💚✨💚
✨💚
💚
✅آب و تنور
قرآن در سوره هود میفرماید: وقتی که نوح کشتی رو ساخت، طوفان شروع شد، و از زمین و آسمان، آب جوشیدن گرفت
حتّی إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ (هود/۴۰)
هنگامی که فرمانِ ما فرا رسید، حتّی از تنورِ خانهها هم، آب جوشیدن گرفت.
سوال: این تمثیلها برای چی در قرآن اومده؟!
از تنور فقط آتش میجوشه، نه آب...
آب دقیقاً ضدّ آتش هست...
چرا اینجا میگه حتّی از تنورهای خانهها هم آب جوشید؟!
خدا چی میخواد به ما بگه؟!
جواب: خدا میخواد بگه: اگر وقتش برسه، و منِ خدا بخوام، برای نجاتِ اهلِ #ایمان، از تنورِ آتشزا هم، آب بیرون میارم...
من همون خدایی هستم، که آتش رو بر ابراهیم گلستان کردم.
برای شما هم از تنور آب بیرون میارم، تا شما رو سوارِ بر این کشتیِ نجاتبخش کنم، و بر فرازِ این آبها به حرکت در بیارم.
لذا در آیه بعد، نوح به اهلِ #ایمان میگه: حالا سوارِ کشتی بشید...
اون کشتی که هم حرکتش و هم مقصدش (مَجْرَاهَا وَ مُرْسَاهَا) هر دوش به نامِ خدا و در آغوشِ خداست.
وَ قَالَ ارْکَبُوا فِیهَا بِسْمِ اللهِ مَجْرَاهَا وَ مُرْسَاهَا (هود/۴۱)
او گفت: «در آن کشتی سوار شوید، به نام خدا. در هنگام حرکت و توقّفش»
☝️ اگر کسی با خدا باشه،
خدا براش همه کار میکنه..
حتّی از تنورِ آتشزا، براش آب بیرون میاره...
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💓🤍 دودل بودم که بگم یا نه اما دل رو به دریا زدم و برگشتم تو و گفتم : لعیا ننه قربون دستت قبل از اوم
💓🤍
تعجب کردم چون فکر میکردم الان که تازه عروسه و تهران زندگی میکنه باید حداقل یه سرخابی به لبهای قشنگش بماله ،!
اما هیچ نشونهای از تازه عروسی توی مهتاب نمیشد پیدا کرد!
تازه اولش که تیپ و قیافهی خواهر شوهر هاش رو دیدم با خودم میگفتم نکنه مهتاب هم مثل اینا با لنگ و پاچهی لختی اومده وسط ده و میترسیدم مردم برامون حرف دربیارن اما دیگه این حجم از سادگی هم عجیب بود!!
با اینکه بدون هیچ آرایشی اومده بود اما باز هم چندین برابر همهی زنها زیبا بنظر میرسید!،
بغلش کردم و حسابی بوسش کردم و تمام شش هام رو از بوش پر کردم🥰🥲
با دخترها هم که روبوسی کرد رفتیم سراغ آماده کردن سفره و کشیدن غذا!
میخواستیم زنونه مردونه رو جدا کنیم که خود مهمون ها گفتن همگی سر یک سفره بنشینیم و اینجوری راحت ترن!
سفره رو از اون سر تا اون سر اتاق مهمان پهن کردیم!😮💨
تنگ های بلوری پر از دوغ که با عرق نعنا و گل های محمدی و شوید خشک ترکیب شده بود توی سفره جاخوش کردن!
دوری و بشقاب های چینی گل سرخی جلوهی زیبایی به سفره بخشیده بودن و دیس های پر از برنج ایرانی تزیین شده با کشمش و گردو دست به دست میچرخیدن و جای خودشون رو پیدا میکردن!
کاسه های خورشت و دیس های کوچیکتر گوشت غاز و اردک و بوقلمون هم همونطور!🍛🍱
سبزی خوردن و ترشی ها هم که جای خود داشتن و گل مجلس هم کانادا های یخِ یخِ بیوک بودند که همونطور با صندوق پلاستیکی زرد رنگ مخصوص خودشون آورد بالا سفره و دونه دونه سرشون رو باز کرد و داد دست مهمون ها،،
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌱امام صادق عليه السلام فرمودند:
العامِلُ عَلى غَيرِ بَصيرَةٍ كَالسّائرِ عَلى غَيرِ الطَّريقِ ، و لا يَزيدُهُ سُرعَةُ السَّيرِ مِنَ الطَّريقِ إلاّ بُعدا .
كسى كه بدون بينش عمل كند، همچون كسى است كه در بيراهه رود، چنين كسى هر چه تندتر رود، از راه دورتر مى افتد.
📚الأمالي للصدوق،ص۵۰۷،ح۷۰۵
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌷 امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) :
✍ إذا رأيتَ في غيرِكَ خُلْقا ذمِيما فتَجَنّبْ مِن نفسِكَ أمثالَهُ
🖌 هرگاه خوی ناپسندی را در کسی دیدی ، امثال آن را از خودت دور کن.
📘 غرر الحکم ، حدیث ۴۰۹۸
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#سوره_قدر
🍃🌹«هر مومنی در وضویش
سوره مبارڪہ قــدر را بخواند،
از گناهان بیرون آیدمانندروزے
ڪہ از مادر متولد شده.»🌹🍃
📚درمان با قرآن ص 155
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🍃 #امیرالمؤمنین علیه السلام:
🌸دنیا و آخرت به منزله مشرق و مغرب هستند و کسی که میان آن دو راه می پیماید هر اندازه به یکی نزدیک شود از دیگری دور می شود.
📚 #نهج_البلاغه (صبحی صالح) ص۴۸۶ ، حکمت ۱۰۳
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💓🤍 تعجب کردم چون فکر میکردم الان که تازه عروسه و تهران زندگی میکنه باید حداقل یه سرخابی به لبهای ق
💓🤍
به مهمون ها که بفرما زدیم بیان سر سفره یکی از خواهرهای جبار در گوشم گفت:میبخشی دلبر خانوم جان میشه یه دوتا شال یا روسریی چیزی به ما بدید!
نگاه متعجبم رو که دید خودش جواب سوال توی ذهنم رو داد🙁😳
یه نگاهی به جمع انداخت و سپس روشو کرد سمت من و خیلی یواش گفت: آخه…چیزه…نه که پایین لباسمون کوتاهه،سفره هم رو زمین پهن شده دیگه،ما بخوایم بشینیم بدنمون معلوم میشه از روبرو…میخوایم یه چیزی بدید بندازیم روی پامون تا راحت غذا بخوریم!
آهانی گفتم و به دختربس سپردم بره و براشون چیزی بیاره که چند لحظه بعدش با دوتا چادر گل گلی که برای خودش و لیلا بودن برگشت!!
خواهر های جبار هم چادر هارو دور خودشون پیچیدن و نشستن سر سفره
اواسط غذا بودیم و من مرتب حواسم به سفره و دیس غذا ها بود که اگر چیزی کم و کسر بو برم بیارم،،🤔🙄
این بین نگاهم بین سفره و مهتاب درگردش بود!
مقدار خیلی کمی غذا کشیده بود و آهسته و آروم مشغول غذا خوردن بود!
سرش رو هم که اصلا بالا نمیاورد!
بجاش بقیه حسابی از خجالت شکم خودشون دراومده بودن!خواهر های جبار چنان با دست افتاده بودن به جون غذاها😳
که اگر کسی تازه میومد و میدیدشون باور نمیکرد اینا چند دقیقه قبل انتظار داشتن من براشون روی میز نهارخوری سفره بندازم و با فیس و افاده تقاضای تیکه پارچهای کرده بودن که بندازن روی پاهای لخت و حورشون!
دیگه کم کم همه داشتن تموم میشدن که یکی از خواهرهاش گفت:بهبه…واقعا دستتون درد نکنه عجب غذایی بود😍😁
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 از حوادث سوریه (منطقه) تعجب نکنیم!
#کلیپ | #استاد_شجاعی
منبع : جلسه ۳۹ از مبحث « انسان شناسی در آئینه صحیفه سجادیه»
#موضوع_روز :👆
✅ نگرانیِ عمومی از حوادث سوریه
✅ چه آیندهای در انتظار محور مقاومت است؟
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖌 مهمانی های برزخی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💓🤍 به مهمون ها که بفرما زدیم بیان سر سفره یکی از خواهرهای جبار در گوشم گفت:میبخشی دلبر خانوم جان می
💓🤍
خواهرش با خنده رو کرد سمت مهتاب و گفت:من میگم این مهتاب خانوم ما دست پختش چرا اینقدر خوبه…نگو که به شما رفته،دست پخت خوب توی خونوادتون ارثیه!☺️😊
صدای باقی حضار جمع هم بلند شد و همگی داشتن تعریف و تشکر میکردن که نگاهم رفت پی جبار!
با چشم های از حدقه دراومده که آتیش از توشون میبارید به خواهرش نگاه میکرد😡
مادر جبار، مینا خانوم مضطرب به جبار نگاه میکرد اما خواهرش عین خیالش هم نبود و در جواب پچ پچی که اون یکی خواهرش در گوشش کرد شونهای بالا انداخت و گفت:بدرک بابا…حرف بدی نزدم که!😒
مهتاب اما هنوز سرش پایین بود!
توی دلم آشوب بپا شد بازسر درنمیاوردم از اونچه که داشت اتفاق میوفتاد!
بعد از شام هرچقدر به دختربس و لیلا گفتم ظرف هارو بشورن خودم پذیرایی بعد از شام رو انجام میدم به حرفم گوش ندادن!😤😮💨
کل ظرف هارو گذاشتن توی دوتا تشت بزرگ و روشون کلی آب ریختن تا باقی موندهی غذاها به ظرف ها نچسبه و فردا با دخترهای محل برن لب چشمه بشورنشون!
این همه گفتم که زشته و این چه کاریه مرغشون یه پا داشت میگفتن که میخوان بیشتر پیش مهتاب بمونن و وقتشون رو با شستن ظرف هدر نمیدن!😕
کشون کشون تشت هارو کشیدم طرف تاریک حیاط تا کسی نبیندشون!
بالا که رفتم دیدم مردونه زنونه جدا شده و مردها توی اتاق مهمونن و زن ها هم اومدن توی هال نشستن، لیلا چای ریخته بود و مینا خانوم به پشتی تکیه داده بود و پاهاشو دراز کرده بود و بقیه دورش نشسته بودن،.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°