eitaa logo
🦋تنها مسیر آرامش همدان🦋
1.3هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
88 فایل
┄┅─✵﷽✵─┅┄ به تنهامسیر آرامش خوش آمدید. "تنهامسیر" جایی برای رسیدن به زندگی عالمانه و مومنانه همراه با لذت و بندگی🙂 بر اساس دیدگاه‌های حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان انتقادات و پیشنهادات @Masihasirat ارتباط با بخش مشاوران: @MoshaverTM تبلیغ و تبادل نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
به نقل از: بیست و نهم آذر ماه سال 1394 شب یلدایی متفاوت از هر سال برای من بود، طبق سنت ما ایرانی‌ها این شب، شب دورهمی فامیلی، پهن شدن بساط خنده و شادی، سفره زینت داده شده با انار دون کرده، مسقطی زعفرانی خانگی دستپخت مادر، هندوانه سرخ شب یلدا، آجیل و... مثل هر سال این مقدمات فراهم شده بود تا مراسم شب یلدا رو برگزار کنیم. اما من مهمان ناخوانده‌ای در دل داشتم، دلتنگی حاصل از 24 روز ندیدن و دوری از همسرم. بی صبرانه منتظر بازگشت ایشان از ماموریتشان در هند بودم،گفته بود این‌بار کمی بیشتر در ماموریت خواهند بود و پس از بازگشت بلافاصله مقدمات ازدواج را فراهم می‌کنیم. یکشنبه بود و من از 2 روز قبل از ایشان بی‌خبر بودم. قرقانی گفت: بعد از تماس تلفنی‌ای که با من گرفته بود بیقرار شده بودم، مخصوصاً با جمله «حلالم کن» که پشت تلفن گفت بی‌تابی من شدت گرفت. لباس‌هایم را اتو می‌کردم و در همان حین پیام‌های محبت آمیز همسرم را می‌خواندم تا شاید کمی آرام بگیرم. در همین حال زنگ خانه به صدا درآمد و ورود پدر، برادر، خواهر و جمعی از اقوام با چشمان قرمز، گواه بر خبری ناگوار می‌داد. در بین اقوام به دنبال شخصی پیر یا بیمار می‌گشتم که فوت شده و باید آماده پذیرش خبر فوت او باشیم. مشغول حل این معمای ذهنی خودم بودم و می‌گفتم فکر کنم ازدواج من و امیر عقب افتاد، توی همین فکرها بودم که برادرم از امیر پرسید و خبر شهادت را داد. بعد این لحظات چیز زیادی به یاد ندارم، صدای گریه و شیون، همهمه و صداهای پیچیده درهم و خیال تصویر من و امیر پشت ویترین مغازه‌ها همراه با دختر کوچولوی آرزوی امیر، با موهای فر مشکی، چشمان درشت تیله‌ای، همان که قرار بود تنها وسعت دستان کوچکش، گرفتن یک انگشت دست بابا امیرش باشد. تا قبل از آن لحظات من خودم را برای شروع زندگی مشترکی آماده می‌کردم که قسم خوشبختی‌اش را کنار مزار شهدای گمنام کهف الشهداء یاد کرده بودیم، ما با هم دانه‌های تسبیح زندگیمان را نخ کرده بودیم. تسبیحی که دانه آخر فرو ریخت.خبر شهادت امیر، شب یلدا را به بلندترین شب زندگی من مبدل کرد، و من به اندازه همان یک دقیقه طعم همیشگی دلتنگی را خواهم چشید.طعم مأموریتی بدون بازگشت. تنها دلگرمی من این است که ان‌شاءالله خداوند خود تسبیح زندگی ما را جمع کند و حضرت زینب(س) خریدار آن باشد، همانطور که شهید را بر دامن خود به آرامش ابدی و جاودان رساند. http://eitaa.com/joinchat/3366715424C17eb12afca