💠امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام :
🔎 هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده
🔎 و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.
📚 غرر الحکم٬
🦋
🔥
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
یه سکوت خاصی تو مجلس خواستگاری بود که نگو هر دو طرف با دقت اونیکی رو آنالیز میکردن،🙄 اگه مادرش میوم
مامانم درو باز کرد و اومد تو اتاق
گفت حرفاتون تموم شده بفرمایین دیگه
آراس هم سرشو تکون دادکه یعنی بله بلند شد رفت، منم موندم تو اتاق، تنهایی
چند دیقه بعد پاشدن و رفتن قرار شد دو روز بعد زنگ بزنن و جواب بگیرن!
بعد از رفتنشون خانوادم خوشحال بودنو بابام جوابش مثبت بود،
منم بی حرف جامو انداختم و گرفتم خوابیدم،
فرداش منشی دکتر زنگ زدو گفت سه روز دیگه ساعت 2 برم بیمارستان تا دکتر یطرف صورتمو عمل کنه، گفتم آخه من هزینشو پرداخت نکردم هنوز،
گفت ایرادی نداره آقای دکتر گفتن شما بعدا قسطی پرداخت کنین،
خوشحال شدمو با ذوق قبول کردم😅
دو روز بعد پدر آراس زنگ زدو گفت جوابتون چیه به مامانم گفته بودم جوابم منفیه اونام ناراحت شدنو کلی دعوا کردن باهام 😒
که لگد میزنم به بختم ولی من گفتم ما به هم نمیخوریمو قانعشون کردم.
ولی آخرش بابام جواب مثبت داده بود🤦♀
وقتی رفتم بیمارستان با مامانم دکتر یکن توضیحات داد و گفت نترس درست میشه!
برای بار دوم عملم کرد ایندفعه 2 ساعت طول کشید، بافت های آسیب دیده رو ترمیم کردو آخرم پانسمانش کرد..
غروب بود که بهوش اومدم، چشمامو که باز کردم آراس بالاسرم نشسته بود و نگام میکرد
کنار تختم یه دسته گل بزرگ بود.
اروم گفتم اینجام ولم نمیکنی گفت مگه میشه خانوممو تو این حال ولش کنم
یهو ته دلم ریخت، بازم قرمز شده بودم گفتم مگه بابام جوابتون نداد..
_ چرا گفت جوابت مثبته بعدم لبخند شیرینی زد😁
جا خوردم نمیدونستم بابام سرخود گفته ولی خودمو نباختمو گفتم : حالا دیگه مجبوری منو بگیری تا یادت بمونه مردم بازیچه دست تو نیستن!!
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
از شوق داشتن ♡تــــــــــو♡❤️🔥
می خواهم با یک دسته گل اطلسی به دیدن خدا بروم....🦋
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
سهم ما انسانها از همدیگر🍒
آرامشی است که☘
به هم هدیه میدهیم🌺
✨عصرتون بخیر و نیک بختی✨
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
💠 امیرالمؤمنین امام على عليه السلام:💙
💢الكَذّابُ و المَيّتُ سَواءٌ؛ فإنّ فَضيلَةَ الحَيِّ علَى المَيّتِ الثِّقَةُ بهِ، فإذا لَم يُوثَقْ بكَلامِهِ بَطَلَت حَياتُهُ
🔷دروغگو و مرده يكسانند؛ زيرا برترى زنده بر مرده به اعتماد بر اوست. پس اگر به سخن او اعتمادى نشود، زنده نيست!
📚غررالحكم
🍃
🍃
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
مامانم درو باز کرد و اومد تو اتاق گفت حرفاتون تموم شده بفرمایین دیگه آراس هم سرشو تکون دادکه یعنی
مامانم از بیرون اومد و یه جعبه شیرینی رو از تو یخچال باز کردو گرفت جلوی آراس گفت بفرمایید، آراسم تشکر کردو یدونه برداشت🍱☺️
با لبخند بهم گفت : نگین ببین آقا آراس زحمت کشیدن گل و شیرینی آوردن،
آراسم قیافه ی مظلومی گرفت و گفت نه حاج خانوم زحمت چیه وظیفست،
میخواین شمارو برسونم خودم بمونم همراه،
مامانم لبشو گاز گرفت و گفت نه پسرم خوبیت نداره شما برو به کارت برس من میمونم ایشالله پس فردا مرخص میشیم،
آراس سرشو تکون داد و گفت باشه چشم پس من میرم شما امری داشتین بگین انجام میدم هر ساعتی هم که شد فرقی نداره!
مامانم حسابی تشکر کرد و بدرقش کرد،
وقتی رفت با حرص به مامانم گفتم مگه نگفتم بگین نه این چی میگفت!! ؟
مامانم آروم گفت خوب چیکار کنم زورم به بابات نرسید میگه ازین بهتر شوهر از کجا میخوای پیدا کنی،
پولدار خوشگل خوشتیپ خوش اخلاق، صد برابر از شوهر لیلا بهتره
خودت میبینی که
بعدشم تو مگه چند تا خواستگار داشتی که بگم این بره بهترش میاد هان مادر..!
اعصابم بهم ریخت یکم غر زدمو چشمامو بستم که خوابم ببره..
دو روز بعد مرخص شدمو آراس اومد دنبالمون مارو برد خونه تو راه رفت برامون آبمیوه گرفت، کلی بهمون عزت و احترام میزاشت منم یه تشکر نکردم هیچ همش چشم غره میرفتم بهش😒
یه هفته بعد دکتر گفت گفت برم پانسمانمو باز کنه، آماده شدم که برم با مامانم دیدم بابام گفت دختر بجنب دم در منتظرتن زود برین و بگردین!
گفتم کی 😤بازم آراس بود، گفتم من نمیرم زنگ میزنم آژانس بیاد، بابام اخم غلیظی کرد و گفت بس کن اینهمه گنده دماغیتو..
ناچار راه افتادمو رفتم..
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🍃🍃❣🍃🍃
💠امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام :
🔎 هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده
🔎 و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.
📚 غرر الحکم
❣
🍃
🍃
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
#داستان_آموزنده
🔆سُهروردی و آزمایش (امتحان مرید)
💥مریدان شهابالدین سهروردی به رتبه و قرب شیخ بهاءالدین زکریا رشک بردند و به همدیگر گفتند: «ما مدّتی است در خدمت شیخ هستیم، ولی به ما اینگونه التفات ننموده است.»
💥این مرد هندی فقط 17 روز بیش نیست به اینجا آمده و به زودی جانشین استاد خواهد شد!! همینکه سهروردی از این سخن آگاهی پیدا کرد همهی مریدان خود را جمع کرد و دستور داد که گیاه جمع کنند و بیاورند. همه رفتند و گیاه سبز و تر و خوب آوردند به غیر از بهاءالدین که کاه خشک بار کرده، همه دوستان او را مسخره کردند.
💥استاد سؤال کرد: «تو چرا مثل دیگران گیاه سبز نیاوردی؟»
💥 جواب داد: «هر چه گیاه سبز دیدم جمله در ذکر خدا مشغول یافتم؛ این کاه خشک را که از ذکر الهی فارغ شده بود و لیاقت پیدا کرده بود آوردم.» استاد از این جواب خوشحال شد و به دیگر مریدان گفت: «شما به مثل هیزم تر هستید و او به مثل هیزم خشک. هیزم تر آتش دیر گیرد ولی هیزم خشک زود آتش میگیرد.»
📚خزینه الاصفیاء
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شرط عجیب برای دریافت وام ۵۰ میلیون تومانی!😳😳🤯
🔰طرح همنشین با واکنش شدید مردم مواجه شد.
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
از ترس داشتم میمردم، حتما تا العان بردنش بیمارستان، فهمیدن مرده😖 خدایا چیکار باید میکردم ولی بابا
🥬کاهو هارو نفهمیدم چطوری خردشون کردم، 🥗🍅🥒
پاشدم بی سرو صدا رفتم تو اتاقم!
درو بستمو مچاله شدم گوشه تختم، اون حیوون نمرده بود بیشرف مثل سگ هفت تا جون داشت،
العان باید خوشحال میشدم که زندس ولی خیلی دمغ شدم ازش متنفر بودم ازینکه راحت لم داده بود رو مبل خونمون و با بابام تخمه میشکست،
دستامو گذاشتم رو سرم العان باید چیکار میکردم، سرم داشت میترکید😰
یهو در باز شدو زنش تو چارچوب در ایستاد، سلام کردو گفت سلام خوشگلم چرا تو اتاقت قایم شدی بیا بیرون ببینم چیکار میکنی!؟؟؟
سلام کردم و گفتم سرم درد میکنه فردا امتحان دارم شما برین منم میام، سرشو تکون داد و رفت سمت آشپزخونه با آب و تاب شروع کرد داستان به مادرم تعریف کردن،
در اتاق باز مونده بود و صداشون واضح میشنیدم، میگفت ظهر که خونه نبودن دزد میاد خونه و سعید که سر میرسه میبینه و باهاش درگیر میشه بعدم دزد نامرد با گلدون میزنه تو سرشو فرار میکنه!
چقد این آدم عوضی بود چطور تونسته بود داستان سر هم کنه و گناهشو بشوره، به سرمزد برم وسط جمع و آبروشو ببرم ولی اگه باور نمیکردن چی 😤
اون شب سردرد رو بهونه کردمو پامو از اتاق بیرون نزاشتم حتی برای دستشویی..
غافل ازین که اون آدم پررو تر میشه و نقشه های شومی برام میکشه!
از ترس و مخفی کاری من این برداشت رو کرده بود که میتونه راحت بهم دست بزنه و منم چیزی نگم، ولی کاش همون شب به مادرم و پدرم میگفتم
نمیدونم چی میشد ولی شاید وضعیت العانم بهتر میشد😔
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
12.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاک پای حیدرم
ببینید قشنگ👏🏻👌🏻💙💚
#عید_غدیر✨
#غدیر✨
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ســـــاڪــــــــــتم!
چـون: یڪ بغـــــــــض سنگــے
تـمام تـار هاے گـلویم را
بہ راحتے قطع کرده!
حـالا فـقط مـــــنم و
حـنجره اے ڪہ
🕊فریـادش سڪوت اســـت...
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══