eitaa logo
تنها مسیر مرکزی
750 دنبال‌کننده
4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
40 فایل
ما مرکزی ها تصمیم گرفتیم کانال تنها مسیری های مرکزی رو راه اندازی کنیم💐تابتونیم درکنارهم و باهم رشد کنیم و به بندگی خالص خدا برسیم🕊 ادمین (نظرات و پیشنهادات)👇 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
👧🧒 اولین روزه‌ای که نگرفتم .... من بلند بلند کتاب می‌خواندم، که صدایش را نشنوم. او هم که دید محلش نمی‌گذارم ساکت شد. اما عصر وقتی که مشغول بازی بودم آن‌قدر عصبانی شده‌ بود که صدای کلاغ در می آورد. من هم شروع کردم به کلاغ بازی ... دانلود قصه اول رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 قصه اولین روزه ای که نگرفتم ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
👧🧒 مهمانی بهار بهار با ناراحتی از ماشین پیاده شد! پشت در خونه مادرجون ایستاد و با اخم گفت: کاشکی الآن نمیومدیم خونه مادرجون. مامان پرسید: چرا؟ بهار گفت: .... دانلود قصه دوم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 مهمانی بهار ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
👧🧒 نذری که قبول شد دستم را زیر شیر آب گرفتم؛ آب کف دستم قلپ قلپ جمع می شد و از لای انگشتانم پایین می ریخت، لب های خشک شده‌ام را به آب، نزدیک کردم. یک نفر از رو به رو داشت نگاهم می کرد. پسرک ژولیده ای با چشمان سیاهش زل زده بود به دستانم... یاد حرف مامان افتادم: با زبان روزه نروی فوتبال! تشنگی امانم را بریده بود! پسر اما هنوز نگاهم می کرد... دانلود قصه سوم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 نذری که قبول شد «استدیو "داستان کودک" » ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
👧🧒 مزه‌ی کلوچه‌ها به خودش گفت: - حالا که روزه ام باطل شده یک‌کم بخورم از گرسنگی نمیرم!... وای خیلی خوشمزه است... تا پریا به خودش بیاید، روی زمین پر شده بود از تکه‌های کلوچه. اگر مامان از راه می‌رسید چه؟ ..... دانلود قصه پنجم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 مزه کلوچه‌ها ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
👧🧒 خانه تکانی دلها تارا کوچولو گفت: من از بابا و مامان خواستم امشب جلوی در ورودی میز بگذاریم و به مردمی که رد می شوند افطاری بدهیم؛ اما بابا گفتند برای اینکار باید از شما اجازه بگیریم. آقای مرادی گفت: به بابا بگو.... دانلود قصه هفتم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 خانه تکانی دلها ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
👧🧒 ※ مثل یک مادر چند نفر به یک نفر؟ تنها گیر آوردید؟ الان نشانتان میدهم... ترسوها، جرات دارید بایستید ! دست پسر را گرفت و گفت: - بلند شو، باید از اینجا برویم.... دانلود قصه دهم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 مثل یک مادر «استدیو "داستان کودک" » ویژه وفات حضرت خدیجه سلام‌الله‌علیها ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
👧🧒 ※ رادیوی قدیمی صدای آقاجون از فاصله دور بلند شد: خانم جون این صدای چیست؟!...امیرحسین تو هستی بابا؟ امیر حسین هول شده بود. هر کاری کرد نتوانست موج رادی را به حالت اول برگرداند. با عجله رادی را خاموش کرد... تق! رادی تکان تکان خورد و روی زمین افتاد... دانلود قصه هشتم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 رادیوی قدیمی «استدیو "داستان کودک" » ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
👧🧒 ※ خاله گلاب خاله گلاب خوشحال شد. مربا را داد خرما را گرفت و راه افتاد. کمی جلوتر مرد صیاد ماهی هایش را روی یک چرخ دستی چیده بود تا بفروشد. خاله گلاب به زنبیلش نگاه کرد. چیزی توی آن نبود که بشود به جایش ماهی بگیرد. همانجا ایستاد و غصه خورد. اما کمی بعد با خودش فکر کرد.... دانلود قصه سیزدهم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 خاله گلاب ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
👧🧒 ※ افطاری یواشکی سنگ کاغذ قیچی" یک "سنگ کاغذ قیچی" دو "سنگ کاغذ قیچی" سه آن روز ایلیا با لب و لوچه‌ی آویزان بازی را واگذار کرد. ایلیا که لپ‌های چاقالویش مثل لبو سرخ شده بود، با غصه گفت: آخه چرا من، باید خوراکی بیشتری بیارم؟ همه‌ی بچه‌ها زدن‌ زیر خنده و گفتند:... دانلود قصه پانزدهم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 افطاری یواشکی ویژه ولادت امام حسن علیه‌السلام ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
👧🧒 ※ ننه نبات آن روز ظهر بعد از نماز همه یکی یکی رفتند. فقط ننه نبات نشسته بود گوشه ی مسجد و ذکر می گفت. چشمش به بچه ها افتاد که با تمام بازیگوشی هایشان حالا فقط فکر آماده کردن مسجد بودند. احساس کرد بیشتر از همیشه دوستشان دارد. بلند شد و دولا دولا با کمک عصا به طرفشان رفت و.... دانلود قصه شانزدهم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 ننه نبات ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
👧🧒 ※ ممنونم باباعلی - همیشه اینجا بساط دستفروشی بود. اما این بار نیرویی مرا نگه داشته بود. در بساط پیرمرد دستفروش، چشمم به قاب عکس کهنه ایی افتاد. حال عجیبی داشتم! تنم یخ کرده بود! دانلود قصه هجدهم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 ممنونم باباعلی ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
👧🧒 ※ بذر آرزو پدر بزرگ گفت: " میدانی بابا جان، هرآدمی همان چیزی می‌شود، که آرزو کرده است. یکی آرزو می‌کند علف هرز شود، یکی آرزو می‌کند گل شود و یکی هم برای فردایش آرزو می‌کند و درخت سیب می‌شود." دانلود قصه بیستم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 بذر آرزو Kids.montazer.ir
👧🧒 ※ کارنامه آرزوها مامان و مهسا از جا پریدند، مامان رفت پشت در. مهسا پشت شکاف راهرو مخفی شد و به در نگاه کرد. بابا پشت در بود. مامان گفت « ا وا! تو مگه کلید نداری؟» بابا خسته و عصبانی آمد توی خانه کیفش را گذاشت روی جاکفشی و گفت « واای هلاک شدم»... دانلود قصه بیست‌ودوم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 کارنامه آرزوها Kids.montazer.ir
👧🧒 ※ نقش شیطان مامان از آشپزخانه سرش را بیرون آورد و به مهدی نگاه کرد اما چیزی نگفت مهدی سلام نکرده رفت توی اتاقش. این اخلاق مامانش را خیلی دوست داشت. مامان خوب می دانست که وقت عصبانیت مهدی نباید از او چیزی بپرسد. اما خواهرش نرگس اصلاً این حرفها سرش نمی شد، تا مهدی میرسید خانه باید تمام روزش را برای نرگس تعریف می‌کرد. اما امروز نرگس هم سراغی از او نگرفت، مهدی نگران نرگس شد... دانلود قصه بیست‌وسوم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 نقش شیطان Kids.montazer.ir
👧🧒 ※ گواهینامه مهرسا مهرسا نگاهی به نیمکت‌های خالی انداخت، یاد روز اولی افتاد که به این کلاس قدم گذاشته بود، یاد هم‌کلاسی‌هایی که نمی‌شناخت اما چه زود با همه‌ی آنها صمیمی شده بود، چه شوخی‌ها و چه خنده‌هایی بین‌شان بود و چقدر هوای هم را داشتند... دانلود قصه بیست‌وهشتم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 گواهینامه مهرسا Kids.montazer.ir
👧🧒 ※ پرواز تماشایی مهمانی عید فطر خانم جان مثل همیشه شلوغ و پر از مهمان است. ریحانه و سارا دختر عموهایم با پیراهن های خیلی خوشگل رسیده اند. خانم جان با اشاره ی دست صدایم می کند توی اتاق . می گوید : تو چرا لباس عوض نمی کنی ؟ می گویم : «من با همینا اومدم خانوم جون ، لباس دیگه ای نیاوردم » سمت کمد می رود و... دانلود قصه بیست‌ونهم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 پرواز تماشایی Kids.montazer.ir