۞ تلنگری برای زندگی ۞
#قسمت_دهم بغض امونم رو بریده بود و حالم خیلی بده شده بود، حالا دیگه طفل معصومم شیر خودمم نمیتونه بخ
#قسمت_یازدهم
رسیدم در خونمون، خیلی شلوغ بود
سه تا از پسرعموهای شوهرم داشتن حیاط و کوچه رو ریسه میبستن و چراغونی میکردن، 🎊
🐑یه گوسفند رو با طناب بسته بودن در حیاط که فرار نکنه!
از دو تا خانوم که داشتن پچ پچ میکردن و همونجا کنار در ایستاده بودن پرسیدم چخبره اینجا ؟!!
یمیشون سرچرخوند و با کنایه گفت یعنی خبر نداری، عروسی دارین خونتون به سلامتی🥳🥳
یعنی چی هنگ کرده بودم ما نامزد نداشتیم تو فامیل که خونه ما عروسی بگیرن!
وارد حیاط که شدم مادر شوهرم با یه لباس گل منگولی تو حیاط داشت میچرخید، صداش کردمو گفتم اینجا چخبره ! ؟ عروسی کیه؟؟ خونه ما انداختین!
اونم با حرص گفت : تو اینجا چیکار میکنی، کی تورو خبر کرده!
تا پسرمو عروسم نیومدن گورتو گم کن برو نمیخوام شر درست کنی😠
هاج و واج مونده بودم که چخبره!
اما خودمو زود جمع کردمو جدی گفتم :
مبارکه منم اجازه دادم،
خبر ندارید بگم تا زن اول اجازه نده مرد نمیتونه زن دوم بگیره! 😕
مادرشوهرمم با گرزخند گوشه لبش گفت :اتفاقا ما بتو هیچ نیازی نداریم، دختر خالش که همیشه آرزوم بود عروسم بشه خداروشکر قبول کرده صیغه موقت 99 ساله بخونن،
تا بعدا که پسرم از شر تو راحت شد،
اونو عقد دائمش کنیم
بعدم لبخند پیروزمندانه ای زد😁
حالم ازشون داشت بهم میخورد، چقدر نامرد و بی انصاف بودن، چطور میتونستن همچین بلایی سرم بیارن...
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💥 #قسمت_دهم چند وقتی از زمان عادت ماهیانم گزشته بود تو کوچمون یه خانمی بود که هم همسایمون بود هم ی
💥
#قسمت_یازدهم
منم رفتم بی بی چکو اوردم نشونش دادم .
انگار ناراحتیشو گزاشت کنار خوشحال شد زود تلفنشو برداشت به خانوادش خبر داد.اصلا دوست نداشتم بفهمن ولی چکنم که نمیتونست حرف باخودش نگه داره.
بعد ۹ ماه که پسر بزرگم ۴سالش شده بود،داداشش به دنیا اومد
.حالا مایه خانوادهء۴نفره هستیم .
سربارداریم به خاطر سلامتی منو بچم مامانم باز نذر کرده بودن براپابوس اقاامام رضا.........
الان پسرام ۹ ساله و ۵ ساله هستن و من دوراز خانواده شوهرم با روزی هزاران بار شکر خدا دارم زندگیمو میکنم.مامانم سر بچه هام خیلی عذاب کشید قربونش برم سر هردوش ۲ ماه پیشم موند .کمتر مادرایی پیدامیشن...........
از خدا هزاران بار تشکرمیکنم بخاطر این نعمت بزرگش که اگه اونا نبودن من و این خانواده ۴ نفره هم نبودیم.از همین جا دست بوس مامان و بابام هستم.دوست دارم با بزرگ شدن بچهام ودر کنار شوهرم طوری سربلندشون کنم که زمین خوردن کسایی که میخواستن زندیگمو نابود کنن رو ببینم.
التماس دعا دارم از تک تک شما عزیزانی که داستان منو تااینجا خوندین.امیدوارم درس عبرتی باشه،
برا کسایی که زود از سختیای زندگیشون پا پس میکشن.
پایان❣️❣️
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══