- تامیلا -
واسهوقتهاییکهبااولیننگاه ؛ سرنوارچسبُپیدامیکنی ..
واسهبوی ِ تن ِ نوزاد ..
اینخیلیبدهکه ؛ وقتیعصبیمیشمگریهمیکنمُدستامشروعبهلرزیدنمیکنه ؛ وکنترلیروی ِ احساساتمندارم ...
-قاصدکهای پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد '!
- تامیلا -
* همونسردرد ِ همیشگی
گاهیاوقاتیهطوریسردردمیگیرم ؛ دلممیخوادسرمُبکوبمبهدیوار
* دقیقامثلالان .