دوران مدرسه.
زنگ هنر.
کلاس پنجم ابتدایی.
معلم: خب بچهها، مداد رنگیهاتونو دربیارید، شروع کنید.
علی: آقا اجازه؟ چی بکشیم؟
بقیهی بچهها: آقا..... راس میگه....... چی بکشیم آخه؟........ آره آره...
معلم: زنگ انشاء هم گفتین چی بنویسیم... خب منم گفتم: هر چه میخواهد دل تنگت بنویس... الانم هر چه میخواهد دل تنگت، نقاشی کن...
محمد: آقا ما دلمون برا بابامون تنگ شده، ولی نمیتونیم بکشیم که... چیکار کنیم؟
معلم: خدا باباتو رحمت کنه آقا محمد... بچهها! برای شادی روح پدر آقا محمد یه صلوات بفرستین!
اللهم صل علی محمد و آل محمد...
خب بله، کشیدن چهره، سختیهای خودشو داره و برای شما، زوده هنوز... اوووممم... الان فصل بهاره دیگه، طبیعت بهاری بکشین..
حافظ: آقا اجازه؟ من همیشه توی کشیدن درخت، مشکل دارم... کج و کوله میکشم... میشه کمکم کنین؟؟
معلم: باشه حالا شما شروع کنینننن... الان زنگ میخوره هاااا...
همیشه وقتی میخواستم نقاشی بکشم، کوه و درخت و سبزه، عناصر اصلی موجود روی صفحهی نقاشیم بودن... بعدترها، طرحِ کشیدنِ آبشار و شاخهها رو هم از خواهر بزرگم یاد گرفتم و به خیال خودم، طرحی نو در انداختم... بعد از سپری کردن دوران مدرسه، این سوال برام ایجاد شد که چرا من در اکثر نقاشیهای اون موقع، اون عناصر رو به کار بردم... کوهها در پس زمینهای دور... آفتاب در حالِ غروب... پرندهها در حال کوچ... آبشاری از میان کوهها، سرازیر به سمت دشت پر از گل و یا برگهای پاییزی... چرا؟؟؟
من همیشه در نگاه کردن به طبیعت و اساسا، همهی چیزهایی که قابلیت دیده شدن دارن، یک نگاه همراه با حسرت دارم... این نگاه، نشات گرفته شده از حس مالکیت انسان نسبت به دنیا و ما فیهاس که ما ذاتن خواهان ماندن هستیم و مالک شدن...
امروز متوجه جواب سوالی که سالها غبارِ فراموشی روش نشسته بود، شدم... قبلتر ها در بحث شاعر شدنِ #کسی، اشارهی کوچکی به این بحث شده بود، اما نه عمیقن...
انسان، برخی صفات رو، ذاتن داره و برخیها رو کسب میکنه... بخشی از هنر، ذاتی هستش و همهی انسانها دارن و بخشی هم، محصول کسب و پرورش این قوه است... مقولهی عجیبیه بحث زیباییشناختی و توجه به ریز و درشتِ زیبایی های جهان...
اکثر نقاشیهای ما در دوران مدرسه، شامل همون عناصر مذکور بودن و دلیلش هم این بود که ما در همچین منطقهای زندگی میکردیم... ما داشتیم، دور و بر خودمون رو نقاشی میکردیم.. همین و بس... ما هر آنچه که دیده بودیم رو داشتیم به منصهی ظهور میذاشتیم... ببینید!... مطلب، مطلب ساده و دمِ دستیی هستش... بچه، هر آنچه که میبینه و میشنوه رو نقاشی میکنه و یا مینویسه... وقتی هم بزرگ میشه، همونه... ذات بشر اینه... از محیط، کسب میکنه و به محیط، پس میده... فقط قطر این دایره، از زمان کودکی تا جوانی، بزرگتر و کوچکتر میشه و یه جایی هم به توقف میکشه... منظورم، دایرهی گرفتن و پس دادن هستش... اما توقف رشد این دایره و حتی کوچکتر شدنش، بخاطر تغییر ذات بشر نیست... نه... بخاطر توقف در یک محیطِ ثابته... نکته اینجاس که موجودیت این دایره، هرگز ضربه نمیبینه... مگر با مرگ...
فعلا همین...
#هنر
#کلاس