eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
25.3هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.3هزار ویدیو
7 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/joinchat/594149760C83b845a7b3 🌹داستان هایمان براساس واقعیت می‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
شخصیت برای یک انسان همانند عطر برای یک گل است🌺 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈• ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
غافل ازینکه اون هر بار جری تر میشد که حتما به چیزی که میخواد برسه،😫😰 وقتی اولین بار بهم دست زدو من
باهم درگیر شدیم، خیلی مقاومت کردم ولی اون زورش خیلی زیاد بود.. انقد ترسیده بودمو بهش التماس میکردم ولم کنه که دست و پام بی حس شده بودن، هر کاری دلش خواست باهام کرد. وقتی کارش تموم شد پاشد و رفت... مثل جنازه افتاده بودم رو تخت، جون نداشتم از جام بلند شم، حتی نمیتونستم گریه کنم فشارم افتاده بود.. اونروز بدترین روز زندگیم شد، و مقصر خودم بودم نباید میزاشتم بهم دست بزنه ای کاش خودمو میکشتم حالا دیگه آبروم رفته بود، آرزوی مرگ میکردم من گناهی نداشتم ولی خودمو گناهکارترین و کثیف ترین آدم روی زمین میدونستم از خودم بدم میومد، نجس شده بودم نمیدونم چقدر تو اون حال موندم آروم پاشدمو رفتم تو حموم، تموم جونم کوفته شده بود انگار تریلی از روم رد شده بود، رفتم تو حموم همونطور بی لباس شیر آبو که باز کردمو قطرات آب سرد ریخت رو صورتم انگار جون تازه گرفتم داغی تنم رفت چشمام شروع کردن به جوشیدن، پاهام قوت نداشتن، نشستم رو زمین و های های گریه کردم ناله میکردم و میزدم تو سرم این چه بلایی بود سرم اومد چرا گذاشتم بدبختم کنه بی حیثیتم کنه😭😭😭 دلم میخواست بمیرم، دیگه به چه امیدی زندگی میکردم کاش کی هیچوقت دنیا نمیومدم،😞 صدای باز شدن در حیاط اومد یکی داشت صدام میکرد، وقت تنگ بود بلند شدمو تیغ بابامو برداشتم.. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
💗🌿شما خوش شانسید یا بد شانس 🌿🌺پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد! روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه! ❌هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت! پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن! ⭕چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان  سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد. همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که...؟ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠خواص ذکر.... 💢لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈• ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
زندگی گاهی دم کردن چای با آلبالوست؛🍒☕️🫖 یا چیدن چند میوه از درخت که تو را به ماندن پیوند می دهد...🌷 زندگی همین لحظه ایست که من تو را نفس می کشم،♥️ برایت چای می ریزم وَ تمام اندوه جهان را در آن حل می کنم.... عصرتون بخیر و زیبا🌸🌱 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
آدمی تا زمانی که ✨سختی‌هایش را می‌فهمد زنده است ✨ولی وقتی سختی‌های ✨دیگران را درک می‌کند، ✨آن وقت یک انسان است ❣🌺 ✅ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
😔 سلام عزیزم امیدوارم حال خودت وحال دل کوک کوک باشه ان‌شاءالله هرچی از خدا میخوای بهت بده ادمین جان خواهش میکنم پیام منو بزار تو گروه که مادرای سرزمینم براشون یه تلنگری باشه که بیخیال بچه هاشون نباشن وبه هرکس وناکسی اعتماد نکنن‼️🔥 من 38سال سن دارم در سن 12سالگی 😔 عموم بهم تعرض کرده!!! من هرگز نمیبخشمش خدا کنه از سر خودش در بیاد خداکنه خدا چوب محکمی بهش بزنه ویاد کار اشتباهش بیفته مامان من اینقدر بیخیال بچه هاش بود خدا میدونه ما پنج تا خواهر بودیم ویه داداش که موقعی که مدرسه ها تمام می‌شد مامانم ما رو می‌گذاشت خونه پدر بزرگم اصلا براش مهم نبود که دوتا عموی مجرد تو خونه پدربزرگم هست من خیلی از اون زمان تا الان که مادر سه تا بچه هستم همش میگم هرگز مادر وعموم رو نمیبخشم خیلی در حقم ظلم کردن مادرای گروه تو رو خدا اینقدر بیخیال بچه هاتون مخصوصا دخترتون نشید که مثل من روحیشون داغون بشه وذهنشون خراب من همیشه وهر روز برای عموم دعا میکنم میگم خداکنه خیر از زندگیش برداشته بشه خداکنه خدا از سر خودش در بیاره نه از سر دخترش دخترش گناهی نداره خودش خداکنه به زمین گرم بخوره خداکنه روزی بشه یه بلایی سرش بیاد که خودم برم پیشش وبهش بگم این بلا رو خدا سرت آورد بابت اون کار کثیفت 😭😭😭😭😭😭خدا لعنتش کنه ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
💥دو برادر بودند كه يكي از آنها معتاد و ديگري مردي متشخص و موفق بود ! براي همه معما بود كه چرا اين دو برادر كه هر دو در يك خانواده و با يك شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتي متفاوت داشته اند؟ از برادرِ معتاد، علت را پرسيدند. پاسخ داد: علت اصلي شكست من، پدرم بوده است! او هم يك معتاد بود. خانواده اش را كتك مي زد و زندگي بدي داشت. چه توقعي از من داريد؟ من هم مانند او شده ام. از برادر موفق دليل موفقيتش را پرسيدند. در كمال ناباوري او گفت: علت موفقيت من پدرم است ! من رفتار زشت و ناپسند پدرم با خانواده و زندگي اش را مي ديدم و سعي كردم كه از آن رفتارها درس بگيرم و كارهاي شايسته اي جايگزين آن ها كنم. طرز نگاه هر کس به زندگی، دنیای او را می سازد. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
از بس گشتیم کلافه شدیم، زنگ زد غذا آوردن و شام خوردیم بعدشم به پیشنهاد آراس رفتیم لب دریا و کلی گش
صبح که بیدار شدم آراس نبود، رفته بود دوش بگیره، پاشدم لباسامو مرتب کردمو رفتم آشپزخونه هستی، زن دوستش داشت نیمرو درست میکرد سلام کردمو رفتم کتری رو شستمو آب گذاشتم جوش بیاد، شوهرشم اومد و نشست جلوی تلویزیون، پرسید آراس کجاست : گفتم رفته دوش بگیره العان میاد، برگشت نگاه معنی داری به زنش کردو با هم غش غش خندیدن، آروم گفتم وا چیه مگه، واقعا یه تختشون کم بود میز رو چیدمو نشستیم صبخونه بخوریم که آراس مرتب و خوشگل با یه ست گرمکن وارد شد سلام کرد اومد نشست کنارم براش چایی ریختم که تشکر کرد، دوستش با کنایه گفت خسته نباشی اونم بی تفاوت گفت سلامت باشی🤗 بعد از صبحونه رفتیم بازار تا دوری بزنیم، تو راه نمیدونم دوستش چی گفت در گوشش که اراس سرخ و سفید شد و بزور جلوی خندشو گرفت بعدم که رسیدیم از هم جدا شدیم و اونا رفتن یه سمت دیگه، کنجکاو گفتم چی گفت در گوشت خندیدی گفت هیچی ولش کن گفتم نه بگو منو مسخره کرد!؟ یه نگاه بهم کردو گفت : فکر اشتباه کردن من رفتم حموم، سرشو برد بالا و ادامه داد میگن یکم به زنت برس فقط به فکر خودت نباش معلومه شبه خوبی داشتی که سرحالی ولی خانومت پرانرژی نیس! اولش نفهمیدم چی گفت، آراسم همش دم بدیقه برمیگشت منو نگا میکرد، نیم ساعت بعد تازه دو هزاریم افتاد و چشام گرد شد، وایستادمو گفتم چی 😳 آراس منفجر شد از خنده 🤣🤣 باورش نمیشد انقد خنگ باشم، میگفت انقد پاستوریزه و مثبتی که اصلا نفهمیدی😁 خیلی خجالت کشیدمو از شرم روم نمیشد تو چشمای آراس نگا کنم، تو دلم گفتم چقدر بیشعورن!! ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
📌امام موسی کاظم علیه‌السلام میفرمایند: همان گونه که در ظاهر از مردم حجب و حیا میکنید، در خلوت و نهان نیز از خدا شرم داشته باشید. 📚بحارالأنوار، ج ۷۸، ص ۳۰۹ 📌 حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند : زن گمراه را جز مرد گمراه در پناه خود نمي‌گيرد. 📚من لايحضره الفقيه ج۴ ص۳۸۰ 📌امیرالمومنین عليه السلام فرمودند : صلح جويى با مخالفان و مدارا با دشمنان، كمال دور انديشى است . 📚غرر الحكم ،ح۷۲۳۲ 📌پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله)  میفرماید : هر گاه مومنی را خاموش و ساکت یافتید ، به وی نزدیک شوید. چون او حکمت و فرزانگی می پراکند و فرو می ریزد. مومن ، اندک گوی بسیار کردار است. و منافق ، بسیار گوی اندک کردار. 📚 اصول کافی ، ص ۴۰۸ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
باهم درگیر شدیم، خیلی مقاومت کردم ولی اون زورش خیلی زیاد بود.. انقد ترسیده بودمو بهش التماس میکردم
تیغو گذاشتم رو دستم دستام میلرزیدن، ولی من حقم بود باید میمردم تا این گناه پاک بشه، کاش به بابام میگفتم تا با دندوناش پارش کنه کاش سر مادرم داد میزدم کاش رسواش میکردم کاش چقدر احمق بودم، خودم خودمو بدبخت کردم😭😭 چشمامو بستم تو یه حرکت تیغ رو کشیدم اوف سوختم ولی جیگرم بدتر و بیشتر سوخت از ظلمی که بهم کردن!! خونم فواره از از تو رگ بریده شدم دلم برای خودم سوخت برای محمد که ته دلم دوسش داشتم، چرا اینجوری شد من مقصر بودم.. دیگه چیزی یادم نمیاد، فشارم افتاد و چشمام سیاهی رفت کف حموم پر از خون شده بود، خداروشکر داشتم میمردم و ذره ذره جونم میریخت تو چاه حموم، از هوش رفتم.. دو روز بعد چشمام نیمه باز شد همه جا سفید بود، مرده بودم چه خوب ولی نه صدای پچ پچ آدما میومد اوف چه بد شانسی 😤 انگار حتی تو مردنم شانس نداشتم دستم درد میکرد پانسمانش کرده بودن، یکم بعد مادرم اومد بالا سرم خوشحال و گریون که من چشمامو باز کردم ازش متنفر بودم بابام پشت سرش اومد اونم بغض داشت، دلم نمیخواست هیچکدومشون ببینم چرا وقتی داد میزدم و کمک میخواستم نجاتم ندادن از گوشه چشمام اش میریخت، مامانم همش سوال میکرد حالت خوبه چطوری یه چیزی بگو، ولی من دیگه جون حرف زدن نداشتم دیگه حرفی نداشتم بزنم سکوت کردم تا ابد فرداش مرخص شدمو رفتم خونه، دکتر گفت حسابی باید تقویت بشم چون خون زیادی ازم رفته بود.. ولی نمیدونستن من نمیخوام زنده بمونم روری صد بار ازم میپرسیدن چرا خودکشی کردم ولی من پر از سکوت بودم، دیگه حرفی نداشتم بزنم منتظر موقعیت بودم تا ایندفعه کارمو یکسره کنم.. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══