۞ تلنگری برای زندگی ۞
فردای همون روز بابام سر سفره شام مشکوک نگام میکرد، برگشت گفت : نگین چرا دیگه سرکارت نمیری!؟ گفتم
چند دیقه بعد صدای پیام گوشیم درومد
آراس بود نوشته بود :خیل خوب ، نظرت چیه منم بگم مدیر بخش داشت بهت تعرض میکرد البته اگه من سر نمیرسیدم حتما اینکارو میکرد!!!
دو دستی کوبیدم تو سرم فکرشم نمیکردم بخاد اینو بگه و آبرومو ببره
اگه بابام بفهمه اعدامم میکنه،
حرصم گرفته بود بدجور ولی کاری از دستم برنمیومد، انگار مجبور بودم این نمایش مسخره رو تحمل کنم،
لابد با خودش فکر کرده با گل و شیرینی بیاد تو خونمون بمن لطف کرده، بعدشم خانوادش مخالفت کنن و پاشه بره!
فردا شبش مامانم مجبورم کرد لباس بلند یاسی مو بپوشم با روسری سفید،
لیلا یه چشممو خط چشم کشید و لبم که کامل پیدا بود و باند پیچی نداشت رو رژ صورتی زد،
شده بودم مثله یه عروسک تو دستای بقیه، از بی دست و پایی خودم گریم میگرفت.
هوا تاریک شد و شامو تو آشپزخونه خوردیم آخه مامانم گفت یهو میان سفره وسط خونه زشته.
برخلاف من خانوادم خوشحال بودن که با یه آدم پولدار وصلت میکنیم،
ولی من میدونستم که همش الکی
ولی ته دلم بدم نمیومد آراس واقعا از ته دل دوسم داشت 😔
ساعت 8 و نیم بود که در زدن، بابام رفت درو باز کرد و تعارفشون کرد داخل،
مامانم چادر گلدار نوشو سرش کرد و یکم سرمه کشید و کرم زد،
از تو آشپز خونه داشتم دید میزدمشون
پدرش خیلی با شخصیت یک کت شلوار طوسی پوشیده بود و با احترام یالا میگفت و میومد تو،
پشت سرشم آراس با یه دست گل رز قرمز و یه جعبه شیرینی دو کیلویی اومد تو
یه کت شلوار سرمه ای پوشیده بود که آدم با دیدنش نفس تو سینش حبس میشد
موهاشم که انگار تازه از آرایشگاه اومده بود با یه ته ریش!
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
زندگی مثل یک پیانو میمونه
هم روزهای سفید داره هم سیاه
فقط وقتی با هم باشن میشن یه آهنگ خوب....🎹🧡
🍃💞
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠امیرالمومنین امام علی علیه السلام:
💢هر كس به آنچه خدا روزيش داده راضى شود بر آنچه از دست داده اندوهناك نشود.
📚 نهج البلاغه
🍃
🍃
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
یکی ازمعجزات حضرت علی علیه السلام برمنکرش لعنت. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
چند وقتی بود شوهرم زیاد بهم بها نمیداد و مدام سرش تو گوشیش بود.تا اینکه یه شب مامانم زنگ زد گفت:دختر عموت لیلا که سرطان داشت فوت کرده و فردا ساعت 8برا مراسم بیاید روستا.صبح با حسام سوار ماشین شدیم چند کیلومتری از شهر تا روستامون فاصله نبود و اومدیم مراسم،خاکسپاری که تموم شد هر چی به حسام زنگ میزدم گوشیش خاموش بود،از چند نفر سوال کردم یکیشون گفت چند دقیقه پیش با یه خانومی سوار ماشین شدند و به سرعت رفتند سمت جاده شهر،تا این حرفو شنیدم به داداشم گفتم فورا منو ببر خونه کار واجبی دارم.چند کلیومتری که از روستا دور شدیم یه مرتبه زیر یه درخت حسام و با یه خانم دیدم که دارن...😱
https://eitaa.com/joinchat/3548053644C47376e14a6
سر گذشت تلخ و واقعی زندگیم😔👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح را با دیدن زیبایی ها شروع کن
خودت را در آینه ببین
تو زیبایی، ✨
🕊خداوند در تو حضور دارد و هر چیزی که خدا در آن باشد زیباست🌷
صبحتون بعشق 💜
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
💠امیرالمؤمنین امام علی عليه السلام:
💢تَعَلَّمُوا کتابَ اللّه تبارکَ وتعالی، فإنّهُ أحسَنُ الحَدیثِ و أبلَغُ المَوعِظَةِ، و تَفَقَّهُوا فیه فإنّهُ رَبیعُ القُلوبِ، و استَشفُوا بنُورِهِ فإنّه شِفاءٌ لِما فی الصُّدورِ، و أحسِنُوا تِلاوَتَهُ فإنّهُ أحسَنُ القَصصِ.
🔷کتاب خداوند تبارک و تعالی را بیاموزید؛ زیرا که آن نیکوترین سخن و رساترین اندرز است. و قرآن را بفهمید؛ زیرا که آن بهار دلهاست. و از نور آن شفا جویید؛ زیرا که آن شفابخش بیماری های سینه هاست. و آن را نیکو تلاوت کنید؛ زیرا که آن بهترین، داستان است.
📚"تحف العقول
🍃
🍃
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
💠هر روز با یک آیه از قرآن کریم 🌷
💢وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا
🔹ای رسول، هرگز به فرمان کافران و منافقان مباش و از جور و آزارشان درگذر و کار خود به خدا واگذار، که خدا بر کفالت و کارسازی (امور خلق) کفایت است.
📚سوره مبارکه احزاب آیه ۴۸
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
چند دیقه بعد صدای پیام گوشیم درومد آراس بود نوشته بود :خیل خوب ، نظرت چیه منم بگم مدیر بخش داشت بهت
یه سکوت خاصی تو مجلس خواستگاری بود که نگو هر دو طرف با دقت اونیکی رو آنالیز میکردن،🙄
اگه مادرش میومد تعجب میکردم واقعا
پدر آراس شروع کرد و خیلی قشنگ حرف میزد و گفت که پسر من شیفته دختر شما شده و ماشالله دختر خانومی و نجیبی دارین و..
بقیه ی حرفاشونو نشنیدم وقتی لیلا اومده بود و با ذوق دم گوشم پچ پچ میکرد، نگین بترکی این پسره چقد خوشگل و خوتیپه!
چجوری اینو تورش کردی هان
یه نگاه عاقل اندر سفیه انداختم که مامانم گفت نگین چایی بیار
چادر سفید گلدارمو سر کردمو انقد کشیدم جلو که بیفته رو صورتمو زیاد دیده نشه پانسمانم،
من بخاطر این صورت لعنتی هنوزم خجالت میکشیدم😔
چایی رو بردمو سلام کردم، آراس و باباش یه نیم نگاهی کردن و جواب دادن،
بعدشم زودی برگشتم آشپزخونه بعد نیم ساعت که بابام راجب وضعیت مالی اراس پرسیدو باباش گفت خونه ماشین از مال دنیا کم نداره خداروشکر، خیالتون راحت
ادامه داد : حاج آقا با اجازتون برن حرف بزنن تو اتاق بچه ها انشالله که ببینن تفاهم دارن یا نه شرطی چیزی هست بگن بهم!
بابامم گفت حتما بفرمایید بعدم منو صدا کرد و رفتیم تو اتاق،
آراس کنار ایستاد و تعارف کرد اول من برم بعدشم خودش اومدو درو بست
نشستیم تو اتاق با فاصله، سکوت سنگینی بینمون بود،
نمیدونستم چی بگم، اصلا چی داشتم که بگم چه وضعیت مزخرفی بود،
یکم بعد آراس گفت شما شرطی ندارین؟! بفرمایید
براق شدم بهش😒
خندش گرفت، با شوخی گفت العان ناراحتی دارم میگیرمت،
گفتم مطمئنی!؟.
گفت اره پس چی فکر کردی، حتما میخوای جواب منفی بدی آره!؟
با پوزخند نگاش کردم😏
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
💠امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام:🐏
💢 اعتماد به هرکسی بیش از آزمودن ، نشانه کم خردی است.
📚 غررالحكم حدیث ۱۹۸۰
🍃
❣
🍃
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
#ضرب_المثل
🔺️ خود کرده را تدبیر نیست‼️
مردی در بیرون شهر آسیابی داشت. از هر کجا که گندم به طرف شهر حمل میگشت در آسیای او آرد میشد و درآمد خوبی داشت. روزی از روزها که سرش گرم کار بود یک غول بیابانی وارد آسیا شد و رفت در یک گوشه آسیا نشست و بنا کرد به آسیابان نگاه کردن.
آسیابان پرسید: اسم تو چیست؟
غول گفت: اسم تو چیست؟
آسیابان گفت: اسم من خودم است.
غول گفت: اسم من هم، خودم است.
آسیابان هر چه کوشید و هر نیرنگی به کار برد که غول را از آسیا بیرون کند نتوانست و غول از جای خود تکان نخورد.
به ناچار آسیابان به دوست عاقل و با تدبیری که داشت مراجعه کرد و جریان را برای او گفت. رفیقش دستوری به او داد. آسیابان شادمان و خوشحال یه آسیا رسید و ظرفی پر از نفت در یک طرف آسیا گذاشت و یک ظرف نظیر آن، ولی پر از آب، در طرف دیگر.
یک قوطی کبریت پای آن ظرف گذاشت و قوطی کبریت دیگری پای ظرف دیگر و سپس آمد پای ظرف آب نشست و بنا کرد آبها را به خود مالیدن. غول هم فورا بلند شد و پای ظرف نفت نشست و به خیال این که آسیابان نفت به خودش می.مالد بنا کرد نفتها را به خودش مالیدن تا آن که تمام شد. آن گاه آسیابان، کبریت را برداشت و آتش زد و آن را نزدیک لباس خود برد، ولی البته چون لباسش با آب خیس شده بود آتش نگرفت.
غول هم کبریتی را روشن کرد و نزدیک بدنش برد، اما چون تمامی بدنش به نفت آغشته شده بود فورا آتش گرفت و داد و فریاد به راه انداخت. غولهای بیابانی که در آن حول و حوش بودند از صدای او خبر دار شدند و به آسیاب آمدند و سعی در خاموش کردن آتش کردند ولی چه فایده که نفت زیاد بود و خاموش نمیشد.
ناچار از او پرسیدند: چه کسی این بلا را سر تو آورد؟
گفت: خودم و البته میدانید که مقصودش شخص آسیابان بود.
غولها گفتند: چگونه میشود که خودت چنین بلایی را بر سر خودت بیاوری؟
غول ناله کنان گفت: خودم که نکردم خودم کردم.
غولها گفتند: پس اگر خودت کردهای تا چشمت کور بسوز که خودت کرده را تدبیر نیست. این را گفتند و برگشتند و غول سوخت و خاکستر شد.
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
«♥️✨»
خدایا…!
حالِدلمراتکانۍبده
هممۍدانۍ
هممۍبینۍ
هممۍتوانۍ:)
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══