برای دستـرسی آسانتـر
#برای_تو🤍 [ امامزمان ]
#أعز_ما_عندي ❤️🩹 [ امام حسین ]
#ياربی🫀 [ خدا ]
#أبانا_علي 🪽 [ امام علی ]
#قرآنم☀️ [ قرآن ]
#اوتاد🌠 [ شهدا ]
#سرگذشت 📨 [ داستانک ]
#شب_زیارتی
May 11
[ ✍️🏻 ]
لبه پرتگاه ایستاده بودم.
فکرمیکردم پیچکهای پر از گلهای آبی که پیچیده دور پاهام ،
مانع از افتادنم میشه . .
دست ِ پدرانت به سمتم دراز بود برای اینکه نجاتم بدی از سقوط !
اما نمیدیدم ..
میدونستم هستی !
اما حست نمیکردم . .
و مصرانه
فکر میکردم برای پرت نشدن ته دره ؛ باید پیچکهای پرخاری
که گلهای ریز آبی میدیدمشون رو
محکمتر کنم.
فکر میکردم فقط نباید سقوط کنم !
پس پس پرواز چی؟
تو میخواستی بهم پرواز یاد بدی . .
من میخواستم وسط راه رفتن سقوط نکنم :)!
زندگیم، عاقبتم ، رو بند مویی بود و موکد اصرار داشتم
بند بازی یاد بگیرم برای رسیدن به پناهت !
از اولشم فقط تو رو میخواستم.
از اولشم فقط بهت فکر میکردم.
اما وسط راه به بیراهه رسیدم ..
ولی مثل همیشه نذاشتی بیشتر از این خراب کنم
رسیدی و دستمو گرفتی و
به زور برم گردوندی سر جام
و من . .
تازه چشمام باز شد :)
#سرگذشت 📨.
#برای_تو🤍
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نامهات را هنوز میخوانم . .
گفته بودی بهار میآیی !
#برای_تو🤍
[ ✍️🏻 ]
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ تَرَّحَّم عَلی عَجزِنا وَ اَغِثنا بِحَقِّهِم»
از رکوع برخواست ..
چشمانش را ثانیه ای روی هم گذاشت تا عمق جمله ای که ادا کرده بود را از ژرفای دلش حس کند ..
میخواست نمازش رنگی جز معبود نداشته باشد ، تا این نزدیکی و تقرب به الله ، دلش را از گزند های زمانه و بیقراری های دم به دم پاک کند ..
نمازش را با سلام آخر به پایان رساند
اما در دلش همچنان غوغا بود ؛
نتوانسته بود ذهن پراکنده اش را متمرکز بر آفریدگارش کند و این بر عذاب درونیاش میافزایید .
نابسامان دست به سمت کلام الله برد و صفحه ای از قرآن را گشود
چراغ نفتی ته دلش کور سویی از نور تاباند تا دلش گرم و پیدا لا به لای آیات نور الهی شود ..
پروردگارش مانند همیشه ، به وعده خودش عمل کرده بود ، تا دلها تنها با یادِاو آرامگیرند و حال از زبان موسی کلیم الله ، فرموده بود
همه چیز را دیده ؛
همه سختی ها را میداند
و از بنده آشفته حالش ،
تنها صبر و استقامت میخواهد
برای گذران از این صخره محنت بار !
[ کهف/ ٦٢_٨٣ ]
#یاربی🫀.
#قرآنم☀️.
#سرگذشت📨.