👧🧒 #قصه_های_رمضان
※ نذری که قبول شد
دستم را زیر شیر آب گرفتم؛
آب کف دستم قلپ قلپ جمع می شد و از لای انگشتانم پایین می ریخت،
لب های خشک شدهام را به آب، نزدیک کردم. یک نفر از رو به رو داشت نگاهم می کرد.
پسرک ژولیده ای با چشمان سیاهش زل زده بود به دستانم...
یاد حرف مامان افتادم: با زبان روزه نروی فوتبال!
تشنگی امانم را بریده بود! پسر اما هنوز نگاهم می کرد...
دانلود قصه سوم رمضان، از سایت کودک منتظر :
👈 نذری که قبول شد
«استدیو "داستان کودک" #انسان_تمام »
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
👧🧒 #قصه_های_رمضان
※ مثل یک مادر
چند نفر به یک نفر؟ تنها گیر آوردید؟
الان نشانتان میدهم...
ترسوها، جرات دارید بایستید !
دست پسر را گرفت و گفت:
- بلند شو، باید از اینجا برویم....
دانلود قصه دهم رمضان، از سایت کودک منتظر :
👈 مثل یک مادر
«استدیو "داستان کودک" #انسان_تمام »
ویژه وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
👧🧒 #قصه_های_رمضان
※ رادیوی قدیمی
صدای آقاجون از فاصله دور بلند شد:
خانم جون این صدای چیست؟!...امیرحسین تو هستی بابا؟
امیر حسین هول شده بود. هر کاری کرد نتوانست موج رادی را به حالت اول برگرداند.
با عجله رادی را خاموش کرد...
تق!
رادی تکان تکان خورد و روی زمین افتاد...
دانلود قصه هشتم رمضان، از سایت کودک منتظر :
👈 رادیوی قدیمی
«استدیو "داستان کودک" #انسان_تمام »
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman