۞ تلنگری برای زندگی ۞
#عاطفه 💙🤍🖤 هرچی از دهنش درومد بهم گفت و رفت.. دلم براش میسوخت برای جیگر سوختش، بعد از سالها و سه ت
#عاطفه 💙🤍🖤
زندگیم با همه ی مشکلاتش میگذشت!
پسرم بزرگ میشد دخترام میرفتن پیش دبستانی، هزینشون زیاد شده بود، البته گرونی هام بی تاثیر نبود،
خرج خورد و خوراک، لباس وسایل اسباب بازی واقعا زورم نمیرسید!
از کارگاه و فروش لباس پول درمیاوردم ولی خرج 4 نفر به اضافه کرایه خونه زیاد بود، ناچار رفتم دادگاه و درخواست نفقه بچه هامو دادم برای سه تا بچه کلن سه میلیون تومن🤦♀
کم بود واقعا خیلی کم بود ولی گفتن هر سال میتونم بیشترش کنم، چون قیمت ها میره بالا و بچه ها بزرگتر میشن!
در خواست نفقه و حکم و اجراییه 6 ماه طول کشید! 😓
تازه بعدشم آقا مقاومت میکردو حاضر نبود بده، درخواست مسدودی حساب هارو دادمو، تونستم یارانه بچه هارم بردارم ولی خیلی سخت!!
واقعا نمیدونم اگه من پول نداشتم این 7 ماه چیکار باید میکردم،
کاشکی یکم این قانون های حمایتی زن سرپرست خانوار یا زنی که خرج چند تا بچه رو میده، مادری که نمیدونه چجوری شکم بچه هاشو سیر کنه رو سریعتر کنن!
یا حداقل تا زمانی که حکم بیاد و اجرا بشه یه مبلغی رو بگیرن از مرد، چون واقعا بدون پول زندگی کردن خیلی سخته مخصوصا اگه زن هم باشی!!
همه ی مردایی که من تو دادگاه میبینم جونشون درمیاد خرج بچه شونو بدن،
ولی خوب قانون اگه پشت زن نباشه و مرد رو مجبور نکنه دیگه به چه درد من میخوره!🤨😒
بگذریم..
همه چیز قابل تحمل بود، تا اینکه برام خواستگار اومد!
محسن یکی از فامیلای دورم که از زنش جدا شده بود چون طبیعی بچه دار نمیشدو فقط از طریق آی وی اف میشد!
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#عاطفه 💙🤍🖤 زندگیم با همه ی مشکلاتش میگذشت! پسرم بزرگ میشد دخترام میرفتن پیش دبستانی، هزینشون زیاد
#عاطفه 💙🤍🖤
بهش جواب رد دادم، ولی بی خیال نشد!
دو سه بار خواهرشو فرستاد تا باهام حرف بزنه!
گفت : محسن واقعا مرد خوبی و تنها مشکلش اینه که به طور طبیعی بچه دار نمیشه همین بخدا!
میخوای برو از زن سابقش که 12 سال باهم زندگی کردن بپرس،
ببین چند بار دعواشون شده یا چی؟!
گفتم من العان شرایط ازدواج رو ندارم، بچه هام چی میشن!
گفت نگران نباش اونارم نگه میداره ولی من نمیتونستم، 😔
وقتی خبر خواستگاریش پیچید تو فامیل، میثم بهم رنگ زدو گفت : حق نداری ازدواج کنی وگرنه بچه هارو ازت میگیرم!
خیلی بهم برخورد گفتم هیچ ربطی بتو نداره بخوامم ازدواج کنم، این منم که تصمیم میگیرم نه تو!
شروع کرد به فحش دادن و تهدید که جوابشو ندادمو قطع کردم! 😤
خون خونمو میخورد از لج اونم که شده با محسن ازدواج کنم، ولی دخترام پسرم چی
نه درست نبود، بچه هام چه گناهی داشتن، چند روز بعد رفتم نفقه این ماهشونو بگیرم که نریخته بود!
کارشناس زنگ زدو بهش گفت : اونم بهش گفت بره همون مرده خرجشون بده بمن مربوط نیس! 😏
اعصابمو بهم ریخت دیگه کنترلم از دست دادم زنگ زدم بهش هر چی از دهنم درومد بهش گفتمو،
گفتم ببین حکم جلب تو میگیرم میام میندازمت زندان واستا ببین! 🤨😠
شده بودم آش نخورده و دهن سوخته🔥
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#عاطفه 💙🤍🖤 بهش جواب رد دادم، ولی بی خیال نشد! دو سه بار خواهرشو فرستاد تا باهام حرف بزنه! گفت :
#عاطفه 💙🤍🖤
دو روز بعد میثم با مادرش اومد خونه ی بابام خواستگاریم💐
باورم نمیشد این آدم چقد رو داشت، مادرم گفته بود، بعد دو تا زن یاد عاطفه افتاده!
ولی اون کلی چرت و پرت گفته بود که عاطی هم مقصر بود وگرنه زندگیمون اینجوری نمیشد!
العانم بچه ها پدرو مادر میخوان نمیشه که یا پدر داشته باشن یا مادر، بهتره برگرده بیاد دوباره باهم ازدواج کنیم، منم قول میدم براشکم نزارم☺️
چقدر حرص خوردم وقتی مادرم اینارو برام گفت، دسته گلشو برداشتمو پرت کردم تو کوچه گفتم بره گمشه، من غلط بکنم یبار دیگه برگردم برم!.
العانم چون خواستگار دارم تازه یاد من افتاده بعدشم اون هنوز زن داره تو خونش بعد اومده خواستگاری من!
هنوزم همون آدم عوضی که حرمت اون زن توی خونشو نگه نمیداره و میره خواستگاری زن سابقش
واقعا تف به غیرت همچین مردی😤
گفتم نه!
مادرم زنگ زدو گفت جوابم منفی ولی میثم بی خیال نشد و اینبار تلاش کرد با احساسات من بازی کنه!
بلند شد با یه دسته گل و یه جعبه شیرینی اومد خونم!
دخترم درو باز کرده بود، وگرنه من عمرا همچین کاری میکردم😒
نشست با بچه ها بازی کردو بعدم یساعت زبون ریخت که من دوست دارمو ازین حرفا، منم بخاطربچه ها چیزی نگفتم و یه چایی بهش دادم گفتم حالا فکرامو بکنم خبرت ميکنم !
اومد سمتم بغلم کنه که نزاشتم گفتم : برو حالا بهت زنگ میزنم 😣
اونم با لبخند گفت : فقط بله میخوام ازت بشنوما
خواهش کردنشم دستوری بود!
اونشب زنگ زدمو گفتم اگه یبار دیگه اطراف خونه خودم یا بابام ببینمت، زنگ میزنم پلیس ازت بجرم مزاحمت شکایت میکنم،
حالا ببین! 😏😠
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#عاطفه 💙🤍🖤 دو روز بعد میثم با مادرش اومد خونه ی بابام خواستگاریم💐 باورم نمیشد این آدم چقد رو داشت،
#عاطفه 💙🤍🖤
میثم عوضی تهدیدم کرد میره ازم شکایت میکنه و بچه ها رو ازم میگیره تا زنش نشم دوباره!!
هه گفتم به همین خیال باش،
نامرد رفت وکیل گرفت و پرونده برام درست کرد که مشکل اخلاقی دارم، بیمار روحی روانی ام و به بچه ها آسیب میزنم،!
خیلی سوختم وقتی نامه شکایت رو خوندم، رفتم تو جلسه دادگاه و گفتم همش دروغه ولی نمیدونم وکیله چیا نوشت و گفت که قاضی گفت باید خودمو بچه هارو ببریم پیش روانشناس!
داشتم میترکیدم از عصبانیت 😤😤
انقد حرص خوردم که حد نداشت بجای یبار دو سه بار در ماه عادت ماهیانه میشدم از بس رفته بود رو اعصابم،
خودم رفتم تست روانی دادم، بچه هام پیش مشاور تک تک!!
فشار خیلی زیادی روم بود، گفتن هفته ای دو روز برن پیش باباشون، تحمل این یکی رو دیگه نداشتم
یشب نشستم تا خود صبح گریه کردم داستم دیوونه میشدم نزدیک بود عقلمو از دست بدم، به سرم زده بودنفت بریزم خودمو بچه هارو آتیش بزنم خلاص بشم ولی نه خل شده بودم🥺😭😭
فرداش رفتم پیش یه مشاورو حسابی باهاش درد و دل کردم، گفت بشین فکراتو بکن!
یه تصمیم عاقلانه بگیر برای خودت یا با شوهرت ازدواج کن و تن به خواستش بده یا با قدرت باهاش بجنگ و نگهشون دار اونم که سخته و در هر صورت پدر بچه هاته و نباید اونارو از پدرشون محروم کنی مخصوصا دخترات که احتیاج دارن به پدر
جدای ازون هم برای آینده خودت چه برنامه ای داری! میخوای تا ابد مجرد بمونی و بچه هاتو بزرگ کنی اگرم بزرگشون کنی باهمه ی این سختی ها بنظرت به صلاحشونه!
فکرکن ‼️
ببین چند چندی با خودت ‼️
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#عاطفه 💙🤍🖤 میثم عوضی تهدیدم کرد میره ازم شکایت میکنه و بچه ها رو ازم میگیره تا زنش نشم دوباره!!
#عاطفه 💙🤍🖤
یه هفته فقط فکر میکردم و حرص میخوردم، چی به صلاح بچه هام بود، به صلاح خودم چی!😣😩
میثم رو نمیتونستم از زندگیم حذف کنم چون بالاخره پدر بچه هام بود و برای اینکه منو مجبور کنه زنش بشم،
احتمالا با وکیل گردن کلفتی که داشت میتونس به سادگی و به زودی بچه هارو ازم بگیره و آزارم بده!
یا باید جدی جدی زنش میشدم و با همه ی خیانت هاش کنار میومدم، یام قید بچه هامو میزدم،
تازه اگرم زنش میشدمو خودم با بچه هام زندگی میکردمو توجهی به اون نمیکردم! بازم با روح و روان داغون من بچه هام آسیب میدیدن و وسط طلاق عاطفی گیر میکردن، نه مادر داشتن نه پدر😔
وضعیت و آینده شون بدترم میشد!!
اگه لعنتی ولم میکرد،
تنهایی بچه هامو بزرگ میکردم و عین خیالم نبود ولی با پرونده سازی و اذیت هاش مثله خر گیر کرده بودم تو گل🤦♀
با خواهرو مادرم هم مشورت کردم، مادرم گفت بخاطر بچه هات برگرد بهش!
ولی نه نمیتونستم هر روز شاهد باشم با یکی باشه بعدشم اگه منو مریض میکرد چی!
اونم پررو بود که اصلا خجالت نمیکشیدو یکذره هم پشیمون نشده بود و شک نداشتم بازم کاراشو تکرار میکنه،
بالاخره بعد یه هفته تصمیم خودمو گرفتم رفتم دادگاه و گفتم بچه هارو آخر همین ماه میدم به پدرشون بیاد تحویل بگیره بعدش هم فقط جمعه ها بیارتشون پارک سرکوچه دو سه ساعت ببینمشون همین!
اون شب میثم زنگ زدو کلی چرت و پرت بارم کرد، خیلی سوخته بود و گفت نمیزارم ببینیشون گفتم باشه اشکالی نداره، فکر کردی من بخاطر خودم میگم!
نمیخواستم بچه هام عقده ای، روانی بار بیان و مهر و محبت مادری نبینن ولی..
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#عاطفه 💙🤍🖤 یه هفته فقط فکر میکردم و حرص میخوردم، چی به صلاح بچه هام بود، به صلاح خودم چی!😣😩 میثم
#عاطفه 💙🤍🖤
گفتم من جمعه ها ساعت 3 منتظرم تو پارک دیگه اگه نیاری ظلم کردی!
هم بمن هم به بچه ها
اگرم بیاری که خیر ببینی، زندگی مشترک ما دیگه تموم شده، نه العان همون روزی که فهمیدم اون زن، زنه خودته و بچش بچه ی توعه !😔
بخاطر خیانتی که بمن کردی هرگز نمیبخشمت ولی دیگه برام مهم نیس، میخوام ازدواج کنم و زندگیمو از نو بسازم!
تو هم تلاش کن برای بچه ها زندگی خوبی رو بسازی بهشون محبت کن و عشق بده، خوشبخت باشین!
منتظر نشدم جوابمو بده و زود تلفن رو قطع کردم📞
نشستم یساعت گریه کردم😭😭
فرداش بچه هامو بردم شهربازی حسابی بازی کردن و خوراکی خوردن، همشونو سیر نگاه میکردم!
خیلی سخته وقتی بچه هات فقط چند روز باهات باشنو دیگه نبینیشون! 🥺😔
باهاشون حرف میزدمو سعی میکردم توضیح بدم چخبره!
ولی نمیفهمیدن فکر میکردن بازی، و بازم همو میبینیم ولی میثم آدمی نبود که با من کنار بیاد،
به دخترام پسرمو سپردمو گفتم براش مثل من باشین، مادرش باشین ازش مراقبت کنین و خیلی هواستون بهش باشه اگرم درس و مشق داشتین نوبت نوبتی مواظبش باشین!
نرفته، دلم براشون تنگ میشد و دوری شون سخت بود برام، خدا هیچ مادری رو تو موقعیت من قرار نده، خیلی سخت بود خیلی..
خیلی زود آخر ماه شدو به میثم گیام دادم بیا ببرشون،
یساعته اومدو بچه هارو آماده کردمو حسابی بغلشون کردم، بغضمو قایم کردمو با یه ساک لباس نو هاشون فرستادم رفتن!
دلم شکست💔😭😭
دوری و دلتنگی امونمو بریده بود، خونمو پس دادمو برگشتم خونه ی پدریم!
رفتیم مشهد
زیارت امام رضا..
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#عاطفه 💙🤍🖤 گفتم من جمعه ها ساعت 3 منتظرم تو پارک دیگه اگه نیاری ظلم کردی! هم بمن هم به بچه ها اگ
#عاطفه 💙🤍🖤
تو حرم امام رضا انقد گریه کردم تا سبک شدم،
گفتم یا ضامن آهو خودت بهم صبر بده و قدرت تحمل بده که بتونم دوری بچه هامو تاب بیارم یا دل میثمو نرم کنه بزاره بچه هامو ببینم😭🙏
چند روز بعد برگشتم، خونه رو تخلیه کردم و جهازمو برگردوندم خونه ی بابام! پول پیش رو هم دادم يه ماشین خریدم
دوباره خواهر محسن زنگ زدو گفت شنیده بچه هارو دادم به شوهرم، خیلی ناراحت شده و خواهش کرد اگه اجازه بدم بیان خواستگاری
به مامانم گفتم باشه و دو روز بعد محسن با دسته گل و شیرینی با خواهرش و مادرش اومدن خواستگاری
بابام مخالفت کرد و گفت این بدرد تو نمیخوره چون بچه دار نمیشه ولی من گفتم نمیدونم یکم تخفیف میکنیم و باهاش در ارتباط باشیم،
بابام چیزی نگفت و حرص خورد،😤 نمیخواستم زود تصميم بگیرم من شرایط خوبی نداشتم و نمیتونستم رو هوا بگم نه!
محسنم قبول کرد و باهم رفتیم دکتر کلی حرف زدیم و بهم اطمینان داد که محسن عقیم نیست و بچه دار میشه!
منم گفتم مشکلی نداره از طریق آی وی اف انجام میدم،
بعدشم رفتیم کافی شاگ و کلی باهم حرف زدیم، و شمارمون به هم دادیم تا یه مدت باهم حرف بزنیم و در ارتباط باشیم تا ببینیم تفاهم داریم یا نه!.
خواهرش اصرار داشت صیغه محرمیت بخونیم و راحت تر بایم ولی من گفتم اصلا نمیخوام و بی خیال
با محسنم قهر کردم ولی زنگ زدو انقد حرف زد تا قانعم کرد که اون هیچ تقصیری نداره و حرفی نزده!!
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#عاطفه 💙🤍🖤 تو حرم امام رضا انقد گریه کردم تا سبک شدم، گفتم یا ضامن آهو خودت بهم صبر بده و قدرت ت
#عاطفه 💙🤍🖤
دو ماه از حرف زدنمون میگذشت و تقریبا دستم اومده بود چجوریه!
خیلی از اخلاق هاش با میثم فرق داشت و پخته تر ازون بود، یبار ازش پرسیدم : هیچوقت زن سابقتو کتک نزدی! ؟
سرشو انداخت پایین و گفت نه اصلا اینهمه سال زندگی کردیم، بعضی وقتا خیلی عصبیم میکردو دعوامون میشد ولی نه اصلا..
یکم فکر کردو یهو گرفت! البته چرا یبار یه سیلی زدمش، دعوامون شد تو خیابون درخواست طلاق داده بود،
گفتم من طلاقت نمیدم داد زد اصلا تو مرد نیستی و مردونگی نداشتی وگرنه بچه دار میشدی و ازین چرت و پرت ها
خیلی بهم برخورد، بیشتر ازینکه داد میزد عصبانی شدمو به سیلی زدم تو گوشش همون شدو دیگه طلاقش دادم!😔
مهریه شم دادم یه زمین داشتم زدم به نامش و رفت..
وقتی ازش حرف میزد مثل آدمایی که کینه به دل دارن از طرف و میخوان سر به تنش نباشه نبود!
مرد معقولی بود و با محبت،
یعنی العان که باخودم فکر میکنم میبینم اگه تو اون شرایط محسن نبود من هیچوقت نمیتونستم با نبود بچه هام کنار بیامو حتما زن میثم میشدم، 😒
باهاش ازدواج کردم، یه عقد ساده و بعدشم رفتیم مشهد ماه عسل
خیلی خوش گذشت و حسابی زیارت کردیم😍🌻
برگشتم چهازمو بردم خونش و یخرده وسایل هارو عوض کردیمو زندگیمون یکم نو نوار شد!
یه ماه نگذشته بود که مادرم زنگ زد که میثم خبر داده جمعه بیا پارک بچه هارو میارم ببینید همو
کلی ذوق کردمو به محسن گفتم اونم گفت میخوای منم بیام که بهتر دیدم نباشه!
یه سبد خوراکی و میوه برداشتمو با یه زیر انداز نیم ساعت زودتر رفتم پارک..
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#عاطفه 💙🤍🖤 دو ماه از حرف زدنمون میگذشت و تقریبا دستم اومده بود چجوریه! خیلی از اخلاق هاش با میثم
#عاطفه 💙🤍🖤
بساطمو گذاشتم رو چمن ها و نشستم رو زیر انداز و منتظر موندم،
یساعت گذشت و خبری نشد، نمیدونم میثم منو به مسخره گرفته یا بازی جدیدش بود، از خودم بدم اومد که انقدر سادمو و زود باور😤
بلند شدم جمع و جور کنم که دیدم دخترام بدو بدو اومدن سمتم،
😳باورم نمیشد چقدر تغییر کرده بودن محکم بغلشون کردمو بوسیدمشون، گفتم داداشتون کجاس🥰😍
دختر بزرگم لیلا گفت اونجاست و اونطرف پارک رو با انگشتش نشون داد میثم نشسته بود روی نیمکت و پسرم تو بغلش بود، گفتم شما بشینید منم العان میام،
نشستن رو زیر اندازو جلوشون چند تا خوراکی ریختم، مشغول شدن
آروم رفتم سمت میثم،
نمیدونستم چی میشه ولی باز رفتم
سلام کردمو جواب داد
رفتم جلو گفتم بیا خوشگل من بیا بغل مامانی،
پسرمو حسابی بغل کردمو بوسش کردم گفتم ممنون
بلند شد که بره گفت سه یاعت دیگه میام دنبالشون مراقبشون باش!
سرمو تکون دادم که چرخید بره!
یهو برگشت و گفت مبارک باشه،
_ممنون
رفت..
نمیدونم چرا دلم براش سوخت، یجوری بود مثله لشکر شکست خورده ولی دنبال انتقام نبود انگار کنار اومده بود..
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#عاطفه 💙🤍🖤 بساطمو گذاشتم رو چمن ها و نشستم رو زیر انداز و منتظر موندم، یساعت گذشت و خبری نشد، نم
#عاطفه 💙🤍🖤
خوشحال بچه ها مو همش بغل میکردمو باهاشون حرف میزدمو قربون صدقشون میرفتم، از حال و وضع شون پرسیدم، گفتن اول خاله بود خونمون ولی همش با ما دعوا میکرد و داداشو میزد،
ما به بابا گفتیم اونم باهاش دعوا کرد و اونو زد،
بعدشم مارو بردن خونه عزیز
العان خونه ی عزیز میمونیم..
بچه های بیچاره ی من بغض کردم ولی جلوشون گریه نکردم، گفتم مدرسه چطوره از دوستاشون و معلم و کلاسشون یخرده حرف زدن، و خندیدیم!
گفتم اگه چیزی لازم دلشتین بگین بخرم، گه دخترام گفتن نه ممنون☺️
تعجب کردم که گفتم چرا آخه من مامانم
خوشگل من،
با من و من گفتن بابا گفته نه اصلا از مامان چیزی نمیگیرین، هر چی خواستین خودم میخرم!
بهم برخورد گفتم باشه، براشون میوه پوست کندمو و بازی کردیم، خیلی زود سه ساعت تموم شدو میثم اومد،
بغلشون کردمو رفتن...
وسایلمو جمع کردمو برگشتم خونه،
محسن با دیدن قیافم پرسید چی شده دعوا کردی، بچه هاتو دیدی!؟
گفتم نه چیزی نیس، آره دیدمشون خوب بودن خداروشکر، من یخرده ناراحت شدم همین بعدم تندی رفتم شام درست کردم تا دیگه راجبش حرف نزنیم!
نمیخواستم محسن حساس بشه،
چند روز بعد رفتیم مرکز درمان ناباروری و شروع کردیم..
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#عاطفه 💙🤍🖤 خوشحال بچه ها مو همش بغل میکردمو باهاشون حرف میزدمو قربون صدقشون میرفتم، از حال و وضع شو
#عاطفه 💙🤍🖤
کلی آمپول بهم میزدنو.. 🩺💉
دردناک بود ولی خوب بخاطر محسن تحمل میکردم، برای احتیاط دو قلو گذاشتن که اگه یکیش چیزی شد اونیکی بمونه حداقل ! 🌡
ازونورم چون بدن من قبلا دو قلو رو داشته و زایمانم خوب بود گفتن پس مشکلی پیش نمیاد چون سابقه دو قلو دارم..
اون بیچارم هر بار که میرفتیم میگفت شرمندم که اینهمه درد میکشی منم بغلش میکردمو میگفتم فدای سرت تو عزیز دل منی❤️
حقیقتا میثم جوون تر و خوشتیپ تراز محسن بود ولی محسن خیلی مهربون و با محبت بود،
بعضی وقتا به یه چیزهایی توجه میکرد که من هواسم نبود، مراقبم بود و خیلی دوسم داشت، علاقه و محبت اون باعث شد من بهش علاقمند بشم🥰
لحاف و تشک برام انداخته بود و همه ی کار هارو خودش میکرد،
به شوخی گفتم محسن میترسی بچه ها نگیره انقد مراقبمی،
با خجالت گفت : نه بابا تو کلی بخاطر من درد کشیدی اگه نشه من عادت دارم به شکست ولی امیدمو از دست ندادم، نمیخوام تو ازینکه با من ازدواج کردی و بچه هاتو ول کردی غصه بخوری..
دلم نمیخواد پشیمون بشی از زندگی بامن😅
خجالت کشیدناش خیلی برام جالب بود، میثم منو دوست داشت ولی همیشه خودشو بالاتر از من میدونست و زیاد بهم توجهی نمیکرد!!
تقریبا یه ماه گذشت و ما رفتیم آزمایش تا ببینیم بچه گرفته یا نه، من آروم بودم و زیاد استرس نداشتم چون سه تا بچه داشتم، مطمئن بودم میشه ولی محسن دستاش یخ کرده بود! 🥶
گفتم تو بشین من میرم جوابو میگیرم، از خدا خواسته گفت باشه😓
رفتم جوابو گرفتم و دمغ برگشتم گفتم محسن جان عزیزم خدا کریمه..🌷
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#عاطفه 💙🤍🖤 کلی آمپول بهم میزدنو.. 🩺💉 دردناک بود ولی خوب بخاطر محسن تحمل میکردم، برای احتیاط دو قلو
#عاطفه 💙🤍🖤
محسن بینوا مثله بستنی آب شده وارفت..
یکم گذشت، خودشو جمع کردو گفت عیب نداره فدای سرت 😔 دلم براش سوخت😅 بچم دل شکسته شد!
🔖 برگه رو گرفتم سمتشو گفتم مبارکه بابا شدی💐 🥰
چند بار محکم پلک زدوگفت چی!؟
گفتم مبارکه بابا محسن، من حاملم اونم دوقلو یه دختر یه پسر!
انگار یه سطل آب یخ ریختن رو سرش بهش شوک وارد شد، دستشو گرفت به دیوار و افتاد رو صندلی
رنگش پرید، ترسیدم
فوری رفتم پرستارو صدا زدم و اومد فشارشو گرفت فشارش رو 7 بود😳
بازوشو گرفتم و بلندش کردم بردم رو تخت خوابید، یه سرم بهش زدن!
یکم بعد بهتر شدو چشماشو باز کرد، دستشو گرفتم تو دستمو گفتم چی شدی عزیزم!
حسابی منو ترسوندیا،
لبخند بی جونی زدو چشماش پر شد،
دستشو گذاشت روی شکممو از گوشه چشماش اشک ریخت😢
گفتم بجای خوشحالی داری گریه میکنی!؟
پاشو خودتو جمع کن! العان باید مراقب من باشیا نه اینکه بیفتی غش کنی،
با بغض گفت : عاطفه میدونی چند ساله منتظر این روز بودم،!
چقدر حسرت خوردم و غصه ریخته تو دلم، باورم نمیشه خداروشکر خدا تورو گذاشت سر راهم، اومدی تو زندگیم برکت آوردی برام،
خیلی دوست دارم خیلی عاطفه 😍❤️
خجالت کشیدمو گفتم نه بابا این چه حرفیه من خوشبختم که تورو دارم!
بهتر که شد بلند شد و رفتیم بیرون نهار تو رستوران خوردیم، بعدشم میوه و شیرینی خرید و زنگ زد به خانوادشو و فامیل گفت و همه رو برای میوه و شیرینی دعوت کرد خونه!
رسیدیم خونه و من مشغول تمیز کردن خونه شدم که نزاشت..
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══