وقتیداشتیمیرفتی ؛ یادترفتقلبمُ
ببری
الانمنبااینقلبدلتنگچیکارکنم؟
وقتینوتیفپیامشاومد ؛ یهلحظه
ازشدتشوکنفهمیدمچیشدکه
بهسرعترفتمپیویش
انقدرهضمشسختبودبرامکه ناخودآگاهدستمرفترویِصفحهکلیدُ تایپکردم
- چی؟
وباجوابیمواجهشدمکهباعثشد
سکوتکنم ؛ یهسکوتسنگین
اونقدرسنگینکهگوشامسوتبکشه
من ، منراستشنمیدونمچیباید
بنویسم
بیخیال ..
یهفاتحهبخونیم؟(((((((((((:
یهآدم ؛ چطوریمیتونهانقدرقشنگ
باشه؟
اینهمهقشنگیُکجامیزاری؟
اینحجمقشنگیازکجانشأتمیگیره؟
- تامیلا -
أحبكِ كبحر حُكِم على جراحه بالملح المؤبد
سَلاماً عَلى مَن وَجد أن الكَلامَ لا يُغَير فِي الواقع شيئاً فصَمَت .
- تامیلا -
سَلاماً عَلى مَن وَجد أن الكَلامَ لا يُغَير فِي الواقع شيئاً فصَمَت .
سلام بر کسی که متوجه شد حرف زدن
واقعیت را تغییر نمیدهد ، پس سکوت کرد .
امامعلیمیفرمایند :
اینآدمهانیستندکهماراناراحتمیکنند
چیزیکهماراآزردهمیکندانتظاریستکه
ازآنهاداشتهایم ..