاطمه
سلام الله علیها╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
9.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 خدا در این خانههاست!
👈 یک حدیث قدسی فوقالعاده زیبا در مورد حضور خدا در برخی خانهها
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
📱سوءاستفادۀ مستکبرین از فضای مجازی، مسئولیت ما را کم نمیکند!
#پیام_معنوی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❗️قضاوت ممنوع!
➕ یک حدیث کمتر شنیدهشده در مورد شدت تفاوت انسانها
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
📱مهمترین هدف در فضای مجازی چیست؟
#پیام_معنوی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
آقایامامرضا!
آغوشِ تو سرکوب هیاهوی جهان است ..
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💚✨💚
✨💚
💚
🔴 مردم به خودتان بپردازید، ما کاری به شما نداریم!
صرفنظر از هویت، خصلت و طبیعت اسلامی انقلاب، اصولاً هر انقلابی که تنها به درون مرزهایش پرداخته و توجهی به خارج از حدود خود نداشته باشد، این مسلم است که دشمن آسودهاش نمیگذارد. دروغ میگویند به شما که ای مردم به خودتان بپردازید، ما کاری به شما نداریم. شما اگر به همه مقدسات اعم از قرآن، تورات و انجیل و ... همه سوگند یاد کنید که ما فقط میخواهیم به کار خودمان مشغول باشیم این جهانخواران پر طمع، در ظاهر میگویند قبول کردیم ولی از صدها مجرای نامرئی میآیند تا شما را در درون مرزهایتان درهم بکوبند.
این یک اصل است در مبارزه که باید به آن توجه کنید. اگر شما با دشمنان انقلابتان در آن سوی مرزها نجنگید دشمن مرزهای شما را دائما کوچکتر و محدودتر میکند.
📚سید محمد حسینی بهشتی، جاودانه تاریخ(گفتارها۳)، صص۱۰۹-۱۱۰
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
اصلا بهشت یعنی
در این حرم نشستن
امروز با رضاییم
فردا خدا کریم است.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💓🍃🍃 علی آقا بود برادر بیوک! شنیدم که توی حیاط از امیر پرسید خان داداشم خونست که امیر گفت اره توی ه
💓🍃🍃
مهتابم اما صورت قشنگش باز کبود بود و چشمهاش ازبس گریه کرده بود پف عجیبی داشت!🥺
توی همون چند روز انگار آب رفته بود و خیلی خیلی لاغر شده بود،تا منو دید خودش رو انداخت توی بغلم و جفتمون زدیم زیر گریه!😭😭
مردها رفتن بالا و لیلا رو فرستادم تا براشون چای بریزه و بچههای مهتاب هم به دختر بس سپردم من و مهتاب هم همونجا توی حیاط زیر سایهی درخت نشستیم!!
نگاهی به کبودی هاش انداختم و گفتم: دستش بشکنه الهی!…ببین چی به سر دخترم آورده!
مهتاب دماغشو بالا کشید و گفت:دیگه همه چی تموم شد ننه!
مثل فنر از جا پریدم!!😳🤯
_یعنی چی تموم شد؟!…چی تموم شد؟!
-زندگی من تموم شد ننه مرغش یه پا داره میخواد طلاقم بده!!
_آخه مگه اون * ی که برات فرستادیم رو روی لباس اون مار نریختی؟!…کار نکرد یعنی😨
سرشو به معنای نه بالا برد و توی چشم هامنگاه کرد و گفت: ننه نتونستم بریزم روش!
-چرا نتونستی؟!
سرشو انداخت پایین و گوشهی دامنش رو توی دستش گرفت و لب زد: نتونستم…یعنی دلم نیومد…ترسیدم بختش کلا بسته بشه،خدارو خوش نمیاد آخه😔
باز چشمهی اشکش جوشید و دست هاش رو گذاشت روی صورتش و همونطور با گریه گفت: اما اون روی لباس من و قنداق شادی ریخته بود، تا رفتم سر چشمه و برگشتم دیدم روی قنداق شادی چندتا لکهی سیاهه…!!
بعدش که رفتم سر وقت صندوق لباسهام دیدم روی اوناهم چند قطره پاشیده!
برای همینه از چشم حمزه افتادیم🥺😭
محکم زدم روی پام و گفتم: بفرما…بفرما تحویل بگیر از همون اولش هی من بتو گفتم و گوش ندادی،اینم آخر عاقبتت دخترهی احمق!😣😤
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°