💠هستی شناسی افلاطونی و حکومت فیلسوفان
🗒️سید علیرضا تقوی
📝برای شناخت نظریات حکمرانی و اندیشههای سیاسی، پرداختن به مبانی هستیشناسانهی صاحبنظران ضروری است، زیرا دیدگاههای سیاسی اغلب ریشه در مفاهیم متافیزیکی و فلسفی دارند. هستیشناسی به عنوان مطالعهی چیستی و چگونگی عالم، چارچوبی برای درک ارزشها، اهداف و ساختارهای سیاسی فراهم میکند.
♦️ یکی از مشهورترین نمونههای این ارتباط، نظریهی «مُثُل» افلاطون است که نه تنها به عنوان یک نظریهی هستیشناسانه مطرح میشود، بلکه پایهی فلسفهی سیاسی او را نیز تشکیل میدهد. افلاطون در نظریهی مثل، جهان را به دو سطح تقسیم میکند: جهان حسی، که انسان با حواس خود آن را درک میکند و سرشار از تغییر و ناپایداری است، و جهان مثل، که جهانی فراتر از ادراک حسی است و در آن ایدههای خالص و کامل همهی اشیا وجود دارند. این جهان ثابت، ابدی و غیرمادی است و تنها از طریق عقل و فلسفه قابل دستیابی است. (جمهوری، 340)
افلاطون معتقد است که دانش واقعی تنها از طریق شناخت مثلها حاصل میشود، زیرا جهان حسی نمیتواند پایهی قابل اعتمادی برای دانش باشد. (همان، 346-350) این ایدهی هستیشناسانه به طور مستقیم در فلسفهی سیاسی افلاطون تجلی مییابد. او در کتاب «جمهوری»، که یکی از مهمترین آثار او در حوزهی سیاست است، از اصول نظریهی مثل برای طراحی یک جامعهی ایدهآل استفاده میکند. در این کتاب، افلاطون نمونه ای از دولت ارائه میدهد که بر اساس اصول کمال و دانش ساخته شده است.
🔶یکی از جنبههای برجستهی فلسفهی سیاسی افلاطون، ایدهی حکومت فیلسوفان است. افلاطون معتقد است که تنها فیلسوفان، که توانستهاند به جهان مثل دسترسی پیدا کنند و حقیقت را بشناسند، قادر به حکومت عادلانه هستند، وی در این راستا در کتاب جمهوری خود آورده است:
«اگر در جامعه ها فیلسوفان پادشاه نشوند یا کسانی که امروز عنوان شاه و زمامدار به خود بسته اند به راستی دل به فلسفه نسپارند و اگر فلسفه و قدرت سیاسی با یکدیگر توام نشوند و همه طبایع يك جانبه امروزی که یا تنها به این میگرایند یا به آن از میان بر نخیزند بدبختی جامعه ها و به طور کلی بدبختی نوع بشر به پایان نخواهد رسید و دولتی که وصف کردهایم جامه عمل نخواهد پوشید. علت اینکه من از نزديك شدن به این موضوع سرباز میزدم این است که می دانستم این سخن تا چه اندازه مخالف عقیده مردمان امروزی است و البته اینکه آدمیان برای رسیدن به سعادت راهی جز این ندارند، بسیار دشوار است.» (همان، 273)
این ایده نیز ریشه در نظریهی مثل دارد؛ زیرا افلاطون بر این باور است که «فیلسوف چنان کسی است که میتواند هستی، یگانه تغییرناپذیر ابدی را دریابد، در حالی که دیگران از آن توانائی بیبهرهاند و در عالم کثرت و دگرگونی سرگردان» (همان، 289) از این رو میتواند تصمیماتی بگیرد که بر اساس حقیقت و کمال استوار باشد.
افلاطون به شدت با دموکراسی مخالف است و آن را حکومتی ناکارآمد میداند. از نظر او، دموکراسی مبتنی بر جهان حسی است: در دموکراسی، مردم عادی (که اسیر امیال و توهمات جهان حسی هستند) تصمیم گیرندهاند. این نظام سیاسی فاقد «هدایت فلسفی» است و نمیتواند جامعه را به سوی کمال سوق دهد. افلاطون معتقد است که دموکراسی به دلیل اتکا به خواستههای تودهی مردم، که اغلب تحت تأثیر احساسات و جهل قرار دارند، نمیتواند به حقیقت و عدالت دست یابد. (همان، 430- 434) در مقابل، حکومت فیلسوفان که مبتنی بر جهان مثل است، با تکیه بر دانش و حقیقت بی پیرایه، جامعه را به سویی هدایت میکند که با مثلِ خیر هماهنگ باشد. این حکومت، برخلاف دموکراسی، ثبات و عقلانیت را تضمین میکند.
🔸نظریه حکومت فیلسوفان از جمله نظریات در اندیشه سیاسی است که مستقیماً از نظریهی مثل الهام گرفته شده است و نشان میدهد که چگونه یک نظریهی هستیشناسانه میتواند به شکلگیری یک نظام سیاسی ایدهآل منجر شود.
#حکمرانی
#افلاطون
#مبانی_حکمرانی
▫️ @TamadonVaHokmrani