7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیالوگها
منیره: امیر! یه وقت فکر نکنی که تنهایی ها!
منیره: چرا قهر میکنی؟ ماها باید یاد بگیریم بتونیم باهمدیگه حرف بزنیم... هوم؟؟؟
منیره: من بعد از اون اتفاقه خیلی فکر کردم، فهمیدم که به تو هم باید فکر کرد...
منیره: مگه تو چندتا خواهر داری؟ مگه من چندتا برادر دارم؟؟...
من این دیالوگها را از عمق جان میشنوم... شاید در این قسمتها، حساسیت بیشترِ منیره بر روی امیر، باعث شده است که صحبتهای ما هم از امیر به منیره تغییر کند؛ اما وضعیت سفید، شرح یک زندگی و نمایش چگونگی یک زندگی دهه شصتی و در واقع، یک زندگی ایرانی پاک و پالوده است و باید از همهی عناصر آن برای بهتر شدن زندگی استفاده کنیم...
#امیر
#وضعیت_سفید
#دیالوگ
12.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منیره: بچسب به درس و مشقت... به من صبح قول دادیا!
امیر: میچسبم... میچسبم... من دیگه کلا تو فکر درسم...
ای دلِ غافل... ای امیر ساده... خیال میکند به همین سادگیهاست... عشق که درس و بحث و مدرسه نمیفهمد... عشق اگر عشق باشد، سر کلاس و درس و مشق هم میآید یقهات را میگیرد، میچسباندت روی دیوار و نمیگذارد جُم بخوری... کجای کاری امیر آقا؟؟؟ کجای کاری؟؟؟؟
و خواهیم دید که امیر، کجای کار است...
من این دیالوگهایی که بین امیر و منیره رد و بدل میشوند را زندگی کردهام... یک عمر با خواهرم زندگی کردهام و همهی این حرفها به گوشت و استخوان من مینشینند...
#امیر
#وضعیت_سفید
🇮🇷تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
منیره: بچسب به درس و مشقت... به من صبح قول دادیا! امیر: میچسبم... میچسبم... من دیگه کلا تو فکر درس
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و حالا پس از یک ماه دوری از امیر، دوباره امیر...
قبل از این که به خودِ مسالهی سوال داشتن امیر و دستمايه کردن همین بهانه، برای دیدن شیرین، بپردازیم، میروم سراغ یک واژه.
"اتفاق"
اتفاق باعث "گره" می.شود... گره زدن اتفاق پیشین، به یک ماجرای جدید... اصلا اگر اتفاقی در زندگی نیافتد، هیچ خاطرهای برای گفتن نداریم... زندگی میشود مثل یک کتاب اباطیل که سرتاسرش پر از یکنواختی و نصیحتهای ورّاجگونه است...
اصلا اگر از من بپرسید، میگویم زندگی باید مثل وضعیت سفید باشد... باید امیر باشیم تا زخم خوردن از شیرین را به جان بخریم و هی بهانه جور کنیم که دوباره برویم سراغش و دوباره زخم به جانمان بزند...
همین.هاست... زندگی، همینهاست... زود تمام میشود... زودتر از آنچه که فکرش را بکنید... یکهو چشمتان را باز میکنید و میبینید: آن ساعتِ مچی که همیشه آرزویش را داشتید، دیگر برایتان جذابیتی ندارد... چرا؟ چون شما آن را در سن چهارده سالگی پسندیده بودید و حالا بیست و چهار سالتان شده است... خیلی چیزها با روند عادی زندگی، عادی میشوند... عشق هم عادی میشود و از چشمتان میافتد، اگر عاشقی کردن بلد نباشید...
خیلی زود، دیر میشود و حتی امیر هم، حسرت شنیدن حرفهای تلخ شیرین را در گورخانهی قلب خویش، جای خواهد داد...
امیر، دنبال بهانه است که فقط شیرین را ببیند و خوش به حال امیر که...
#امیر
#شیرین
#وضعیت_سفید
دیدن این فیلم، وظیفه است...
پس از مبحثِ چراییِ فیلم دیدن، میرسیم به چراییِ دیدنِ فیلم #وضعیت_سفید.
این بحث، آنچنان سهل و ممتنع است که میترسم چیزی را جا بیاندازم و شرمندهی ساحت مقدس این فیلم شوم؛ اما چه کنم که چارهای جز پرداختن مداوم به سکانسهای مختلف این فیلم ندارم و باید هرآنچه که به ذهنِ ضعیفم میرسد، بیان کنم تا فراموش نشود...
از ابتدای تولد تنهاترینها، وضعیتسفید همراهِ ما بوده تا کنون و اصلا عضو جدانشدنیِ این کانال، همین بخش است. چنانکه دیدهاید، بخشهای مختلف، به باد فراموشی سپرده شدهاند اما این فیلم، نه!
فیلم، از چنان ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار است که امکانِ فراموش شدنِ خود را به تماشا کنندگان نمیدهد.
● ساده است.
ساده بودن، در رگهای لحظه به لحظهی این فیلم، جریان دارد، به طوری که شما خود را در روح و جریانِ فیلم، احساس میکنید و به سادگی میتوانید بوی این لحظهها را استشمام کنید. و سادهترین شخصیت، نمادِ سادگیِ این فیلم، امیر است که قبض و بسطِ روح خود را با دیدن و شنیدن امیر، به وضوح لمس میکنید.
● فیلم، به عناصرِ پایه و جاری در زندگیِ انسانِ ایرانی_اسلامی میپردازد و روحِ خوابآلودهی ما را که آلوده به فراموشیِ سنتها شده است، نوازش میکند تا شاید بیدار شود... پرداختن به مجالس عزا و روضه، به همراه همان عنصر سادگی در آن مجالس، باز هم کاملا مشهود است.
● فیلم، آمیختگی به معنا و دوری جستن از بلاهتهای مرسوم را دنبال میکند؛ البته شاید این ایراد به نظر برسد که فیلم، چندان هم آمیخته به معانی والا نیست و من میخواهم اتفاقا همین را بگویم که این فیلم، حقیقتا فیلم است و دچار اوجزدگی و شعارزدگی نمیشود، هر چند شعارِ یک زندگی ساده و سالم را در هر لحظهاش سر میدهد و میخواهد کیفیت نگاه ما را ارتقا ببخشد اما نه به زور... دست ما را نمیگیرد که به راه راست هدایت کند و این یعنی شاهکار. یعنی شاهکار...
● با توجه به مطلب فوق، فیلم، واقعیت زندگیِ دههی شصت را که این دهه، در اوجِ مفاهیمی چون ایمان و صداقت، ایستادگی و نجابت، و البته گاهی رذالت و دنائتِ ناخواسته قرار دارد، نشان ما میدهد. اعتیادِ بهروز را دارد و تلاشِ او برای زمین زدنِ این بیماری را... لحظاتِ قهر و آشتیِ مداومِ خانواده را دارد. عاشق شدن و فارغ شدن را... اعزام به جبهه و شهید شدن را... فیلم، همچنانکه در ساحتِ مقدسِ جنگ در جریان است، مدام در حالِ جنگ و تلاشِ درونی نیز هست، برای رسیدن به یک نقطهی مشترک. به اینکه تمام آدمها، بتوانند همدیگر را بپذیرند و اشتباهات همدیگر را ببخشند.
● وضعیت سفید، برخلافِ فیلمهای بیمحتوای امروزی، اصلا حاویِ شوخیهای اِروتیک و بیمزه نیست و هرچه لحظهی خوب و خوش هست را بی هیچ غل و غشی بیان میکند.
دیدنِ وضعیت سفید، تلف کردنِ وقت نیست، وظیفه است.
بقیهی ویژگیها بماند برای دفعات بعد.
#وضعیت_سفید
#امیر
#شیرین
11.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیر: وقتی عمه احترام برگشت به مامانبزرگه گفت: "بیا تا آخر عمر با خودم زندگی کن!" من داشتم به شما فکر میکردم؛ که همین جمله باعث شد، کلا فکر شما از ذهنم بپره. وقتی فکرتون از مخم پرید، فهمیدم که موضوع خیلی مهمیه. و همه باید ازش با اطلاع باشن.
ببینید شیرین خانوم! من فکر میکنم فقط یه فکر مهمه که میتونه یه فکر مهم دیگه رو از مخ آدم بپرونه. نظر شما چیه؟؟ آره؟ نه؟
عحححح راستیییی. عکستونم توی موشکبارون گم کردما. حیف. حیف...
هر چند که اصلا حیف نه، همون بهتر که گم شد. اما... به هر حال از لحاظ جنبهی یادگاری، حیف شد... حیف شد، ای کاش گم نمیشد..
بهروز: با خودت حرف نزن دیوونههههههه!
امیر: عه! حالا که موضوع به این مهمی رو بهتون خبر دادم، شدم دیوونه دیگه هااااا؟؟؟
#دیالوگ
#امیر
#وضعیت_سفید
17.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای دادِ بیداد...
امیر، در آستانهی رسوایی...
اما خطر، از بیخ گوشِ او میگذرد...
پ.ن: میخواهم این سکانس از #وضعیت_سفید را جرعه جرعه باهم بنوشیم.
فیالحال ۱ دقیقه و ۴۳ ثانیه از آن را در ساغرِ لحظههای تنهاترینها میریزم...
#امیر
🇮🇷تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
ای دادِ بیداد... امیر، در آستانهی رسوایی... اما خطر، از بیخ گوشِ او میگذرد... پ.ن: میخواهم این
12.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وضعیت سفید، هویتی برای خود ساخته که لحظه به لحظهش دارای وحدت دراماتیک و تجانس زمانی و مکانیست...
اثر، چنان به عمق زندگیِ دههشصتی میپردازد که گویی شما، هماکنون، در آن زمان و در آن موقعیت، زیست میکنید و همزمان با این احساس، حسرتِ عمیقِ آن زندگی را نیز در دل خود دارید. یک تئاترِ فیلمشده و محترم.
فیلم، تنها فقط مفهومِ درد را به نمایش نمیگذارد؛ بلکه در چنین لحظههایی (معتاد بودن بهروز) همکاری و همدلیِ نزدیکانِ دردمند را برای درمان او، به درستی نمایش میدهد.
ساختن چنین فیلمی، که بار معنایی و تصویریِ چنان دههای را یدک میکشد، حقیقتا کار دشواری بوده که حمید نعمتالله، به خوبی از عهدهی آن برآمده است...
#وضعیت_سفید
#امیر
هدایت شده از 🇮🇷تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا...
#عیدتان_مبارک🍃🌺🎋
#وضعیت_سفید
24.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(امیر با لبخند، خطاب به شیرینِ خیالی):
شیرین خانوم یه لحظه صبر کنید من یه تیکه نون بخورم الان عرض میکنم خدمتتون...
شیرین، نشسته بر روی چارپایه، مشغول دوختنِ بافتنی. بیخیال و آرام.
امیر، با حالتی مصمم و جدی:
راستی شیرین خانوم! یه مطلبی...
شیرین، با دقت و تعجب: چه مطلبی؟
امیر: من دیگه میخوام اصلا به شما فکر نکنم...
شیرین، نسبتا خوشحال: خوبتر... خوبتر از خوبتر...
امیر: (متعجب_ جاخورده_ نگاه با دوربین به شیرین) من دیگه فقط میخوام به درس خوندن فکر کنم. (همچنان نگاه به شیرین خیالی)
شیرین، با تعجب بیشتر، چشمها پر از سوال: پس چرا الان باز دارین فکر میکنین؟
امیر، با خیالی راحت: من که الان درس ندارم... تا سیزده بدر درس ندارم... تا آخر سیزده بدر به شما فکر میکنم، بعد از سیزده بدر دیگه به شما فکر نمیکنم، چون درسام شروع میشن...
شیرین، عصبانی: عححححححح... اوهاااااام اوهااااااام، همش اوهااااااااام.
#وضعیت_سفید
#امیر
#شیرین
یکی از سکانسهای مورد علاقهام، همین سکانس گفتگوی امیر با شیرینِ خیالیست...
از همان لحظاتی که شیرین، دوباره سراغ امیر آمده و دست از خیال او بر نمیدارد...
و امیر، ناچارانه تن به صحبت با او میدهد... شاید بپرسید که برعکس نگفتی؟
خیر، ماجرا همین است... اصلا کل ماجراهای عاشقانه از زمان اولین عاشقان و معشوقههایشان همین است... معشوق، بر سر راه عاشق قرار گرفته و قرار و خواب را از او گرفته و خیالِ عاشق را مال خود کرده است؛ وگرنه عاشقان، سر به راهترینانِ روزگار بودهاند و با کسی کاری نداشتهاند...
اول ز تحت و فوقِ وجودم خبر نبود
در مکتبِ غمِ تو چنین نکتهدان شدم...
اکنون نیز، امیر با دوربین خود مشغولِ نگاه کردن به اطراف است که سر و کلهی شیرین پیدا میشود. همین دوربین، یکی از نقاط عطف شخصیت امیر است که در بعضی سکانسها به آن پرداخته می.شود... ریزبینی و نگاههای دقیق و ظریف امیر را نشان میدهد که نادیدهها را و کمتردیدهها را نگاه میکند و توجه دارد به جزئیات... و امیر، عاشق است... میتوانید حسش کنید؟؟؟ و عاشق، معشوق را هر کجا که گیر بیاورد، وجود او را مغتنم میشمرد، حتی در خیال...
که اتفاقا در خیال، آسودهتر نیز هست؛
میتواند خیلی از حرفها را، آنهم به معشوقی چون شیرین که در واقعیت، تلخی بسیاری در کام امیر ریخته است، بزند...
شیرین آمده، نشسته، و امیر، با احترام مشغول صحبت میشود.
#امیر
#شیرین
#وضعیت_سفید
12.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخدا عین بچهی آدم داشتم درسمو میخوندم... دیدم حیاط شلوغه، اومدم توی حیاط... یهو، ناگهانی، بیاختیار... خوب شد شما اونجا نبودین. چون دوباره اینا میزدن توی پرم، اینا. میشد سه بار...
شیرین خانوم! فعلا با اجازه...
#امیر
#وضعیت_سفید
#شیرین