eitaa logo
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
315 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
6.4هزار ویدیو
49 فایل
نگاهت که تنهامسیری باشد سخت ترین لحظات زندگی به آرام ترین لحظات تبدیل می شود. آرامش درنوع نگاه توست.....👌💖 ارتباط با خادم کانال 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
@Panahian_mp3970301-Panahian-Ofogh-RamezanMaheOmidBarayeZohoor-06-128k.mp3
زمان: حجم: 14.29M
🤲📿🤲📿 📌شرحی بر نکات کلیدی فایل صوتی ⬇️ 📌اولیای الهی بهتر می دانند که ما با چه ذکری شفا پیدا می کنیم 📌ما با اذکار الهی متواضع می شویم؛تکبر ما ذایل می شود؛فروتن می شویم 📌کسی که متکبر باشد از سخن گفتن در رابطه با خدا لذت نمی برد 📌بندگان متواضع از سخن گفتن در رابطه با خدا لذت می بزند 📌اولیای الهی به زیبایی؛ از عظمت پروردگار در ادعیه یاد می کنند 📌در نماز با الفاظ و رفتار عظمت خداوند را نشان می دهیم 📌فلسفه نماز اینه که تکبر از قلب انسان خارج شود 📌با خواندن دعای افتتاح؛در مقابل گفتن عظمت خداوند؛ ما را به فروتنی می کشاند 📌با فروتنی می توانیم برای امام زمان دعا کنیم 📌امام صادق(ع):ولایت ما همان استمرار ولایت الله است 📌کسی که با نماز فروتن نشود،نمی تواند تمنای ظهور کند. 🔵 @Tanhamasir_North_Kh
تنها مسیری های استان خراسان شمالی💞
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_پنجم 🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍..به سرعت خودمان را بالای سر حسین و ت
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍از بالا  دستور آمده بود که مسئولین بخش اطلاعات و عملیات روی شناسایی ها نظارت دقیق داشته باشند.💯♨️ ‼️حالا حسین با اصرار از من میخواست در شناسایی ها شرکت کنم..♻️ 🌀حرفش این بود تو که  حکم معاونت را داری باید در شناسایی ها باشی ✅ ➿در آن منطقه یک 📈دکل فلزی بود به ارتفاع ۶۰ متر 📏 🏫 اندازه یک ساختمان ۲۰ طبقه 🏢  🔭بچه های اطلاعات عملیات از آن برای دید بانی استفاده میکردند 🎥 برای استفاده یک نردبان داشت آنهم بدون هیچ حفاظی..❌ حسین اصرار میکرد که آلا ولابد باید از این دکل بالا بری 😣 🔺هر چه اصرار میکردم که این کار بنیه جسمی قوی میخواهد کار من نیست وسط راه سرم گیج میرود کار دستم خودم میدهد..😢 🔶میگفت ‌‌: اگر مشکل تو این چیز هاست من حلش میکنم..👌 گفتم: آخه چجوری؟ 🤔 مثل همیشه  جواب درستی نداد و گفت : صبر کن میفهمی..💤 ▪️نیمه های شب از خواب بیدارم کرد و گفت : بریم پرسیدم : کجا ⁉️ گفت : دکل ‼️ الان؟ 😳حالا نمیشه نریم بابا من میترسم،😰 🔸گفت نه همین الان باید بریم ، نترس من پشت سرت می آیم 🔺اصرار فایده ای نداشت ظاهرا مجبور بودم 💢 📏به سمت دکل راه افتادیم ..🚶‍♂🚶‍♂ شب مهتابی بود، 🌌 زیبا و روشن..🌉 اما ترس بالا رفتن از دکل این زیبایی را برآیم تلخ کرده بود😰 📏به دکل رسیدیم اول من را بالا فرستاده بعد هم پشت سرم بالا آمد.. نیمه های راه به یک باره سرم گیج رفت 😣 دست پایم شل شد  نه راه پس داشتم نه را پیش  دست به دامن حسین شدم 💢 گفت : چیزی نمانده برو ♨️ گفتم  : حسین نمیتوانم  پاها یم دارد میلرزد ➿ گفت صبر کن و چند پله ای را که با من فاصله داشت به سرعت طی کرد✔️ ✋دست هایش را زیر پایم محکم کرد و گفت بنشین 🧎‍♂   گفتم حسین این طور که نمیشود  ❌ گفت چاره ای نیست  بنشین 🧎‍♂ ♨️با کلی خجالت روی شانه هایش نشستم کمی استراحت کردم 😔 ⚔بعد از مدتی به دکل رسیدیم 🔚 🔺من را مامور کرد که مدتی آنجا بمانم 🕕 خودش هم چند باری به بهانه های متفاوت به من سر زد 🚶‍♂ 🍝یک بار غذا 🍜 یک بار پتو 🌫 🧩این همه زحمت را بر خودش هموار میکرد تا یک نیرو را برای برای انقلاب توانمند تر کند🧩 ادامه دارد.... 🚩 @Tanhamasir_North_Kh