خاطره ی همسر #شهید_کاظمی🌷
💐حدوداً مهرماه یا آبانماه سال ۱۳۶۲ احمد به خواستگاریام آمد. حرفهایی که آن روز زد، به خوبی یادم هست. گفت:«من زندگی ساده میخواهم. دنبال تجمّلات نیستم. اهل جبههام و هر لحظه ممکن است شهید شوم. خیلی مهماندوست هستم و…» من تازه در رشته پرستاری قبول شده بودم. اما اگر این ازدواج را قبول میکردم باید از خیر ادامه تحصیل میگذشتم. قبول کردم چون احمد فردی بود که من همیشه در رؤیایم تصور داشتم.
💞خیلی سریع همه چیز اتفاق افتاد. نه لباسی خریدیم و نه جشن خاصی. آخر احمد خیلی وضعیت مالی خوبی نداشت. نهم دیماه سال ۱۳۶۲ عقد کردیم و مرداد ۱۳۶۳ من به خانه او رفتم. چهار ماه بعد از ازدواجمان عملیات بدر شروع شد. فکر میکردم خیلی آمادگی شهادت یا مجروحیت او را دارم. خیلی به احمد وابسته بودم. تازه فهمیدم بدون او زندگی برایم سخت میشود.
☘️ بعد از تولد فهیمه خودش را به تهران رساند؛ به راحتی میتوانستی شادی را در چشمهایش ببینی. گفت:«دوست داشتم فرزندم پسر بود تا او را برای کمک به اسلام به جبهه بفرستم». با مهربانی گفت:«مهم این است که بتوانی مؤمن و مؤدب تربیتش کنیم فرق نمیکند دختر باشد یا پسر.
هدیه به روح مطهر شهید
@tanhamasirKordestan