💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
#از_خانه_تا_خدا....👨👩👧👦 #درس هشتم📚 👇 💎 موضوع "مبارزه با هوای نفس"
#از_خانه_تا_خدا....👨👩👧👦
#درس نهم📚
👇
💎 "پاسخ به یه سوالِ مهم! "
🔹حتماً تا حالا یه سوالی رو بارها از خودتون پرسیدید و شاید به جوابِ دقیقِ اون نرسیده باشید:
⭕️ اینکه چرا ما آدما با اینکه میدونیم فلان کار، اشتباه و بد هست اما بازم انجامش میدیم؟
⚠️⁉️⁉️👆👆
🔸 برای پاسخ دادن به این سوال اوّل از همه "باید هوای نفسمون رو به خوبی بشناسیم"
👈 روی موضوعِ مبارزه با هوای نفس،خیلی فکر کنید.
🔰 برای خودتون مثال های مختلفی از تمایلاتِ عقلانی و نفسانی بزنید تا "انرژی و توانِ کافی برای مبارزه با هوای نفستون" رو به دست بیارید.
💪💪💥💥
✅ خب حالا اون سوالِ اصلی که پرسیدیم جوابش این میشه:
💢 اینکه چرا ما آدما با اینکه میدونیم یه کاری بد هست اما انجامش میدیم،
👈 به این خاطر هست که نمیتونیم مقابل هوای نفسمون بایستیم.
⛔️⛔️⛔️
🔺مثلاً اون آدمی که به راحتی دروغ میگه
کاملاً میدونه که دروغ بد هست⚡️
⭕️ امّا چون روی خودش کار نکرده و مراقبِ خودش نبوده
واقعاً نمیتونه مقابلِ هوای نفسش بایسته❌
⚠️هر چیزی که هوای نفسش میگه دقیقاً همون رو انجام خواهد داد.
🚫♨️🚫
🚸 حتی بارها با خودش عهد کرده که دیگه دروغ نگه
امّا خب هر وقت که موقعیتش پیش بیاد
بازم نمیتونه خودش رو کنترل کنه....
🔺🔺🔺
🔵 خیلی از آقایون و خانمها میگن که ما توی خونه خیلی تلاش میکنیم که عصبی نشیم
🚫 امّا موقعیتش که پیش میاد واقعاً نمیتونیم خودمون رو کنترل کنیم😞
-- چرا اینطوریه؟😥
✔️ علّتش بازم به "توانایی کنترلِ هوای نفس برمیگرده"
🔹آقا شما در طول روز چقدر با خواسته های هوای نفست مبارزه میکنی؟
هیچی....😢
💞خب عزیزدلم
⛔️ اگه قرار باشه آدم هر کاری که "دلش خواست" انجام بده
و مقابلِ کارایی که دلش میخواد نایسته!
🔺معلومه که نمیتونه در مواقعِ حساس خودش رو کنترل کنه....
🔴👆👆👆👌
🔶 در واقع مبنای زندگی آدما توی خانوادشون باید مبارزه با هوای نفس باشه
💕 تا بتونن یه زندگی لذّت بخش و عالی داشته باشن.
✅🔷➖🌷🌺💖
🔴 دنده و کلاچ زندگی
💠 برای حرکت یا توقّف ماشین، #هماهنگی بین دنده، کلاچ، ترمز و گاز الزامی است. وگرنه حرکت نمیکند و یا خاموش میشود.
🔹 در آموزش رانندگی، افراد ناشی، هنگام آموزش به دنده یا کلاچ و ترمز نگاه میکنند امّا پس از تمرین زیاد حتی اگر مشغول صحبت و یا در حال تفکّر باشند طبق عادت، دنده را کم یا زیاد میکنند و پای خود را خودکار به سمت گاز، ترمز یا کلاچ میبرند چرا که با تمرین زیاد، #قلقِ کار با ماشین دستشان آمده است.
💑زن و مرد در زندگی، هرکدام باید خود را #راننده و محرّک رفتار، گفتار و حالات روحی همسر خود بدانند. لذا ابتدا باید #قلقهای یکدیگر و تفاوتهای کلی و روانشناسی زن و مرد را که نقش همان دنده، ترمز، گاز و کلاچ را دارند بشناسند که از راه مطالعه و مشاوره دینی به دست میآید.
👈 در مرحله بعد باید تلاش کنند تا در عمل مثل تمرین داخل شهریِ رانندگی، خود را با تفاوتهای همسر، #هماهنگ کرده و مدارا، را #تمرین کنند.
✅ عمل به توصیههای زندگیساز مانند گذشت، تغافل، خوش خُلقی، صبوری، دلسوزی، احترام، خدمت به یکدیگر و ...از الزامات #اخلاقی راننده است تا ماشین زندگی با امنیت، حرکت کرده و حرکتی هموار و #متناسب با پیچ و خم زندگی داشته باشد.
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
🌉 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۷ "افکار منفی" 🔺 پدرم از داماد طلبه اش متنفر بود. بر خلاف داماد قبلی، ی
🎑 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 8
"خرید عروسی"
🔹 مادرم پشت گوشی با نگرانی تمام گفت:
سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... 😥 امکان داره تشریف بیارید؟
💢 شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید.😊
من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه هست، فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید.👌🏼 بالاخره خونه در اختیار ایشونه و...
اگر کمک هم خواستید بگید، هر کاری که مردونه بود، به روی چشم.☺
فقط لطفا طلبگی باشه!😊
اشرافیش نکنید!!!
🔹 مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد 😳
اشاره کردم چی میگه؟
🔸 از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت: میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای!
🔹 دوباره خودش رو کنترل کرد، این بار با شجاعت بیشتری گفت: علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم
البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن تا عروسی هم وقت کمه و ...
بعد از کلی تشکر، گوشی رو قطع کرد.
هنگ کرده بود!😦
چند بار تکانش دادم ...
مامان چی شد؟ ... چی گفت؟
بالاخره به خودش اومد!
🙄 گفت خودتون برید، دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن و....
برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد!😘
📊 تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم، فقط توی خریدهای بزرگ همراه مون بود؛ برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد...
حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت: شما باید راحت باشی😊
باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه! یه مراسم ساده ...
یه جهیزیه ساده ...
یه شام ساده ...
حدود 60 نفر مهمون ...🎊 🎉
💢 پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت!
برای عروسی نموند.
ولی من برای اولین بار توی زندگیم خوشحال بودم...🙃
🔹 علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود...
ادامه دارد....
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
🌉 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۹
غذای مشترک 🍲
🔹اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم تا غذا درست کنم.
من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم
برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم 😢
🔺 بالاخره یکی از معیارهای سنجش دخترها در اون زمان، بلد بودن آشپزی و هنر بود.
هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم
اما از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت!😎
👌🏼 غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت.
بوی غذا کل خونه رو برداشته بود.
از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید؛
- به به، دستت درد نکنه 😊
عجب بویی راه انداختی ...
🔹با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم!
انگار فتح الفتوح کرده بودم ...😎
رفتم سر خورشت و درش رو برداشتم.
آبش خوب جوشیده بود و حسابی جا افتاده بود.😋
قاشق رو کردم توش بچشم که؛
نفسم بند اومد...😰
نه به اون ژست گرفتن هام ،نه به این مزه غذا!
🔹 اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ...شور شده بود!
🔹گریه م گرفت!😭
خاک بر سرت هانیه! مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر...
و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد😢
خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟
پدرم هر دفعه اگه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت بیچاره بودیم!
- کمک می خوای هانیه خانم؟
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم!
قاشق توی یه دست، درب قابلمه توی دست دیگه!
همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود!😓
با بغض گفتم ... نه علی آقا
برو بشین الان سفره رو می اندازم ...
🔹 یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ...
کاری داری علی جان؟
چیزی می خوای برات بیارم؟
با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن، شاید بهت کمتر سخت گرفت...
- حالت خوبه؟😊
- آره، چطور مگه؟😢
- چرا شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه ؟!🤔
🔹به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ...
من و گریه؟😏
🔹 تازه متوجه حالت من شد ... هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود ...
اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ...
چیزی شده؟ به زحمت بغضم رو قورت دادم ...
قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... با خودم گفتم: مردی هانیه ... کارت تمومه ...😭
ادامه دارد....
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
☀️صبح زیبایی دیگر برکتی دیگر
و فرصت دیگری برای زندگی☺️🌹🍃
خدای مہربانم❤️
تو را سپاس به خاطر روزی دیگر و آغازی نو🌹
صبح زیبای پنجشنبه تون زیباا و دل انگیز همراه با شادی و مسرت بی انتها😊🌺
امیدوارم آخر هفته خوبی رو سرشار از آرامش و شادی و نشاط در کنار خانواده سپری کنید😊🌹
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🌹«روز دوازدهم»
🗓شروع چله: ۱۴۰۰/۱۲/۰۱
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh