eitaa logo
🌷طلایه داران بی نشان🌷
49 دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
134 فایل
#بسم_رب_الشهداء⁦ یاد و خاطره #شهدا تا ابد در اذهان شیفتگان شهیدان و شهادت باقیست. [کانال: #شهدایی_مهدوی] +،⏬ -محتوا/اعتقادی و تربیتی،معرفتی #بیاد_شهدای_جاوید_الاثر🌷 #طلایه_داران_بی_نشان 👈تأسیس کانال:۱۳۹۷/۲/۲ eitaa.com/Talayeh_daran_b_neshan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹✨ ✨🕊 ✨✨ النور:✨ 《 ✨و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه"، قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک، قال انی اعلم ما لا تعلمون✨》. 👈 ترجمه👇👇 ✨ بیاد آر آنگاه که تو به فرمود: من در زمین خلیفه برگمارم ،ملائکه گفتند: میخواهی کسانی را بگماری که فساد کنند در زمین و خونها بریزند و حال آنکه ما خود تو را تسبیح و تقدیس میکنیم. فرمود: من میدانم چیزی که شما نمی دانید. 👈 پدر 🌷 از اهل نجف آباد اعتقاد داشت این خطاب با فرشتگان که " انی اعلم ما لا تعلمون"۱، درباره و مادر خانواده می گفت: با خویش شجره طیبه را آبیاری می کنند. ➖در ضمیمه: به روایت بزرگوار_سید_مرتضی_آوینی🌷 ۱.سوره بقره/۳۰ به گمانم👇 پدر(ابوالقاسم_حجتی ) پدر پنج منظور باشد. هدیه میکنیم سیل به نیت ۱۴معصوم و اسلام از صدر اسلام تا کنون🌹 🌸✨ صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم✨ ✨ ✨ @thelastidenticlcation🕊✨ 🌹✨🌹✨🌹✨✨
〰🌹〰〰🕊 〰🕊 🌺زندگینامه جعفر صادق(علیه السلام ): ➖در ادامه: 🔹دوران ائمه (علیهم السلام ) به گونه ای است که هر کدام به اقتضای موقعیت خودشون بخشی از آن وظیفه ای که تشخیص می دادند بر عهده شون هست که در کلان مطلب امکان انجام همه مطالب در پهنه و عرصه اون روزگار وجود نداشت رو به اقتضا انجام میدادند. 🔅 صادق(ع ) طبعا چنین بودند. 🔆انسان کامل، اتم و اکمل است.(صفات جمال و صفات جلال ) 👌و البته بروز این ممکن است در برخی از انسانهای کمال یافته، انسان کامل با توجه به مقتضیات روزگار خودشون اغلبیت داشته باشد، ➖ یعنی 👈مثلا شما از یک اون صفت علم رو بیشتر ملاحظه می کنید، از دیگر و از دیگر صفت و بخشش بیشتر ملاحظه کنید. 🌸همه ی ما (ع ) همه دارای این صفات هستند اما بروز و ظهور، با توجه به اقتضائات زمان و مکانی است که وجود داره. 🌺 صادق طبعا چنین بودند. زندگی ایشون بخش وسیعش بخش نهضت ... ادامه دارد..🖊 از بیانات "الاسلام جاوید🌱 〰〰〰〰🌹 @thelastidentiflcation 〰🌹🕊
🍃🌸🌸🌸🌸🍃 🌸🕊 🍃 🌟، پرواز / 👈در احادیث، از بعنوان " معراج مومن"یاد شده است. 👌لیکن این عروج و پرواز، نه در فضای آسمان ، بلکه در فضای است و برای رسیدن به " " است، نه اوج گرفتن تا چند هزار پا در ارتفاع. در ضمیمه: گردآورنده: الاسلام_ و_ المسلمین_ قرائتی☘ 🌷 رو یاد کن با...🌺 🌸 🕊 @theladtidentiflcation🕊 🍃🌸🍃🌸🍃
◽️🕊◽️ 🕊 🙏 و به عبارتست از ، 👌 کردن و مطمئن بودن دل بنده در جمیع امور خود به و حواله کردن همه کارهای خود را به و بیزار شدن از هر حول و قوه و👈تکیه بر حول و قوه نمودن . ( ملا احمد نراقی ) یاد 🌷 با ذکر 🌺 ◽️🕊 @thelastidentiflcation ◽️🕊🕊🕊🕊
⚜🌹🕊 🌹🕊 🕊 🔰داستان دنباله دار ( شکوه_ ):🌹 ➖فصل اول( قسمت-بیست و دوم) 🌼سیمین وسط بغض هر دو تا دوید و گفت: این حرف ها چیه مادر، سفر یک هفته که ناز بفروش و محبت بخر نداره... ، حافظ همه است. 🚶یوسف به راه افتاد و بدون این که پشت سر خود را نگاه کند... ⚡️وقتی از پیچ کوچه باریک و طولانی دور خورد متوجه شد که در گوشه چشمش قطره اشکی جا کرده است... 😢وقتی به آهستگی آنرا پاک کرد، احساس کرد با آنکه آفتاب تقریبا پهن شده است، اما هنوز هوا آنقدر گرم نیست که نتوانش تحمل کرد. 😌به راستی آن روز برای یوسف روزی کاملا نو و بلکه تاریخی جدید بود. گمان می کرد روح دیگری در کالبد او حلول کرده است. جانش باز شده بود، روانش را شوری دیگری فرا گرفته بود، شک و دودلی و تردید نفرت بار گذشته از همه اندامش ریخته بود. دیگر نه تنها از هیچ چیزی نمی هراسید که نوعی خوش بینی توکل آمیز و امیدی سبز شونده و رشد یابنده در او جان می گرفت و بالا می خزید و در خود و سراسر وجود خود موسیقی و آهنگ دیگری را مشاهده میکرد، آهنگی که به نوازش بیشتر شباهت داشت و جانش آن را موزون تر می شنید. 😌هنگام راه رفتن ، احساس کاملا تازه و ناشناخته ای داشت. گویا این پاهایش نبودند که او را به سوی مقصد می کشاندند. بلکه عاطفه ی سرشار از نشاط و شور او بود که تمام بدنش را رقص رقصان و غزل خوان به سوی مقصد می بردند! 🙄در دورنمای اندیشه اش جهانی دیگر، بودنی افسون کننده و رویایی که بیشتر به غزلی شباهت داشت که از خورشید و سبزه و آب چیزهایی بیان نماید، تصویر شده بود، او که از تاریکی ، تردید و شب بریده بود به سوی صبح میرفت و به دیاری که صبح معنای اصیل و سیمای واقعی خود را متجلی ساخته و مردم آنرا با همه احساس و بینش ، صبح و بیداری و عشق به آنها را می شناسند. ☄ او که از غفلت و بدبینی و عقده مندان غفلت زده جدا شده بود، می رفت تا به بیداران سحرخیز نیایشگر بپیوندد. 😌گویا به مهاجری شباهت پیدا کرده بود که از ، تردید ، بد بینی و ... به سوی ، ، ، و خوشبختی سفر میکرد... و باید هم می رفت و ثابت می کرد که بی خود نبوده است که او را یوسف مهاجری می گویند. 🙏به فضل (فصل اول) این داستان به پایان رسید، فصل های بعد و خلاصه بر زیبایی داستان افزوده میشود پس لطفا داستان رو دنبال فرمائید. 🙏 👈 این داستان، باز خوانی خاطرات سیزده عصر عاشورای خطه-جنوب به قلم مرحوم هروی(ره )🌹 است. ⚜🕊🕊🕊 @thelastidentiflcation 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊⚜