eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
24.3هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
💠امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام: 💢العَملُ كُلُّهُ هَباءٌ إلاّ ما اُخْلِصَ فيهِ 🔷اعمال، همه بر باد است، مگر آنچه از روى اخلاص باشد غررالحكم حدیث1400 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
امام باقر علیه السلام: نیکی کردن به پدر و مادر و صله رحم، عمر را طولانی می کند... شهادت امام محمد باقر (ع) تسلیت باد ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
تنها ✨ آب های آرام هستند که چهره ها رو بدون انحراف و درست نشان می دهند.. بنابراین تنها ذهن های آرام می توانند درک شایسته و درستی از زندگی داشته باشند. زندگی را رنگ بزن " رنگ شادی " نگذار او رنگت کند به " رنگ غم "... آب و هوای دلتون آروم روزتان شاد🌻 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئویی جالب از حج تمتع امسال مقام مادر🕋♥️ •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈• ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
عارفی را پرسیدم روی نگین انگشترم چه حک کنم که وقتی شادم به آن بنگرم و هر وقت که غمگین هستم به آن نظر کنم؟! گفت:حک کن "میگذرد" ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
با لبخند شیرینی گفت : اسم من آراس البته فقط تو میتونی بدون هیچ پیشوند و پسوندی صدام کنی☺️ ابروهامو
آراس بلند شدو کت شو درآورد، معلوم بود استرس داره، من ازون بیشتر😮‍💨 آروم صداش کردمو گفتم : جناب رییس آروم باشین، اتفاقی نمیفته همینکه منو ببینن خوششون نیاد من پا میشم میرم و تمام خلاص میشین، نگران نباشین درست میشه همه چی😇 با چشمای سبزش زل زده بود تو چشام بعد چند لحظه گفت : دختر داری منو آروم میکنی با اینکه دستای خودت داره میلرزه😬 دستامو به هم گره زده بودم که دیده نشن، از خجالت لبمو گاز گرفتم که نتونس جلو خندشو بگیره🤣🤣 همون لحظه یه آقای مسن خیلی خوشتیپ و مهربون وارد شد، بیشتر موهاش سفید بود و جا افتاده نسخه پیر آراس بود، خیلی خیلی شبیه هم بودن آراس زیر لب گفت : هواست باشه بگو آراس جون بعدشم رفت جلو و سلام کرد، بنده خدا وقتی چشمش بمن افتاد تو جاش میخکوب شد یه لحظه کپ کرد ولی زود خودشو جمع کرد :سلام دخترم خیلی خوش اومدین بلند شدمو سلام کردم با دست تعارف کرد که بشینم، سکوت پر شد خدمتکار اومدو شربت تگری گذاشت🍸 جلومون، موقع رفتن چرخید و با تعجب نگام کرد زیر لب گفت وای خدا بلا به دور پدر آراس با اخم گفت : خانمو بگین بیان مهمون داریم. آراس شربت تو دستاشو قلپ قلپ میخورد، پدرش گفت : خوب آراس جان مهمونتون معرفی نمیکنین؟؟ آراس با لبخند گفت : نگین جان 21 سالشه تو شرکت کار میکنه، نمیدونین چه دختر خوب و نجیبیه ، واقعا کسی پیدا نمیشه که دوسش نداشته باشه! بعدشم با مهربونی نگام کرد بازم گر گرفتم از خجالت سرمو انداختم پایین گفتم _اقای رییس لطف دارن خوبی از خودشونه☺️ پدرش با تعجب گفت شما همیشه اراسو رییس صدا میکنین،🤔 با اولین جمله سوتی داده بودم🤦‍♀ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
❤️ ماییم و هوایِ بغض آلود فقط دلواپسی و غصّۂ مشهود فقط والله که آسان شود این سختی ها با آمدنِ حضرتِ موعود (عج) فقط! عصرت بخیر تپش قلبــ❤️ـم✨ •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
🦋امیرالمؤمنین(علیه السّلام) : به کمال رساندن خوبی، نیکوتر از آغاز کردن آن است. غررالحکم 🦋 🌷 🦋 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🔴شفاي عالمي وارسته توسط امام هشتم عليه السلام و اعطاي كرامت به وي ✍آيت الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سال‌ها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود : « مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،‌سجده‌ي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شده‌ام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالب‌تر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري مي‌كشيدم، بي‌درنگ شفا مي‌يافت ! البته در همان روزهاي نخست با يك مرتبه دست كشيدن بيماري‌هاي صعب العلاج بهبود مي يافت، ولي بعد از مدتي كه با اين دست با مردم مصافحه كردم، آن بركت اوليه از دست رفت و اكنون بايد دعاهاي ديگري را نيز بر آن بيفزايم تا مريضي شفا يابد .» آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشه‌ي چشمي به ما كنند 📚 بحارالانوار ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
اینو بدون ڪہ خدا در جواب صبرهات درهایے رو برات باز میڪنہ ڪہ ڪسے قادر بہ بستنش نیست🚪🤎 🍃 🍃 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🍃 تمام حرصش را روی پدال گاز خالی کرد و زیر لب هذیان میگفت.😤 - مرتیکه بی همه چیز، آتیشت میزنم حالا ببین کی گفتم. با ورودش به خانه نگاه نگران مادرش رویش کلید شد که روی ایوان منتظرش بود. با لبخندی ساختگی گفت: - چرا نخوابیدی هنوز مامان؟ مادرش با اخم گفت: - نگرانت بودم، کجا بودی؟ - یه جای خوب، جایی که انتقام هر چی سختی کشیدی رو گرفتم. مادرش با لحن نگرانی پرسید. - چیکار کردی دانیال. دانیال کتش را از تن کند و روی دستش انداخت و با لحن مهربانی گفت: - بیا بریم بهت بگم. با ورودشان به داخل سیلی محکمی نصیب صورتش شد که با تعجب به سمت مادرش برگشت. کی بهت همچین اجازهای داده بود هان؟ مگه ما هم مثل اونا بیشرفیم که زندگی یه خانواده رو بهم بزنیم و عین خیالمونم نباشه، دانیال من همیشه بهت درست کاری یاد دادم و ازت همین انتظار رو هم دارم که به هیچ بنده ی خدایی چه دشمنت و چه دوستت بدی نکنی... دانیال شرمنده سر به زیر انداخت و گفت: - ولی مامان من به نیت بدی اونجا نرفته بودم.مادرش عصبی داد زد. - حالا به هر نیتی مهم نتیجه ی کارت هست که... دل به دریا زد و آهسته گفت: - ولی من یه عاشقم، نمیتونستم شاهد بشم که براش تصمیم بگیرن بدنش به یکی مثل خودشون. فرح با تعجب دست روی دهانش گذاشت و روی اولین مبل کنار دستش نشست و آهسته گفت: - تو الان چی گفتی؟ دانیال با بیخیالی پاسخ داد. - میرم بخوابم خسته ام. و به سمت اتاقش روانه شد. هنگامی که در را بست کنار تختش نشست و غمگین و بی حوصله زانو هایش را به آغوش کشید. صدای هق هق سدنا هنوز در گوش هایش بود و این موضوع او را سخت ناراحت میکرد. کاش توانش را داشت تا به چند ساعت قبل باز میگشت و هرگز آن کار را نمیکرد! 🍃 ... ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
[﷽♥️] 📌جهت یادآوری... هر وقت بیکار شدی! یه تسبیح بگیر دستت و بگو "اللهم عجل لولیک الفرج♥️" هم دل خودت آروم میگیره هم‌ دل آقا...! که ‌یکی داره، برا ظهورش دعا میکنه🤲🏻 🌤اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌤 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══